خطبه 058-درباره خوارج - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 058-درباره خوارج

خطبه ى آن حضرت (ع) هنگامى كه آهنگ جنگ خوارج كرد

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد لله رب العالمين و الصلاه والسلام على خير خلقه محمد و آله اجمعين

هنگامى كه على عليه السلام آهنگ جنگ خوارج كرد به او گفتند كه ايشان از پل نهروان گذشتند، چنين فرمود: «مصار عهم دون النطفه و والله لا يفلت منهم عشره و لا يهلك منكم عشره» (كشتارگاه آنان اين سوى آب است و به خدا سوگند از ايشان ده تن جان سالم به در نمى برند و نمى گريزند و از شما ده تن نابود نمى شوند)

[براى اطلاع بيشتر در مورد منابع پيش از سيدرضى كه اين گفتار على (ع) را نقل كرده اند، نظير ابوالعباس مبرد در الكامل و بيهقى در المحاسن و المساوى و مسعودى در مروج الذهب، به مصادر نهج البلاغه و اسانيده ج 2، ص 37، مراجعه فرماييد. م. (در شرح اين خطبه مباحث زير مطرح شده است):
]

اين خبر از اخبارى است كه از شدت اشتهار و اينكه عموم مردم آن را نقل كرده اند به حد تواتر رسيده است و از معجزات على (ع) و خبر دادن قطعى او از غيب به شمار مى رود. اين گونه خبر دادنها بر دو گونه است: يكى آن كه اخبارى به طريق اجمال و اختصار مى دهند و در آن هيچ گونه اعجازى نيست مثل اين كه كسى به ياران خود بگويد: شما با اين گروهى كه فردا روياروى مى شويد نصرت خواهيد يافت و پيروز خواهيد شد. اگر پيروز شوند آن را در نظر ياران خويش براى خود حجت و برهان قرار مى دهد و معجزه مى نامد و اگر پيروز نشوند به آنان مى گويد نيتهاى شما دگرگون شد و در سخن من شك و ترديد كرديد و خداوند نصرت خود را از شما بازداشت و نظير اين سخن را مى گويد، زيرا عادت هم بر اين جارى شده است كه پادشاهان و سالارها به ياران خود و سپاهيان خويش وعده نصرت و پيروزى مى دهند و آنان را به پيروزى اميدوار مى سازند و در صورتى كه اين كار واقع شود دليل خبر دادن از غيب و معجزه نيست.

نوع دوم خبر دادن قطعى از امور غيبى و پوشيده است مانند همين خبر كه على (ع) داده است و چون آن را مقيد به شمارى مشخص از اصحاب خود و خوارج نموده است و پس از پايان جنگ همان گونه كه گفته اتفاق افتاده است و هيچ بيش و كمى در آن صورت نگرفته است، بنابراين احتمال هيچ گونه اشتباهى در آن نيست و اين از اخبار خداوند است كه على (ع) آن را از پيامبر (ص) آموخته و دانسته است و پيامبر (ص) هم آن را از پيشگاه خداوند سبحان فراگرفته است و قدرت معمولى بشر از ادراك نظير اين اخبار عاجز و ناتوان است و براى اميرالمومنين على (ع) در اين مورد چيزهايى بوده كه براى ديگران وجود نداشته است.

و مردم به سبب مشاهده همين گونه معجزات و احوالى كه با قدرت معمولى بشرى منافات دارد درباره ى على (ع) به اشتباه افتاده اند و گروهى در اين باره چندان مبالغه و غلو كرده اند كه گفته اند: جوهر ذات خداوندى در او حلول كرده است. و اين موضوع همان گونه است كه مسيحيان در مورد عيسى عليه السلام گفته اند و همانا كه پيامبر (ص) اين موضوع را به على (ع) خبر داده و به او فرموده است: «در مورد تو دو تن هلاك مى شوند، دوستى كه غلو كند و دشمنى كه كينه ورزد.»

