کلمه غريب 001 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


کلمه غريب 001

و من كلامه عليه السلام المتضمن الفاظا من الغريب تحتاج الى تفسير: قوله عليه السلام فى حديثه: فاذا كان ذلك ضرب يعسوب الدين بذنبه، فيجتمعون اليه كما يجتمع قزع الخريف.

[در غريب الحديث ابوعبيد قاسم بن سلام و تهذيب اللغه ازهرى آمده است. م.
]

قال الرضى رحمه الله تعالى: «يعسوب الدين: السيد العظيم المالك لامور الناس يومئذ و القزع: قطع الغيم التى لاماء فيها.»

«از جمله سخنان آن حضرت كه متضمن الفاظ غريبى است و نيازمند به شرح و تفسير و اين گفتار آن حضرت در حديث خود كه چون چنين شود يعسوب دين با پيروان خود به راه افتد و آنان بر او جمع مى شوند. همچون پاره هاى ابر پاييزى كه در آن آب نيست.»

سيدرضى كه خدايش رحمت كناد گفته است: مقصود از يعسوب دين، مهتر بزرگى است كه در آن هنگام مالك امور مردم است و مقصود از «قزع» پاره هاى ابر بى باران است.

ابن ابى الحديد ضمن توضيح برخى از لغات و اصطلاحات و اعتراض بر سيدرضى كه در معنى «قزع» تسامح فرموده است، مى گويد: اگر بگويى كه اين سخن اعتقاد مذهب اماميه را استوار مى سازد كه مهدى عليه السلام ترسان و پوشيده است و به سير و سياحت در زمين سرگرم است و در آخرالزمان ظاهر مى شود و در مركز حكومت خود مستقر مى گردد، مى گويم به عقيده ى ما هم اين موضوع بعيد نيست كه امام مهدى چون در آخر زمان ظهور كند، نخست براى مصلحتى كه خداوند متعال سبب آن را مى داند حكومتش پابرجاى نباشد و سپس پا برجاى و منظم شود. اميرالمومنين كلمه ى يعسوب را در مورد ديگرى هم به كار برده است و روز جنگ جمل چون از كنار كشته ى عبدالرحمن بن عتاب بن اسيد عبور فرمود گفت: «اين يعسوب قريش است.»، يعنى سالار و مهتر ايشان.

کلمه غريب 002

و فى حديثه عليه السلام هذا الخطيب الشحشح.

[اين سخن را ابوعبيد در غريب الحديث و جاحظ از قول او در البيان و التبيين، جلد دوم، صفحه ى 21 و طبرى در تاريخ، جلد پنجم، صفحه ى 195 ضمن حوادث سال 36 آورده اند. م.
]

قال: يريد الماهر بالخطبه، الماضى فيها و كل ماض فى كلام او سير فهو شحشح. و الشحشح فى غير هذا الموضع: البخيل الممسك.

«در حديث آن حضرت است كه: اين خطيب شحشح است.»

سيدرضى گويد: مقصود آن حضرت اين است كه او خطيبى ورزيده و در پيگيرى سخن تواناست و هر كه در سخن گفتن يا راه رفتن توانا باشد به او شحشح مى گويند و در غير اين دو مورد، شحشح به معنى بخيل و ممسك است.

ابن ابى الحديد مى گويد: شحشح به معنى غيرتمند و دلير و مواظب بر كار و هم به معنى حاوى و در بردارنده است و كلمه ى شحشحان هم نظير آن است.

اين كلمه را على عليه السلام براى صعصعه بن صوحان عبدى كه خدايش رحمت كناد فرموده است و همين افتخار براى صعصعه بسنده است كه كسى چون على عليه السلام او را به فصاحت و سخنورى وصف فرمايد. صعصعه همان گونه كه شيخ ما ابوعثمان جاحظ گفته است از سخنورتر مردمان بوده است.

کلمه غريب 003

و منه: ان للخصومه قحما.

[اين سخن را به نقل ابن اثير در النهايه، جلد چهارم، صفحه ى 19 هروى در الجمع بين الغريبين آورده است. م.
]

قال: يريد بالقحم المهالك، لانها تقحم اصحابها فى المهالك و المتالف فى الاكثر، فمن ذلك قحمه الاعراب و هو ان تصيبهم السنه فتتفرق اموالهم، فذلك تقحمها فيهم. قال: و قيل فيه وجه آخر و هو انها تقحمهم بلاد الريف، اى تحوجهم الى دخول الحضر عند محول البدو.

