حکمت 263 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 263

روى انه رفع اليه رجلان سرقا من مال الله، احدهما عبد من مال الله و الاخر من عرض الناس، فقال:

اما هذا فهو من مال الله فلاحد عليه، مال الله اكل بعضه بعضا و اما الاخر فعليه الحد الشديد، فقطع يده.

[كلينى (ره) اين سخن را در فروع كافى، جلد هفتم، فصل حدود، صفحه ى 264 آورده است. م.
]

و روايت شده است دو مرد را پيش او آوردند كه از مال خدا دزدى كرده بودند، يكى از آن دو خودش برده اى از بيت المال بود و ديگرى از بردگان مردم بود. فرمود: «اين يكى كه خودش هم برده بيت المال است، بر او حدى نيست كه مال خدا بخشى از مال خدا را خورده است، اما بر ديگرى حد شديد است» و دست او را بريد.

اين عقيده فقهى شيعه است كه هرگاه برده اى كه خود از بيت المال است، دزدى كرد و چيزى را كه دزديد از بيت المال و غنايم بود، دستش قطع نمى شود ولى اگر برده اى بيگانه، از غنايم بيش از حق خود و به حد نصاب ربع دينار دزدى كرد. واجب است دست او را ببرند و اين حكم در مورد آزاده هم همينگونه است.

حکمت 264

لو قد استوت قدماى من هذه المداحض لغيرت اشياء.

[آمدى هم در غررالحكم همين گونه آورده است. م.
]

«اگر دو پايم در اين لغزشگاهها استوار بماند، چيزهايى را دگرگون خواهم ساخت.»

در اين موضوع شك نداريم كه اميرالمومنين على عليه السلام در احكام شرعى و قضاوتها در پاره اى موارد برخلاف عقيده صحابه رفتار مى فرموده است. نظير آنكه به جاى دست دزد، انگشتان او را قطع مى كرده است و اجازه فروش كنيزكان فرزنددار و غيره، ولى گرفتارى او با جنگهاى ستمگران و خوارج كه از آن به لغزشگاه تعبير فرموده است، مانع از تغيير احكامى كه پيشينيان مى داده اند شده است و آرزو مى فرموده است از آن گرفتاريها آسوده شود. به همين سبب به قاضيان خود فرموده است: «تا مردم آسوده و متحد شوند به همانگونه كه قضاوت مى كرديد، قضاوت كنيد.» و خود اين سخن هم نشان آن است كه تصميم به تغيير احكام داشته است.

حکمت 265

اعلموا علما يقينا ان الله لم يجعل للعبد و ان عظمت حيلته و اشتدت طلبته و قويت مكيدته، اكثر مما سمى له فى الذكر الحكيم و لم يحل بين العبد فى ضعفه و قله حيلته و بين ان يبلغ ما سمى له فى الذكر الحكيم و العارف لهذا، العامل به، اعظم الناس رحمه فى منفعه و التارك له، الشاك فيه، اعظم الناس شغلا فى مضره.

و رب منعم عليه مستدرج بالنعمى و رب مبتلى مصنوع له بالبلوى، فزد ايها المستمع فى شكرك و قصر من عجلتك، وقف عند منتهى رزقك.

[ابن شعبه حرانى در تحف العقول، صفحه ى 154 آورده است و ظاهرا با خطبه ى 151 ضميمه است. م.
]

«به يقين بدانيد كه خداوند براى بنده اش هر چند سخت چاره انديش و جستجوگر و حيله گر باشد چيزى فزونتر از آنچه در لوح محفوظ مقرر فرموده است، قرار نمى دهد و ميان بنده و رسيدن به آن هر چند ناتوان و اندك چاره ساز باشد مانع نمى شود. كسى كه اين موضوع را بشناسد و به كار بندد، از همه ى مردم آسوده تر بود و سود بيشترى برد و آنكه در آن شك كند و آن را رها سازد، بيش از همه دل مشغول و متضرر است.

و بسا نعمت خوار كه با نعمتها فريب خورد و گرفتار شود و بسا گرفتار كه آن گرفتارى خود براى او نعمت است. بنابراين اى شنونده بر سپاس خود بيفزاى و از شتاب خود بكاه و با آنچه كه روزى توست، درنگ كن.»

