خطبه 067-شهادت محمد بن ابى بكر - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 067-شهادت محمد بن ابى بكر

از سخنان آن حضرت (ع) درباره ى محمد بن ابوبكر

(در اين خطبه كه پس از حكومت محمد بن ابى بكر بر مصر و كشته شدن او ايراد شده است و با عبارت «و قد اردت توليه مصر هاشم بن عتبه» (همانا مى خواستم هاشم بن عتبه را بر مصر بگمارم) آغاز مى شود مباحث زير آمده است):

محمد بن ابى بكر و فرزندانش

مادر محمد بن ابى بكر اسماء دختر عميس بن نعمان بن كعب مالك بن قحافه بن خثعم است.

[اين بانوى بزرگوار از پيشگامان مسلمانان است. شصت حديث از پيامبر (ص) روايت كرده و گروه بسيارى از او روايت كرده اند. براى اطلاع از منابع شرح حال او به اعلام النساء مرحوم عمر رضا كحاله، ج 1، ص 58، بيروت، 1404 ق مراجعه فرماييد. م. او نخست همسر جعفر بن ابى طالب بود و همراه او به حبشه هجرت كرد و براى جعفر در حبشه عبدالله بن جعفر را (كه از شدت بخشندگى به جواد معروف است) زاييد، پس از آنكه جعفر در جنگ موته شهيد شد. ابوبكر با اسماء ازدواج كرد و محمد را براى او زاييد و پس از آنكه ابوبكر درگذشت على بن ابى طالب (ع) با اسماء ازدواج كرد و محمد «ربيب» ]

[پسر زن انسان از شوهر ديگر. و پرورش يافته ى وى و به منزله فرزند اوست. او از كودكى با شير آميخته به دوستى اهل بيت و تشيع تغذيه شده و بر آن پرورش يافته است و براى خود پدرى جز على نمى شناخته است و براى هيچكس فضيلت على (ع) را قائل نبوده است، تا آنجا كه على (ع) هم مى گفته است: محمد پسر من از صلب ابوبكر است. كنيه محمد، به گفته ى ابن قتيبه، ابوالقاسم بوده است ]

[المعارف، ص 76. كسان ديگرى غير از وى كنيه او را عبدالرحمان گفته اند.
]

محمد از پارسايان قريش بوده است. او از كسانى است كه روز جنگ خانه عثمان بر ضد او مردم را يارى داده است و اين مساله كه او عهده دار كشتن عثمان بوده يا نبوده مورد اختلاف است. از جمله فرزندان محمد بن ابى بكر قاسم بن محمد است كه فقيه و فاضل حجاز بوده است و از فرزندان قاسم عبدالرحمان بن قاسم است كه كنيه اش ابومحمد و او هم از فضلاى قريش بوده است. ام فروه هم دختر قاسم بن محمد است كه او را ابوجعفر محمد بن على باقر (ع) به همسرى برگزيده و او جعفر بن محمد صادق عليه السلام را زاييده است. سيد رضى در اين قصيده خود به ام فروه اشاره مى كند كه مى گويد:

«گروهى با كسانى كه آنان از ايشان نيستند به ما افتخار مى كنند آن هم به خاندانهاى تيم وعدى به هنگامى كه سوابق بر شمرده مى شود... و اگر على نمى بود هرگز بر پشته هاى شرف فرانمى رفتند و شتران خود را در چمنزار و آبشخورى از آن فرود نمى آوردند...»

[از اين قصيده نه بيت در ديوان شريف رضى، ج 1، ص 277 بيروت، بدون تاريخ آمده است. م.
]

اين سخن او كه مى گويد: «و اگر على نمى بود...» ناظر به گفتار مامون است كه ضمن ابياتى كه در مدح على (ع) سروده چنين گفته است:

«مرا به سبب محبت ورزيدن به ابوالحسن نكوهش مى كنند و در نظرم اين خود از شگفتيهاى اين روزگار است».

بيتى كه سيد رضى به آن نظر داشته اين بيت مامون است:

«اگر على نمى بود هرگز براى بنى هاشم فرماندهى فراهم نمى شد و در طول روزگار همواره خوار و زبون مى بودند و نسبت به آنان عصيان و ستم مى شد».