«و از جمله سخنان آن حضرت است كه دشمنى را قحمى است.»

سيدرضى گويد: مراد آن حضرت از قحم جايگاههاى هلاكت است، كه دشمنى در بيشتر موارد ايشان را به هلاكت و نابودى مى افكند. لغت و اصطلاح «قحمه الاعراب» هم از همين است يعنى خشكسالى ايشان را فراگيرد و اموال آنان پراكنده و سبب نابودى ايشان گردد. براى اين اصطلاح معنى ديگرى هم كرده اند و گفته اند قحطى موجب مى شود كه ايشان به شهرها و مرغزارها درآيند.

اصل اين كلمه به معنى وارد شدن در كارى بدون روش درست است و مى گويند فلان كس اسب خود را با زور ميان آب راند و اسب به آب درآمد. در مورد به زمين انداختن اسب سوار خود را نيز به كار رفته است و هم در موردى ديگر.

اين كلمه را اميرالمومنين هنگامى فرمود كه عبدالله بن جعفر را در خصومتى از سوى خود وكيل قرار داد، در حالى كه خودش حاضر بود.

کلمه غريب 004

و منه: اذا بلغ النساء نص الحقاق فالعصبه اولى.

[اين سخن را ابوعبيد در غريب الحديث و ازهرى در تهذيب اللغه، جلد چهارم، صفحه ى 378 و ابن اثير در النهايه، جلد اول، صفحه ى 414 به نقل از الجمع بين الغريبين آورده اند. م.
]

قال: و يروى «نص الحقائق» و النص منتهى الاشياء و مبلغ اقصاها كالنص فى السير لانه اقصى ما تقدر عليه الدابه و يقال: نصصت الرجل عن الامر اذا اسقصيت مسالته لتستخرج ما عنده فيه و نص الحقاق يريد به الادراك، لانه منتهى الصغر و الوقت الذى يخرج منه الصغير الى حد لكبر و هو من افصح الكنايات عن هذا الامر و اغربها...

قال: والذى عندى ان المراد بنص الحقاق هاهنا بلوغ المراه الى الحد الذى يجوز فيها تزويجها و تصرفها فى حقوقها...

«و از سخنان آن حضرت است كه چون زنان به «نص الحقاق» رسيدند، خويشاوندان پدرى بر آنان اولى تر باشند.»

گويد: به صورت «نص الحقائق» هم روايت شده است. نص به معنى نهايت هر چيزى است و به پايان رسيدن آن، مثلا اگر در مورد حركت چهارپا گفته شود «نص السير» يعنى نهايت توان آن در راه رفتن و چون بگويند «نصصت الرجل عن الامر» يعنى كه تا حد نهايت از او بپرسى تا آنچه را در دل دارد بدانى و منظور از اين كلمه در سخن فوق رسيدن به مرحله ى بلوغ است كه پايان دوره ى كودكى و آغاز ورود به دوره ى بزرگى است و اين از فصيح ترين و غريب ترين كناياتى است كه از اين مرحله شده است...

سيدرضى گويد: آنچه به نظر من مى رسد، اين است كه مراد از اين كنايه رسيدن دختر به مرحله ى بلوغ است كه در آن شوى گرفتن و تصرف او در حقوق خودش براى او روا باشد و تشبيهى است به شترى كه سه سالگى او تمام شده و به چهارسالگى درآمده باشد كه در خور سوارى است...

کلمه غريب 005

و منه، ان الايمان يبدولمظه فى القلب، كلما ازداد الايمان ازدادت اللمظه.

[علاوه بر ابوعبيد، مكى در قوت القلوب، جلد دوم، صفحه ى 275 با افزونيهايى آورده است. م.
]

قال: اللمظه مثل النكته او نحوها من البياض و منه قيل: فرس المظ اذا كان بجحفلته شى من البياض.

«و از سخنان آن حضرت است كه ايمان همچون نقطه اى سپيد در دل آشكار مى شود و هر چه ايمان فزونى يابد سپيدى فزون مى شود.

سيدرضى گويد: لغت لمظه نقطه يا چيزى شبيه به آن از سپيدى است و هرگاه در لب اسب سپيدى وجود داشته باشد به آن اسب «المظ» مى گويند.»

ابوعبيد مى گويد: اين كلمه بر وزن نكته است هر چند محدثان به فتح اول هم گفته اند ولى معروف اين است كه به ضم اول و بر وزن دهمه و حمره و شهبه است، بعضى هم آن را با «طاء» بدون نقطه روايت كرده اند كه ما آن را نمى شناسيم.