درباره ى آزمندى و ترسيدن از نرسيدن روزى و ناپسندى آن و نكوهش كوشش بيش از حد در طلب روزى و ستايش قناعت پيش از اين سخن گفته شد. اينجا اين نكته را يادآور مى شويم كه يكى از حكيمان گفته است: حسود را از همه ى مردم اندوهگين تر و قانع را از همگان خوشتر و آزمند را از همگان بر آزار شكيباتر يافتم، آسوده زندگى تر از همگان آن كس است كه دنيا را بيشتر دور افكنده باشد و از همگان پشيمان تر عالمى است كه به علم خود عمل نكند.

حکمت 266

لا تجعلوا علمكم جهلا و يقينكم شكا، اذا علمتم فاعملوا و اذا تيقنتم فاقدموا.

[آمدى در الغرر، صفحه ى 337 اين سخن را با افزونى در آغاز آن كه چنين است «آخرت را به دنيا مفروشيد و جاودانى را با فنا عوض مكنيد و...» آورده است، ابن عساكر هم در تاريخ خود، جلد دوازدهم، صفحه ى 192 آن را با فعل مفرد مخاطب آورده است. م.
]

«دانش خود را نادانى و يقين خود را شك قرار مدهيد، چون دانستيد، عمل كنيد و چون يقين پيدا كرديد، پاى پيش گذاريد.»

اين سخن نهى عالمان است از عمل نكردن، يعنى شما دانش خود را چون نادانى قرار مدهيد كه مى گويد ندانستم و عمل نكردم، شما را عذرى نيست كه دانسته ايد و راز و كنه كار براى شما روشن شده است، بنابراين بر شما واجب است كه عمل كنيد و دانش خود را نادانى قرار مدهيد كه هر كس سود كارى را بداند و ميان او و انجام دادن آن كار مانعى نباشد در عين حال آن را انجام ندهد، سفيه است.

حکمت 267

الطمع مورد غير مصدر و ضامن غير و فى. و ربما شرق شارب الماء قبل ريه و كلما عظم قدر الشى ء المتنافس فيه عظمت الرزيه لفقده و الامانى تعمى اعين البصائر و الحظ ياتى من لاياتيه.

[برخى از اين كلمات را آمدى و ميدانى و گنجى در الغرر و مطالب السوول و مجمع الامثال، آورده اند. م.
]

«طمع به هلاكت كشاننده اى است نارهايى بخش و ضامنى بى وفاست و چه بسيار نوشنده آب كه پيش از سيراب شدن آب گلوگيرش شود و هر چه ارزش چيزى كه در آن همچشمى مى كنند بيشتر باشد، اندوه از دست دادنش بزرگتر است، آرزوها ديده هاى بينش را كور مى سازد و بخت سوى آن كس كه در پى آن نرود، مى رود.»

درباره ى همه ى اين موارد پيش از اين سخن گفته شد. حكيمان مثلى درباره ى شدت طمع گفته اند كه چنين است: مردى چكاوكى را شكار كرد. چكاوك گفت: چه مى خواهى نسبت به من انجام دهى؟ گفت: مى خواهم سرت را ببرم و تو را بخورم. گفت: به خدا سوگند كه من ارزشى ندارم و سيركننده نيستم، ولى سه خصلت به تو مى آموزم كه براى تو بهتر از خوردن من است. يكى را در حالى كه در دست تو هستم به تو مى آموزم، دومى را چون بر درخت نشستم و سومى را چون بر دامنه ى كوه رسيدم خواهم گفت.

صياد گفت: سخن نخست را بگو، گفت: بر آنچه كه از دست مى رود اندوه مخور. چكاوك را رها كرد و چون بر درخت نشست، صياد گفت: دومى را بگو. گفت: چيزى را كه ممكن نيست، تصديق مكن و مپندار كه ممكن مى شود. آنگاه بر كوه پريد و به مرد گفت: اى نگون بخت، اگر مرا كشته بودى از سنگدان من دو گهر بيرون مى آوردى كه وزن هر يك سى مثقال بود. صياد سخت اندوهگين شد و انگشت به دندان گزيد و گفت: سخن سوم را بگو. چكاوك گفت: تو آن دو سخن مرا فراموش كردى، سخن سوم را مى خواهى چه كنى؟ مگر به تو نگفتم بر آنچه از دست شد اندوه مخور و حال آنكه اندوه خوردى. مگر به تو نگفتم چيزى را كه ممكن نيست، تصديق مكن، مى بينى كه من و خون و گوشت و بال و پرم بيست مثقال نيستم، چگونه باور كردى كه در سنگدان من دو گهر هر يك به وزن سى مثقال باشد! و پريد و رفت.