هاشم بن عتبه بن ابى وقاص و نسب او

هاشم بن عتبه بن ابى وقاص مالك بن اهيب بن عبد مناف بن زهره بن كلاب بن مره بن كعب بن لوى بن غالب، برادرزاده ى سعد بن ابى وقاص يكى از ده تنى است كه به آنان مژده به بهشت داده شده است. پدرش عتبه بن ابى وقاص همان كسى است كه در جنگ احد دندانهاى ميانه رسول خدا (ص) را شكست و لبها و چهره پيامبر را دريد

[واقدى در اين مورد با تفضيل بيشترى سخن گفته و اقول مختلف را بررسى كرده است به مغازى، ج 1، ص 244، چاپ مارسدن جونز مراجعه فرماييد. م. و رسول خدا (ص) شروع به پاك كردن خون از چهره خويش كرد و مى فرمود: چگونه ممكن است قومى كه چهره ى پيامبر خود را با خون خضاب مى كنند و او آنان را به پروردگارشان فرامى خواند رستگار شوند؟ و خداوند عزوجل در اين مورد اين آيه را نازل فرمود:
]

«از اين كار بر تو چيزى نيست كه خداى يا توبه دهد ايشان را يا عذاب كند كه آنان ستمگرانند».

[سوره آل عمران آيه 124. براى اطلاع بيشتر به تفسير ابوالفتوح رازى، ج 3، ص 182، چاپ مرحوم شعرانى مراجعه فرماييد. م.
]

حسان بن ثابت هم در اين مورد اشعارى سروده و ضمن آن گفته است:

«اى عتيب پسر مالك! پروردگار من تو را فروكوبد و پيش از مرگ صاعقه يى بر تو فروفرستد...»

[از اين ابيات پنج بيت با اختلافات لفظى اندكى در ص 169، ديوان حسان، چاپ بيروت، 1386 ق آمده است. م.
]

حسان بن ثابت ضمن اين اشعار به عتبه بن مالك «بنده عذره» گفته است و اين بدان سبب است كه درباره نسب عتبه و برادران و نزديكانش اختلاف است و گروهى از نسب شناسان گفته اند: آنان از قبيله عذره و فرزند خواندگان قريش هستند. خبر و داستان ايشان در كتب انساب آمده است.

عبدالله بن مسعود و سعد بن ابى وقاص به روزگار حكومت عثمان در موردى اختلاف پيدا كردند و به ستيز پرداختند، سعد بن ابى وقاص به عبدالله بن مسعود گفت: اى بنده هذيل ساكت باش. عبدالله هم به او گفت: اى بنده عذره ساكت باش.

هاشم بن عتبه ملقب به مرقال است و چون همواره شتابان به جنگ مى رفته اين لقب به او داده شده است. او از شيعيان على است و هنگامى كه به شرح گفتار اميرالمومنين در جنگ صفين برسيم خبر كشته شدن هاشم را به تفصيل خواهيم آورد.

اما گفتار اميرالمومنين كه در اين خطبه مى گويد: «براى آنان عرصه مصر را خالى نمى گذاشت» بدين سبب است كه محمد بن ابى بكر كه خدايش رحمت كناد همينكه كار بر او دشوار شد مصر را براى شورشيان رها كرد و چنين پنداشت كه با گريز خود جانش را نجات مى دهد و نجات پيدا نكرد، او را گرفتند و كشته شد.

گفتار ديگر على (ع) هم كه مى گويد: «به آنان فرصت نمى داد» يعنى به گونه يى رفتار نمى كرد كه آنان فرصتى يابند.

ما اينك نخست كسانى را كه على عليه السلام به حكومت مصر گماشته است تا هنگامى كه مصر به تصرف معاويه درآمد و محمد بن ابى بكر كشته شد نقل مى كنيم. و مطالب خود را در اين باره از كتاب ابراهيم بن سعد بن هلال ثقفى يعنى الغارات برگرفته ايم.