کلمه غريب 006

و منه، ان الرجل اذا كان له الدين الظنون يجب عليه ان يزكيه لما مضى اذا قبضه.

[ابوعبيد اين سخن را در غريب الحديث آورده است. م.
]

قال: الظنون: الذى لايعلم صاحبه ايقضيه من الذى هو عليه ام لا، فكان الذى يظن به ذلك، فمره يرجوه و مره لايرجوه و هو من افصح الكلام و كذلك كل امر تطلبه و لا تدرى على اى شى ء انت منه فهو ظنون و على ذلك قول الاعشى:

من يجعل الجد الظنون الذى++

جنب صوب اللجب الماطر

مثل الفراتى اذا ما طما++

يقذف بالبوصى و الماهر

و الجد: البئر العاديه فى الصحراء. و الظنون: التى لا يعلم هل فيها ماء ام لا.

«و از سخنان آن حضرت است كه چون مردى از كسى طلبى دارد «ظنون» پس از گرفتن آن طلب، بر او واجب است كه زكات گذشته اش را بدهد.»

گويد: ظنون چيزى است كه صاحب آن نداند آيا كسى كه تاديه طلب برعهده ى اوست آن را مى پردازد يا نه. گويى به آن گمان دارد، گاهى اميد مى بندد و گاه قطع اميد مى كند و اين از فصيح ترين سخنهاست. همچنين هر چيز كه در جستجوى آنى و نمى دانى سرانجام چه مى شود- آيا به آن مى رسى يا نمى رسى- ظنون است و شعر اعشى هم از اين معنى است كه گفته است:

چاهى كه فقط گمان آب داشتن به آن مى رود و از ريزش بارانهاى ابرهاى بارنده به دور است، همچون رودخانه ى فرات نيست كه چون آكنده شود قايق و شناور ورزيده را اين سو و آن سو راند.

جد، چاه كهنه در بيابان است و ظنون، چاهى است كه ندانند در آن آب هست يا نه.

ابوعبيده مى گويد: در اين سخن ملاك فقهى هم وجود دارد و آن اين است كه هر كس از مردم طلب دارد تا آن را نگرفته است بر او واجب نيست زكاتش را بپردازد و چون آن را گرفت زكات مدت گذشته اش را بايد بدهد، هر چند به وصول آن اميدى نداشته است. اين سخن عقيده ى كسى را كه مى گويد: زكات آن برعهده ى مديون است كه از آن استفاده مى كرده است، در مى كند.

کلمه غريب 007

و منه: انه شيع جيشا يغزيه فقال: اعزبوا

[در بسيارى از نسخه ها اعذاب است. م. عن النساء ما استطعتم. ]

[هروى اين سخن را در الجمع بين الغريبين آورده است. م.
]

و معناه: اصدفوا عن ذكر النساء و شغل القلوب بهن و امتنعوا من المقاربه لهن، لان ذلك يفت فى عضد الحميه و يقدح فى معاقد العزيمه و يكسر عن العدو و يلفت عن الابعاد فى الغزو، فكل من امتنع من شى ء فقد اعزب عنه، والعازب و العزوب: الممتنع من الاكل و الشرب.

«و از سخنان آن حضرت است كه چون لشكرى را كه به جنگ روانه مى كرد به بدرقه آنان رفت و چنين فرمود: چندان كه توانستيد خود را از زنان باز داريد.

معنى آن اين است كه از ياد زنان و دل مشغولى به آنان خوددارى كنيد و به زنان نزديكى مكنيد كه آن سبب بروز سستى در بازوى حميت و گسستن پيوندهاى عزيمت مى گردد و از دويدن و تعقيب دشمن جلوگيرى مى كند و هر كس از انجام دادن كارى خوددارى كند، از آن روى گردان شده است. و عازب و عزوب به معنى كسى است كه از خوردن و آشاميدن خوددارى كند.»

کلمه غريب 008

و منه: كالياسر الفالج، ينتظر اول فوزه من قداحه.

[اين سخن از خطبه ى بيست و سوم است و ابوعبيد و به نقل ابن اثير، هروى هم در كتاب الجمع بين الغريبين آن را آورده اند. م.
]

قال: الياسرون هم الذين يتضاربون بالقداح على الجزور و الفالج: القاهر الغالب، يقال: قد فلج عليهم و فلجهم، قال الراجز: لما رايت فالجا قد فلجا.