حکمت 268

اللهم انى اعوذبك من ان تحسن فى لامعه العيون علانيتى. و تقبح فيما ابطن لك سريرتى، محافظا على رياء الناس من نفسى بجميع ما انت مطلع عليه منى، فابدى للناس حسن ظاهرى و افضى اليك بسوء عملى، تقربا الى عبادك و تباعدا من مرضاتك.

[بخش نخست اين دعا را ابن عبدربه در العقد الفريد، جلد سوم، صفحه ى 222 از قول امام سجاد عليه السلام آورده است و بديهى است كه ايشان دعاهاى جد بزرگوار خويش را فراوان مى خوانده اند. م. «بار خدايا به تو پناه مى برم از اينكه ظاهر من در ديده ها آراسته آيد و درونم از آنچه از تو پوشيده مى دارم، نكوهيده آيد و براى خودنمايى خود را بيارايم كه تو بهتر از من آن را مى دانى، ظاهر آراسته ام را براى مردم آشكار سازم و كار نكوهيده ى خويش را به پيشگاه تو آورم كه خويشتن را به بندگان تو نزديك سازم و از تو و خوشنودى تو دورى گزينم.»
]

حکمت 269

قال عليه السلام:

لا و الذى امسينا منه فى غبر ليله دهماء. تكشر عن يوم اغر، ما كان كذا و كذا.

و آن حضرت فرمود: «نه سوگند به كسى كه- از قدرت او- در بازمانده ى شبى سياه بسر برديم كه چه بسا روز سپيدى در پى خواهد داشت كه چنين و چنان نبوده است.»

ابن ابى الحديد ضمن توضيح برخى از لغات اين سخن مى گويد: اين سخن را على عليه السلام يا براى تفال به خير فرموده است يا آنكه از نوع اخبار به غيب است و همان حدس نخست صحيح تر است.

حکمت 270

قليل تدوم عليه، ارجى من كثير مملول منه.

[اين سخن ماخوذ از گفتار حضرت پيامبر است و آمدى در غررالحكم آن را به سه صورت آورده است. م.
]

«اندكى كه بر آن پايدارى كنى بهتر از بسيارى است كه از آن دلگير شوى.»

حکمت 271

اذا اضرت النوافل بالفرائض فارفضوها.

[نظير اين سخن در حكمت شماره ى 38 تكرار شده است، آمدى در غررالحكم هم به اين صورت و هم به آن صورت آورده است. م.
]

«هرگاه اعمال مستحب به امور واجب زيان رساند، مستحبها را واگذاريد.»

در مورد اين مساله كه آيا انجام دادن كار مستحب بر كسى كه انجام دادن كار واجب بر او باقى مانده است، صحيح است يا نه، پيش از اين سخن گفته شد و ترديد نيست كه اگر كسى خود را مثلا به خواندن نماز مستحبى سرگرم كند تا وقت نماز واجب برسد و سپرى شود، خطا كرده است. و اگر وقت نماز واجب تنگ باشد، واجب است كه خواندن نافله را رها كند و در اين مساله ميان مسلمانان هيچ اختلافى نيست. و ممكن است اين سخن مثلى باشد كه ظاهرش اين است و باطن آن چيز ديگرى.

حکمت 272

من تذكر بعد السفر استعد.

«هر كه دورى سفر- آخرت- را به ياد آورد، آماده مى شود.»

اصحاب معانى گفته اند: مثل مردم دنيا همچون كاروانى است كه در بيابانى به آبشخورى گوارا مى رسد، برخى از كاروانيان از آن آب اندكى مى آشامند و سپس به دورى راه و مقصد مى انديشند كه ممكن است آب ديگرى نباشد و از آن آبشخور چندان آب برمى دارد كه آنان را تا مقصد برساند.

برخى ديگر از آن آب خود را سيراب مى كنند ولى از آماده شدن و آب برداشتن غافل مى مانند و چنين مى پندارند كه همان آبى كه آشاميده اند آنها را كفايت مى كند و از اندوختن آب بى نياز مى سازد ولى گمان آنان برخلاف مى شود و در آن بيابان اسير تشنگى مى شوند و جان مى سپارند. ابن ابى الحديد سپس روايتى را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه متضمن همين معنى است، آورده است.

/ 314