حكومت قيس بن سعد بن عباده بر مصر و عزل او

ابراهيم مى گويد: محمد بن عبدالله بن عثمان ثقفى، از على بن محمد بن ابى سيف، از كلبى براى ما نقل كرد كه محمد بن ابى حذيفه بن عتبه بن ربيعه بن عبد شمس كه در مصر بود مصريان را براى كشتن عثمان تحريض مى كرد. چون مصريان آهنگ عثمان كردند و او را به محاصره درآوردند محمد بن ابى حذيفه بر كارگزار و حاكم عثمان در مصر كه عبدالله بن سعد بن ابى سرح بود شورش كرد و او را كه از خاندان عامر بن لوى بود از مصر بيرون راند و خود با مردم نماز مى گزارد. عبدالله بن سعد بن ابى سرح از مصر بيرون آمد و در نواحى مرزى فلسطين مقيم و منتظر شد تا ببيند كار عثمان به كجا مى كشد، در اين هنگام سوارى پيدا شد. او به سوار گفت: اى بنده ى خدا چه خبر دارى؟ خبر مردم در مدينه چگونه بود؟ گفت: مسلمانان عثمان را كشتند. ابن ابى سرح انا لله و انا اليه راجعون گفت و پرسيد: اى بنده ى خدا، پس از آنچه كردند؟ گفت: با پسر عموى پيامبر (ص)، يعنى على بن ابى طالب، بيعت كردند. او باز هم استرجاع كرد. آن مرد به او گفت: چنين مى بينم كه كشته شدن عثمان و حكومت على در نظر تو يكسان است. گفت: آرى. سپس آن مرد با دقت بر او نگريست و او را شناخت و گفت: خيال مى كنم تو عبدالله بن سعد امير مصر هستى. گفت: آرى. گفت: اگر ترا به زنده بودن نياز است براى نجات خويش بشتاب كه تصميم على و يارانش درباره تو و يارانت چنين است كه اگر بر شما دست يابند شما را مى كشند يا از سرزمين مسلمانان تبعيد مى كنند و هم اكنون امير مصر اندكى پس از من خواهد آمد. پرسيد: چه كسى امير مصر شده است؟ گفت: قيس بن سعد بن عباده. ابن ابى سرح گفت: خداوند محمد بن ابى حذيفه را از رحمت خود دور بدارد! كه بر پسر عموى خود ستم كرد و با آنكه عثمان متكفل او بود و او را پرورش داد و نسبت به او نيكى كرد و در امان خود پناه داد براى كشتن او كوشش كرد و مردان را مجهز و گسيل داشت تا عثمان كشته شد و او بر كار گزارش خروج كرد. ابن ابى سرح از آنجا بيرون آمد و خود را به دمشق و پيش معاويه رساند.

ابراهيم مى گويد: قيس بن سعد بن عباده از شيعيان و خيرخواهان على (ع) بود و چون على عهده دار خلافت شد به او فرمود: به مصر برو كه ترا به حكومت آن گماشتم، اينك بيرون دروازه مدينه برو و افراد مورد اعتماد و كسانى را كه دوست مى دارى همراهت باشند جمع كن، تا هنگامى كه وارد مصر مى شوى لشكرى با تو باشد كه اين موضوع براى دشمن تو مايه بيم و براى دوست تو مايه عزت است و چون به خواست خداوند وارد مصر شدى نسبت به نيكان نيكى كن و نسبت به آشوبگران سختگير باش و با عموم مردم مدارا كن، كه مدارا و مهربانى فرخنده است.

قيس گفت: اى اميرالمومنين، خدايت رحمت فرمايد! آنچه گفتى فهميدم، اما سپاه را من براى تو باقى مى گذارم كه اگر به آنان نيازمند شدى نزديك تو باشند و اگر خواستى آنان را به سويى گسيل دارى براى تو آماده باشند و من خود و افراد خانواده ام به مصر مى رويم. اما آنچه در مورد مدارا و احسان كه به من سفارش فرمودى از خداوند متعال هم در اين باره يارى مى جويم.

گويد: قيس همراه هفت تن از افراد خاندان خويش بيرون آمد و چون به مصر رسيد به منبر رفت و فرمان داد تا نامه يى را كه همراهش بود براى مردم بخوانند و در آن نامه چنين آمده بود:

از بنده ى خدا اميرالمومنين على به هر كس از مسلمانان كه اين نامه من بر او ابلاغ شود. سلام بر شما باد، نخست همراه شما خداوندى را كه خدايى جز او نيست ستايش مى كنم.

اما بعد، خداوند متعال با تدبير و قضاى خود و گزينه ى پسنديده ى خويش اسلام را دين خود و فرشتگان و پيامبران خويش قرار داده است و پيامبران خود را بدان منظور به سوى بندگان گسيل فرموده است. و از جمله چيزهايى كه خداوند با آن اين امت را گرامى داشته و فضيلت را ويژه او گردانيده است كه محمد (ص) را براى آنان مبعوث فرموده است و او به ايشان كتاب و حكمت و سنت و فرايض را آموخت و آنان را تاديب كرد كه هدايت يابند و جمع كرد تا پراكنده نشوند و پاكيزه شان ساخت تا پاك شوند. و چون آنچه را در اين باره بر عهده اش بود انجام داد، خدايش او را به سوى خويش بازگرفت. سلامها و درود و رحمت و رضوان خداوند بر او باد. آنگاه مسلمانان پس از او دو امير صالح را به خلافت برگزيدند و آن دو به كتاب و سنت عمل كردند و سيرت رسول خدا را زنده داشتند و از سنت تجاوز نكردند و درگذشتند. خدايشان رحمت كناد! پس از آن دو حاكمى به حكومت رسيد كه بدعتها پديد آورد. امت نخست فرصت اعتراض يافتند و اعتراض كردند و پس از آن خشم گرفتند و تغييرش دادند. آنگاه بيامدند و با من بيعت كردند و من از پيشگاه خداوند طلب هدايت مى كنم و براى تقوى از او يارى مى جويم. همانا براى شما برعهده ى ما عمل به كتاب خدا و سنت رسول او و قيام به حق آن و خيرخواهى براى شما در غياب شماست و در آنچه برخلاف گوييد از خداوند يارى مى طلبيم. و خداى ما را بسنده و بهترين كارگزار است.