[خوانندگان گرامى مستحضرند كه موضوع مبالغه و غلو در مورد شان حضرت اميرالمومنين على و ديگر ائمه اطهار عليهم السلام از ديرباز مطرح بوده است و از سوى ائمه اطهار به شدت از آن منع شده است، اين دو خبر در منابع كهن شيعى با اندك تفاوت لفظى آمده است و براى اطلاع بيشتر در اين مورد به بحث مستوفاى مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 261 -349 25، چاپ جديد تهران، 1388 ق مراجعه فرماييد. م. بار ديگرى به على (ع) چنين فرمود: «سوگند به كسى كه جان من در دست اوست اگر نه اين بود كه مى ترسم گروههايى از امت من درباره ى تو همان سخن را بگويند كه مسيحيان درباره پسر مريم مى گويند امروز درباره تو سخنى مى گفتم كه پس از آن از كنار هيچ گروهى از مردم نمى گذشتى مگر آنكه خاك پايت را براى بركت و فرخندگى برمى گيرند». ]

[خوانندگان گرامى مستحضرند كه موضوع مبالغه و غلو در مورد شان حضرت اميرالمومنين على و ديگر ائمه اطهار عليهم السلام از ديرباز مطرح بوده است و از سوى ائمه اطهار به شدت از آن منع شده است، اين دو خبر در منابع كهن شيعى با اندك تفاوت لفظى آمده است و براى اطلاع بيشتر در اين مورد به بحث مستوفاى مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 261 -349 25، چاپ جديد تهران، 1388 ق مراجعه فرماييد. م.
]

آغاز ظهور غلوكنندگان

نخستين كس كه به روزگار على (ع) آشكارا غلو كرد عبدالله بن سبا

[عبدالله بن سبا، سالار طايفه سبئيه است، ابن حجر از قول ابن عساكر در تاريخ خود نقل كرده است كه اصل او از يمن و يهودى بوده و تظاهر به اسلام كرده است و براى اينكه مسلمانان را از اطاعت پيشوايان خود خارج كند و ميان ايشان فتنه انگيزى كند به دمشق هم آمده است. به لسان الميزان، ج 3، ص 289، مراجعه شود.
]

درباره اين مرد سخن بسيار است و فراوان افسانه سرايى كرده اند، خوانندگان گرامى به كتاب سودمند عبدالله بن سبا به قلم استاد محترم سيد مرتضى عسكرى و ترجمه آن به قلم آقاى سيد احمد فهرى زنجانى و ص 64 آن مراجعه فرمايند. م. بود. روزى كه على (ع) خطبه مى خواند او برخاست و چند بار گفت: تو، تويى! على فرمود: واى بر تو! مگر من كيستم؟ گفت: تو خدايى. على (ع) فرمان داد او و پيروانش را بگيرند.

ابوالعباس احمد بن عبيدالله

[ظاهرا منظور احمد بن عبيدالله خصيبى وزير دانشمند و اديب مقتدر عباسى و قاهر عباسى است كه به سال 328 درگذشته است. رجوع كنيد به الاعلام، ج 1، ص 160. م.، از عمار ثقفى، از على بن محمد بن سليمان نوفلى از قول پدرش و ديگر مشايخ خود نقل مى كند كه على (ع) مى گفته است: «در مورد من دو تن هلاك مى شوند، دوستدار مبالغه كننده كه مرا فراتر از جايگاه خودم قرار مى دهد و با چيزى كه در من نيست مرا مى ستايد و دشمنى افترا زننده كه مرا به آنچه از آن بيزارم متهم مى سازد».
]

ابوالعباس مى گويد: اين موضوع تاويل حديثى است كه از پيامبر (ص) در مورد على (ع) نقل شده كه به او فرموده است: «همانا در تو مثلى از عيسى بن مريم (ع) است، مسيحيان او را چنان دوست داشتند كه او را فراتر از منزلت خود قرار دادند و يهوديان چنان دشمنش مى داشتند كه به مادرش تهمت زدند.»

[نظير اين حديث با اندك تفاوتى به نقل از مسند احمد بن حنبل در بحارالانوار، ج 25، ص 284 آمده است. م.
]

ابوالعباس مى گويد: على (ع) به گروهى برخورد كه شيطان بر ايشان چيره شده و از دايره ى محبت نسبت به او فراتر رفته بودند تا آنجا كه به پروردگار خود كافر شدند و آنچه را كه پيامبر ايشان آورده بود منكر شدند و على را پروردگار و خداى خود پنداشتند و به او گفتند: تو آفريننده و روزى دهنده مايى. على (ع) از ايشان خواست تا توبه كنند و آنان را تهديد كرد و بيم داد ولى آنان همچنان برعقيده خود پايدار ماندند، او براى آنان گودالهاى بزرگى حفر كرد و نخست به طمع اينكه شايد از سخن و عقيده خود برگردند آنان را دود داد و چون از پذيرش حق سر برتافتند آنان را در آتش سوزاند و چنين گفت:

«مگر نمى بينيد كه چون كارى ناپسند ديدم گودالهايى كندم و آتش برافروختم و قنبر را فراخواندم»

[اين ابيات كه در متن سه مصراع است در پاره يى از منابع، مثلا در مناقب ابن شهر آشوب چهار مصراع است. رجوع كنيد به بحارالانوار، ج 25، ص 285 م.
]

اصحاب (معتزلى) ما در كتابهاى مقالات خود نقل كرده اند كه چون على (ع) آنان را در آتش افكند بانگ برداشتند و خطاب به او گفتند: اكنون براى ما كاملا روشن شد كه تو خود، خدايى زيرا پسر عمويت كه او را به رسالت فرستاده اى گفت: «با آتش جز خداى آتش، عذاب و شكنجه نمى كند».

ابوالعباس از محمد بن سليمان بن حبيب مصيصى

[مصيص: به كسر اول و تشديد صاد و سكون يا، نام شهرى بر كنار درياست. از على بن محمد نوفلى از قول پدرش و مشايخ ديگرش نقل مى كند كه مى گفته اند: على (ع) روز ماه رمضان از كنار آنان عبور كرد و ديد ايشان آشكارا چيزى مى خورند، پرسيد: آيا مسافريد يا بيمار؟ گفتند: هيچ كدام. پرسيد: آيا اهل كتابيد؟ گفتند: نه. گفت: پس چيز خوردن در روز ماه رمضان چيست؟! گفتند: تو، تويى و هيچ چيز ديگر نگفتند. على (ع) مقصودشان را دريافت و از اسب خود پياده شد و چهره ى خويش را بر خاك نهاد و گفت: اى واى بر شما! همانا كه من بنده اى از بندگان خدايم، از خدا بترسيد و به اسلام برگرديد. نپذيرفتند، چند بار آنان را به پذيرش حق فراخواند و آنان همچنان بر عقيده خود پايدار ماندند، على از كنار آنان رفت و سپس گفت: آنان را استوار ببنديد و كارگران و هيزم و آتش بياوريد و دستور داد دو چاه (خندق گود) كندند كه يكى سرپوشيده و ديگرى باز بود و آنان را در خندق سرپوشيده انداختند سپس در خندق ديگر هيزم ريختند و ميان دو خندق نقبى زدند و هيزمهاى خندق روباز را آتش زدند و بدينگونه نخست بر آنان دود دادند و على (ع) فرياد برآورد و آنان را سوگند داد كه به اسلام برگرديد. نپذيرفتند، آنگاه بر آنان آتش افكندند و همگان سوختند. در اين مورد شاعرى چنين سروده است:
]

«بر فرض كه در يكى از اين دو خندق مرگ مرا در نربايد در هر جا كه بخواهد درخواهد ربود، هنگامى كه آن دو خندق آكنده از هيزم و آتش شد مرگى نقد است كه نسيه نيست»

گويد: على عليه السلام همچنان كنار آنان ايستاده بود تا آنكه همگان سوختند. ابوالعباس گويد: گروهى از ياران على (ع) كه عبدالله بن عباس هم از ايشان بود در مورد شخص عبدالله بن سبا شفاعت كردند

[اين موضوع بنا به روايات منقول در كتابهاى معتبر شيعه صحيح نيست. شيخ طوسى (ره) در دو روايت از حضرت باقر و حضرت صادق نقل مى كند كه عبدالله بن سبا در آتش افكنده شد. به اختيار معرفه الرجال، ص 106، چاپ آقاى حسن مصطفوى، مشهد، 1348 ش مراجعه فرماييد. هر چند سعد بن عبدالله اشعرى در المقالات و الفرق، ص 20، چاپ استاد دكتر محمد جواد مشكور سخن از تبعيد او به مداين آورده است ولى در هر دو روايتى كه شيخ طوسى آورده است ابن قولويه از قول سعد بن عبدالله اشعرى سوزاندن عبدالله بن سبا را نقل نموده است به ص صد و نود و يك مقدمه ترجمه فرق الشيعه نوبختى به قلم استاد دكتر مشكور نيز مراجعه شود. م. و گفتند: اى اميرالمومنين! او توبه كرده است او را عفو كن. على (ع) پس از اينكه با او شرط كرد كه مقيم كوفه نباشد او را آزاد نمود. عبدالله بن سبا گفت: كجا بروم؟ فرمود: به مداين و او را به آن شهر تبعيد كرد و همين كه اميرالمومنين كشته شد او سخن خود را آشكار ساخت و فرقه و گروهى بر گرد او جمع شدند و سخن او را تصديق نمودند و از او پيروى كردند و هنگامى كه خبر كشته شدن على (ع) به او رسيد گفت: به خدا سوگند اگر پاره هاى مغز او را در هفتاد كيسه ى كوچك براى ما بياوريد باز هم علم خواهيم داشت كه او نمرده است و نخواهد مرد تا آنكه عرب را با چوبدستى خويش به سوى حقيقت براند.
]