همانا قيس بن سعد انصارى را به اميرى شما فرستادم. با او همكارى كنيد و او را برحق يارى دهيد. او را فرمان دادم تا نسبت به نيكوكارتان نيكى كنيد و بر آشوبگر شما سخت گيرد و با عوام و خواص شما مهربانى و مدارا كند. او از كسانى است كه روش او را مى پسندم و به صلاح و خيرانديشى او اميدوارم. از بارگاه خداوند براى خود و شما عمل پاك و پاداش بزرگ و رحمتى فراخ مسالت مى دارم. و سلام و رحمت و بركتهاى خدا بر شما باد!

اين نامه را عبدالله بن ابى رافع در صفر سال سى و ششم نوشت.

ابراهيم ثقفى مى گويد: چون نامه خوانده شد قيس بن سعد بن عباده براى خطبه برخاست. نخست ستايش و نيايش خدا را بر زبان آورد و سپس چنين گفت:

سپاس خداوندى را كه حق را بياورد و باطل را نابود كرد و ستمگران را كوبيد. اى مردم، ما با بهترين كسى كه پس از پيامبر خويش مى شناختيم بيعت كرديم، اينك برخيزيد و با شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيامبرش بيعت كنيد و اگر ما به كتاب خدا و سنت رسولش عمل نكرديم ما را بر گردن شما بيعتى نخواهد بود.

مردم برخاستند و بيعت كردند و مصر و توابع آن براى قيس استوار شد و او كارگزاران خويش را به نواحى آن گسيل داشت. فقط در يكى از شهرهاى مصر كه مردمش موضوع كشته شدن عثمان را گناهى بزرگ مى دانستند و مردى از بنى كنانه به نام يزيد بن حارث آنجا بود درنگ پيش آمد. آنان به قيس پيام دادند كه ما به حضورت نمى آييم، تو كارگزاران خود را بفرست كه زمين زمين توست، ولى ما را به حال خود آزاد بگذار تا بنگريم كه كار مردم به كجا مى انجامد.

محمد بن مسلمه بن مخلد بن صامت انصارى قيام كرد و خبر كشته شدن عثمان را براى مردم بازگو كرد و از آنان خواست تا براى خونخواهى عثمان قيام كنند. قيس به او پيام فرستاد: اى واى بر تو، آيا بر من شورش مى كنى! به خدا سوگند، دوست نمى دارم در قبال كشتن تو پادشاهى مصر و شام از من باشد، خون خود را حفظ كن.

مسلمه بن مخلد

[بدون ترديد اينكه در چند سطر پيش نام اين شخص محمد بن مسلمه آمده غلط است و نام صحيح او همين مسلمه است. او در چهار سالگى به حضور پيامبر در مدينه رسيد و بعد در فتح مصر شركت كرد و ساكن آنجا شد. به اسدالغابه ابن اثير، ج 4، ص 264 مراجعه فرماييد. م. پيام داد: تا هنگامى كه تو والى مصر باشى من از قيام بر ضد تو خوددارى مى كنم.
]

قيس بن سعد بن عباده مردى با انديشه و دورانديش بود، به كسانى كه كناره گرفته بودند پيام فرستاد كه شما را مجبور به بيعت نمى كنم و شما را به حال خود رها مى سازم و با شما مدارا مى كنم و دست از شما بازمى دارم و با آنان و مسلمه بن مخلد مدارا كرد و به گردآورى خراج پرداخت. و هيچكس با او ستيز نكرد.

ابراهيم ثقفى مى گويد: على عليه السلام به جنگ جمل رفت در حالى كه قيس حاكم مصر بود و چون از بصره به كوفه برگشت قيس همچنان بر مصر حكومت مى كرد و وجود او بيش از همه ى مردم بر معاويه گران مى آمد، زيرا مصر و توابع آن به شام نزديك است و معاويه بيم داشت كه مبادا على (ع) همراه مردم عراق و قيس هم با مردم مصر بر او حمله كنند و او ميان آن دو (به دام) افتد، لذا معاويه پيش از آن كه على عليه السلام از كوفه به صفين حركت كند براى قيس بن سعد بن عباده چنين نوشت:

از معاويه بن ابى سفيان، به قيس بن سعد. سلام بر تو باد! همراه تو خداوندى را كه خدايى جز او نيست مى ستايم. اما بعد، همانا اگر شورش شما بر عثمان به سبب بدعتى بود كه ديديد و يا تازيانه يى كه زده بود و يا به خاطر آنكه مردى را دشنام داد و ديگرى را نكوهش كرد و يا اينكه نوجوانان خاندان خود را به كارگزارى مى گماشت، خود نيكو مى دانستيد كه ريختن خونش روا نيست و آن كار براى شما جايز نمى باشد، ولى مرتكب گناهى بزرگ شديد و كارى سخت ناستوده انجام داديد. اينك اى قيس! اگر از كسانى بوده اى كه مردم را بركشتن او جمع كرده و كشيده اى، به سوى خدا توبه كن كه توبه پيش از مرگ ممكن است كارساز باشد. اما در مورد سالار تو (على عليه السلام) يقين پيدا كرده ايم كه او مردم را وادار و تحريك به كشتن عثمان كرده است و سرانجام او را كشتند. و همانا بيشتر قوم تو از خون عثمان بر كنار نيستند. اينك اى قيس! اگر مى توانى در زمره ى كسانى باشى كه خونخواه عثمان باشند چنان كن و در اين كار از ما بر ضد على پيروى كن. اگر من پيروز شوم تا هنگامى كه زنده باشم حكومت «دو عراق

[كوفه و بصره.» براى تو و حكومت حجاز نيز براى هر يك از افراد خانواده ات كه دوست داشته باشى خواهد بود و افزون از اين هم هر چه از من مى خواهى بخواه، كه هر چه بخواهى به تو خواهم داد و تصميم و راى خود را در آنچه براى تو نوشتم براى من بنويس.
]

و چون نامه معاويه به قيس رسيد خوش داشت كه با او امروز و فردا كند و كار خود را براى او آشكار نسازد و شتابى هم در اعلان جنگ به او نكند. از اين رو در پاسخ او چنين نوشت.

[متن با آنچه كه در شرح نهج البلاغه چاپ سنگى تهران آمده است اندكى اختلاف دارد. م.
]

اما بعد، نامه ات به من رسيد و آنچه را درباره عثمان نوشته بودى فهميدم، اين كار و موضوعى است كه من اصلا به آن نزديك نشده ام. نوشته بودى سالار من كسى است كه مردم را بر عثمان شورانيده و تحريك كرده است تا او را كشته اند. اين هم كارى است كه من هرگز بر آن آگاه نبوده ام و تذكر داده بودى كه بيشتر افراد خاندان من از خون عثمان بركنار نيستند و حال آنكه به جان خودم سوگند كه خويشاوندان من از همه مردم براى اصلاح كار او كوشاتر بودند. اما آنچه كه از من خواسته اى كه با تو براى خونخواهى عثمان بيعت كنم و چيزهايى كه بر من عرضه داشتى فهميدم و اين كارى است كه مرا در آن فكر و نظر است و نمى توان در آن مورد شتاب كرد و به هر حال من اينك از تو دست باز مى دارم و از جانب من كارى كه ناخوشايندت باشد سر نخواهد زد، تا به خواست خداوند متعال تو بينديشى و ما هم بينديشيم. و سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد.

ابراهيم ثقفى مى گويد: همينكه معاويه نامه قيس را خواند كه گاه به او نزديك شده است و گاه فاصله گرفته است (آن را دو پهلو يافت) و احساس ايمنى نكرد كه در اين باره خدعه و فريبى نينديشيده باشد و براى قيس چنين نوشت:

[به صفحات الغارات، 213 -216، چاپ استاد فقيد سيد جلال الدين محدث و ترجمه ى الغارات، به قلم آقاى كمره يى، ص 80 مراجعه شود. م.
]

اما بعد نامه ات را خواندم نه چنانت نزديك ديدم كه ترا در حال صلح و دوست پندارم و نه چنانت دور ديدم كه در حال جنگ و دشمن پندارم، ترا همچون ريسمان چاهى ژرف ديدم كه چون من با حيله و نيرنگ فريب نمى خورد آن هم در حالى كه با او مردان بسيار و لگام اسبان فراوان باشد. اينك اگر آنچه را به تو عرضه داشتم پذيرفتى آنچه به تو خواهم بخشيد از آن تو خواهد بود و اگر نپذيرى مصر را بر تو آكنده از سواران و پيادگان خواهم كرد. والسلام.