چون اين سخن او به اطلاع ابن عباس رسيد گفت: اگر مى دانستيم كه على (ع) برمى گردد زنانش را عروس و ميراثش را تقسيم نمى كرديم.

اصحاب مقالات مى گويند: گروهى معتقد به همين عقيده بودند و در مداين بر گرد عبدالله بن سبا جمع شدند كه از جلسه ايشان عبدالله بن صبره همدانى و عبدالله بن عمرو بن حرب كندى و كسان ديگرى غير از آن دو بودند و كار ايشان پيچيده و استوار شد.

و سخن و عقيده ايشان ميان مردم شايع شد و دعوتى و ادعايى داشتند كه مردم را به آن فرامى خواندند و نيز شبهه يى داشتند و به آن مراجعه مى كردند، شبهه ايشان در مورد اخبار غيبى بود كه از قول على (ع) ميان مردم ظاهر و شايع شده بود و پياپى صحت آنرا مى ديدند و بدين سبب مى گفتند: اين اخبار غيبى ممكن نيست از كسى جز خداوند متعال يا از كسى كه خداوند در جسم او حلول كرده صادر شود.

آرى به جان خودم سوگند اين درست است كه او بر اين كار توانا نبوده، مگر اينكه خداوند او را بر آن توانا ساخته است ولى اگر خداوند او را بر آن كار توانا فرموده است دليل بر آن نيست كه او خدا باشد يا خداوند در جسم او حلول كرده باشد.

برخى از آن فرقه به شبهه هاى ضعيفى استناد مى كردند، از قبيل گفتار عمر درباره ى اينكه على (ع) چشم كسى را كه در منطقه حرم كژى در دين پديد آورده بود بركند. عمر گفت: چه بگويم در مورد دست خداوند كه در حرم خدا چشمى را بركنده است. و به اين گفتار على (ع) كه فرموده است: به خدا سوگند من در خيبر را با نيروى بدنى خود از جاى نكندم بلكه آن را به نيروى خداوندى از جاى بركندم. و به اين گفتار رسول خدا (ص) كه فرموده است: «خدايى جز خداى يگانه نيست، وعده خويش را صادقانه برآورد و بنده خويش را يارى داد و خود به تنهايى احزاب را شكست داد».

و حال آنكه كسى كه احزاب را شكست داد على بن ابى طالب بود كه عمروبن عبدود پهلوان و سواركار ايشان را كه از خندق گذشته بود كشت و آنان سحرگاه شب بعد گريختند و بدون اينكه جنگى بكنند روى به هزيمت نهادند جز اينكه سواركارشان كشته شد. يكى از شاعران اماميه هم به اين موضوع اشاره كرده و آن را از فضائل على (ع) شمرده است و در آن چنين گفته است:

«اگر شما از كسانى هستيد كه قصد رسيدن به مقام او را داريد اى كاش با عمروبن عبدود و مرحب به مبارزه پرداخته بوديد و چگونه در جنگهاى احد و خيبر و حنين گريختيد، گريختنهاى پياپى، مگر شما روز عقد برادرى و بيعت گرفتن در غدير حضور نداشتيد كه همگان حاضر بودند و كسى غايب نبود...»

همچنين مى گويند: مردى سنى با مردى شيعى مجادله داشت، دعواى خود را نزد مردى از اهل ذمه بردند كه در مورد فضيلت دادن يكى از خلفا بر ديگرى هوادار هيچ كدام نبود او براى ايشان اين بيت را خواند:

«چه فاصله يى است ميان كسى كه در عقيده نسبت به على شك دارد و كسى كه مى گويد همو خداوند است».

[ابن ابى الحديد بحثى درباره چگونگى خبر دادن از امور پوشيده كه كاهنان انجام مى دادند آورده است كه خارج از مباحث تاريخى است. م.
]

/ 314