چون قيس نامه معاويه را خواند و دانست كه او طول دادن و امروز و فردا كردن را از او نخواهد پذيرفت، آنچه در دل داشت براى معاويه آشكار ساخت و براى او چنين نوشت: از قيس بن سعد به معاويه بن ابى سفيان:

اما بعد، شگفتا كه مرا مردى سست انديشه پنداشته اى و به فريب دادن من طمع بسته اى كه بخواهى مرا به راهى كه خود مى خواهى برانى- جز تو ديگرى بى پدر باشد- طمع دارى كه من از دايره اطاعت مردى كه از همه مردم به حكومت سزاوارتر و از همگان گوياتر برحق و رهنمونتر و از همگان به رسول خدا نزديك تر است بيرون آيم و فرمان مى دهى به اطاعت تو در آيم كه از همگان براى حكومت دورتر و دروغگوتر و گمراهتر و از همگان از رسول خدا دورترى! وانگهى پيش تو قومى گمراه و گمراه كننده و طاغوتهايى از طاغوتهاى شيطان جمع شده اند. اما اينكه گفته اى مصر را بر من از سواران و پيادگان انباشته مى كنى، اگر من ترا از اين كار باز ندارم و فرصت آنرا به دست آورى مرد خوشبختى خواهى بود. والسلام.

و چون اين نامه قيس به معاويه رسيد نااميد شد و جايگاه او هم در مصر بر او گران آمد. و هر كس ديگر هم كه به جاى قيس مى بود براى معاويه خوشايند و مطلوب مى نمود، زيرا او از قدرت و شجاعت و دليرى و سختگيرى قيس بر خود آگاه بود. از اين رو معاويه براى مردم چنين اظهار داشت: قيس با شما بيعت كرده است، براى او دعا كنيد. معاويه نامه يى را كه در آن ملايمت نشان داده و او را به خود نزديك ساخته بود براى مردم خواند و نامه يى هم از سوى قيس جعل كرد و براى مردم شام خواند كه متن آن چنين بود: براى امير معاويه بن ابى سفيان، از قيس بن سعد. اما بعد، همانا كه كشتن عثمان حادثه بزرگى در اسلام بود. در كار خود و دين خويش نگريستم ديدم نمى توانم از قومى پشتيبانى كنم كه پيشواى مسلمان و محترم و پاك و نيكوكار خود را كشتند. اينك در درگاه خداوند سبحان از گناهان خود آمرزش مى خواهيم و از او حفظ دين خود را مسالت مى كنيم. آگاه باش كه من با شما از در صلح و سازش درآمده ام و به تو درباره جنگ با قاتلان امام هدايت مظلوم پاسخ مثبت مى دهم و هر چه دوست مى دارى از اموال و مردان از من بخواه تا به خواست خداوند شتابان براى تو روانه دارم. و سلام و رحمت و بركات خدا بر امير باد.

گويد: در تمام شام شايع شد كه قيس با معاويه صلح كرده است. جاسوسان على بن ابى طالب اين خبر را به او دادند كه آنرا بسيار بزرگ دانست و تعجب نمود. پسران خود حسن و حسين و محمد و عبدالله بن جعفر را خواست و موضوع را به آنان گفت و پرسيد: راى شما چيست؟ عبدالله بن جعفر گفت: كار آميخته با شك را رها كن به كارى كه موجب نگرانى نيست توجه نماى. قيس را از حكومت مصر عزل كن. على فرمود: به خدا سوگند، من اين كار و اتهام را در مورد قيس تصديق نمى كنم. عبدالله گفت: اى اميرالمومنين او را از حكومت عزل كن، اگر آنچه گفته شده است راست باشد او از كار كناره گيرى نخواهد كرد.

گويد: در همان حال كه ايشان مشغول گفتگو بودند نامه يى از قيس بن سعد بن عباده رسيد كه در آن چنين نوشته بود:

«اما بعد، اى اميرالمومنين كه خدايت گرامى دارد و عزت دهد، به تو گزارش مى دهم كه اينجا مردانى هستند كه از بيعت كردن كناره گرفتند و از من خواستند دست از ايشان بدارم و آنان را به حال خود بگذارم تا كار مردم روبراه شود و ايشان بنگرند و ما هم بنگريم. من چنين مصلحت ديدم كه از ايشان دست بدارم و در جنگ با ايشان شتاب نكنم و در اين ميان نسبت به آنان الفت و مهربانى مى كنم شايد خداوند دلهاى آنان را به راه آورد و از گمراهى آنان را پراكنده سازد. والسلام.»

عبدالله بن جعفر گفت: اى اميرالمومنين! اگر پيشنهاد او را بپذيرى

[اين نامه اندكى با آنچه كه در صفحه ى 218 الغارات آمده است تفاوت دارد. آنجا آمده است كه ممكن است اين پيشنهاد قيس در پى توافق و سازگارى با معاويه باشد. م. كه آنان را به حال خود رها كند كار بالا مى گيرد و فتنه ريشه مى دواند و بسيارى از كسانى كه مى خواهى به بيعت تو درآيند از بيعت خوددارى مى كنند. به قيس فرمان جنگ با آنان را بده و على عليه السلام براى او چنين نوشت:
]

اما بعد، به سوى قومى كه نوشته اى برو، اگر در بيعتى كه مسلمانان در آمده اند درآمدند چه بهتر وگرنه با آنان نبرد كن. والسلام.

گويد: چون اين نامه به قيس رسيد و آنرا خواند نتوانست خويشتندارى كند و براى على (ع) چنين نوشت:

اما بعد، اى اميرالمومنين فرمان مى دهى با قومى كه از تو دست داشته و به فتنه يى دست نيازيده اند جنگ كنم و حال آنكه آنان در صدد جنگ نيستند. پيشنهاد مرا بپذير و از ايشان دست بدار كه راى و مصلحت در رها كردن ايشان است. والسلام.

چون اين نامه براى اميرالمومنين رسيد عبدالله بن جعفر گفت: اى اميرالمومنين محمد بن ابى بكر را به مصر گسيل دار تا كار آنجا را كفايت كند و قيس را از حكومت عزل كن. به خدا سوگند، به من خبر رسيده كه قيس مى گويد: حكومتى كه جز با كشتن مسلمه بن مخلد سر و سامان نگيرد حكومت بدى است. و گفته است: به خدا سوگند، دوست ندارم پادشاهى شام و مصر از من باشد و من مسلمه بن مخلد را بكشم. چون عبدالله بن جعفر برادر مادرى محمد بن ابى بكر بود دوست مى داشت براى برادرش حكومت و امارتى فراهم آيد و على عليه السلام محمد بن ابى بكر را بر مصر گماشت و اين به مناسبت محبت خودش به او و خواسته عبدالله بن جعفر برادرش بود. على (ع) همراه محمد بن ابى بكر نامه يى براى مردم مصر نوشت و او حركت كرد. چون به مصر رسيد قيس به او گفت: اميرالمومنين را چه شده است و چه چيزى او را دگرگون ساخته است؟ آيا كسى ميان من و او درافتاده است؟ گفت: نه اين حكومت حكومت تو است- ميان محمد بن ابى بكر و قيس بن سعد خويشاوندى سببى بود، قريبه دختر ابوقحافه، خواهر ابوبكر صديق، همسر قيس بود. يعنى قيس شوهر عمه محمد بن ابى بكر بود- قيس به محمد بن ابى بكر گفت: نه به خدا سوگند، حتى يك ساعت هم با تو نمى مانم. و هنگامى كه على (ع) او را از حكومت مصر عزل كرد خشمگين شد و از مصر به مدينه رفت و به كوفه نزد على نرفت.

ابراهيم ثقفى مى گويد: قيس در عين حال كه دلير و شجاع بود، بخشنده و بسيار با فضيلت نيز بود.

على بن محمد بن ابى سيف، از هاشم، از عروه، از پدرش نقل مى كند كه چون قيس بن سعد از مصر بيرون آمد به يكى از خانواده هاى بلقين

[در معجم البلدان به صورت بلقينه آمده است كه از نواحى مصر است و به آن «بوب» هم مى گويند. م. رسيد و كنار آب ايشان فرود آمد. صاحبخانه ذبيحه اى كشت و براى او آورد و فرداى آن روز هم اين كار را تكرار كرد. سپس روز سوم هم به سبب بدى هوا قيس ناچار از ماندن شد و آن مرد براى ايشان همچنان شتر پروار كشت. روز بعد هوا صاف شد و چون قيس خواست از آنجا كوچ كند بيست جامه از جامه هاى گرانبهاى مصرى و چهار هزار درهم پيش همسر آن مرد نهاد و گفت: چون شوهرت آمد اينها را به او تسليم كن. و حركت كرد. هنوز ساعتى بيش نگذشته بود كه صاحب آن منزل در حالى كه سوار بر اسب بود و نيزه اى در دست و آن جامه ها و درهم ها را نيز همراه داشت فرارسيد و گفت: هان اى گروه! اين جامه ها و درهمهاى خود را بگيريد. قيس گفت: اى مرد! برگرد كه ما آنرا نخواهيم گرفت. گفت: به خدا سوگند كه بايد حتما بگيريد. قيس گفت: خدا پدرت را بيامرزد، مگر تو ما را گرامى نداشتى و پسنديده از ما ميزبانى نكردى؟ اينك خواسته ايم سپاسى از تو داشته باشيم، در اين كار عيبى نيست. آن مرد گفت: ما براى ميزبانى و پذيرايى از ميهمان خود چيزى نمى گيريم، به خدا سوگند، هرگز نخواهم گرفت. قيس به همراهان خود گفت: اينك كه از گرفتن آن خوددارى مى كند از او پس بگيريد و به خدا سوگند هيچ مردى از عرب غير از او بر من فضيلت و برترى نيافت.
]

ابراهيم ثقفى مى گويد: ابوالمنذر مى گفت: قيس ضمن راه از كنار خانه مردى از قبيله بلى كه نامش اسود بن فلان بود گذشت. او قيس را گرامى داشت و چون قيس خواست از آنجا برود جامه و درهمهايى پيش همسر اسود نهاد. چون اسود آمد همسرش آنها را به او داد، آن مرد خود را به قيس رساند و گفت: من پذيرايى و ميهمانى خود را نمى فروشم. به خدا سوگند، يا بايد اين را بگيرى يا اين نيزه را ميان پهلوهايت فروخواهم كرد. قيس به همراهانش گفت: اى واى بر شما! پس بگيريد.

ابراهيم ثقفى مى گويد: قيس همچنان به راه خود ادامه داد تا به مدينه رسيد، حسان بن ثابت كه از طرفداران عثمان بود، در مقام سرزنش درآمد و به او گفت: على بن ابى طالب ترا از كار برداشت و حال آنكه عثمان را كشته اى، گناه بر تو باقى ماند و على هم نيكو سپاسگزارى نكرد. قيس او را بسختى مورد سرزنش قرار داد و گفت: اى كوردل كورچشم، به خدا سوگند، اگر بيم آن نبود كه ممكن است ميان عشيره من و عشيره ى تو جنگ درگيرد گردنت را مى زدم. و او را از پيش خود بيرون كرد.

ابراهيم ثقفى مى گويد: سپس قيس و سهل بن حنيف هر دو از مدينه بيرون آمدند و خود را به كوفه و حضور على رساندند. قيس موضوع كار خود و آنچه در مصر بود گزارش داد و على عليه السلام سخن او را تصديق فرمود. قيس و سهل هر دو در جنگ صفين همراه على (ع) شركت كردند. ابراهيم مى گويد: قيس مردى كشيده قامت و از همگان بلندتر بود و چهره و جلو سرش موى نداشت. او مردى شجاع و كارآزموده بود و تا دم مرگ نيز خيرخواه على و فرزندانش باقى ماند.

ابراهيم ثقفى مى گويد: ابوغسان، از على بن ابى سيف براى من نقل كرد كه مى گفته است: قيس بن سعد بن عباده به هنگام زندگى رسول خدا (ص) در سفرى همراه ابوبكر و عمر بود، او براى آن دو و ديگران هزينه مى كرد مى بخشيد. ابوبكر به او گفت: اينگونه هزينه را اموال پدرت هم پاسخگو نيست، اندكى دست نگهدار.

[اين موضوع با تفصيل بيشترى ضمن سريه «خبط» در مغازى واقدى آمده است. به ترجمه مغازى به قلم اين بنده، ص 591 مراجعه فرماييد. م. چون از آن سفر برگشتند سعد بن عباده به ابوبكر گفت: مى خواهى پسرم را بخيل بار آورى؟ و حال آنكه ما قومى هستيم كه نمى توانيم بخل را تحمل كنيم.
]

گويد: قيس بن سعد چنين دعا مى كرد: بار خدايا به من ستايش و بزرگوارى و سپاسگزارى ارزانى فرماى، كه ستايشى نباشد جز به كردارهاى پسنديده و بزرگوارى نباشد جز به ثروت. بار خدايا به من وسعت ده كه كمى و اندكى در خور من نيست و من هم ياراى تحمل آنرا ندارم.

/ 314