«و از سخنان آن حضرت است: همچون قمارباز پيروزى كه انتظار اول شدن خود را از تيرهاى خويش دارد.»

گويد: «ياسرون» كسانى هستند كه تيرهاى خود را بر شتر نحر شده مى زنند و فالج به معنى پيروز است و چيره. گفته مى شود «قد فلج عليهم» يعنى بر آنان پيروز شد و گفته مى شود «فلجهم» يعنى آنان را مغلوب ساخت، راجز

[ابوالنجم الراجز يعنى فضل بن قدامه از ناموران قرن دوم هجرى و پيوسته به درگاه مروانيان و در گذشته به سال 130 ق است. به زركلى، الاعلام، جلد پنجم، صفحه ى 357 مراجعه فرماييد. م. گفته است: هنگامى كه فيروزى يابنده را ديدم كه پيروز شد.
]

کلمه غريب 009

و منه: كنا اذا احمر الباس اتقينا برسول الله فلم يكن احد منا اقرب الى العدو منه.

[علاوه بر ابوعبيد، ابن اثير هم در النهايه، جلد اول، صفحات 89 و 439 از قول هروى در الجمع بين الغريبين آورده است. م.
]

قال: معنى ذلك انه اذا عظم الخوف من العدو و اشتد عضاض الحرب فزع المسلمون الى قتال رسول الله صلى الله عليه و آله بنفسه، فينزل الله تعالى النصر عليهم به و يامنون ما كانوا يخافونه بمكانه.

و قوله: «اذا احمر الباس»: كنايه عن اشتداد الامر و قد قيل فى ذلك اقوال، احسنها انه شبه حمى الحرب بالنار التى تجمع الحراره و الحمره بفعلها و لونها و مما يقوى ذلك قول الرسول صلى الله عليه و آله و قد راى مجتلد الناس يوم حنين و هى حرب هوازن: «الان حمى الوطيس» و الوطيس: مستوقد النار، فشبه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ما استحر من جلاد القوم باحتدام النار و شده التهابها.

«و از جمله حديث آن حضرت است كه چون كارزار سخت مى شد ما به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پناه مى برديم و هيچ يك از ما به دشمن نزديكتر از وى نبود.»

سيدرضى مى گويد: معنى آن اين است كه چون بيم از دشمن بسيار مى شد و جنگ به سختى دندان نشان مى داد، مسلمانان به رسول خدا پناه مى بردند و به جنگ كردن آن حضرت به تن خويش دل مى بستند و خداوند متعال به بركت آن حضرت نصرت بر مسلمانان نازل مى فرمود و از آنچه مى ترسيدند، امان مى يافتند.

و درباره ى معنى اين سخن على عليه السلام كه گفته است «اذا احمر الباس» و كنايه از سختى كارزار است، سخنانى گفته اند كه از همه نيكوتر اين است كه امام عليه السلام گرمى جنگ را به آتش تشبيه كرده است كه هم سوزندگى دارد و هم سرخى. كارش سوزنده و رنگش سرخ است و از جمله چيزها كه اين معنى را تقويت مى كند سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه در جنگ حنين كه همان جنگ هوازن است چون كارزار مردم را ديد، فرمود: «حمى الوطيس» و وطيس، افروختنگاه آتش است و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گرمى نبرد مردمان را به گرمى آتش و سختى سوزش آن تشبيه فرموده است.

ابن ابى الحديد مى گويد: تفسير بهتر درباره ى اين لفظ اين است كه گفته شود لغت باس به معنى خود جنگ است، خداوند متعال فرموده است: «و شكيبايان در راحتى و سختى و هنگام باس برابر است با جنگ»

[آيه ى 177 سوره ى بقره. در اين سخن مضاف حذف شده است و تقدير كلام چنين بوده كه چون جايگاه جنگ سرخ شود و زمينى كه آوردگاه است و قرمزى آن به سبب خونى است كه بر آن مى ريزد و جريان مى يابد.
]

ابن ابى الحديد سپس مى گويد: چون ديديم كه سيدرضى رحمه الله فقط اندكى از سخنان على عليه السلام را كه در آن الفاظ غريب و محتاج به شرح و تفسير آمده، آورده است ترجيح داديم برخى ديگر از سخنان آن حضرت را كه مولفان كتابهاى غريب الحديث آورده اند بياوريم و توضيح دهيم. آنگاه در سى صفحه مواردى را از دو كتاب غريب الحديث ابوعبيد قاسم بن سلام و غريب الحديث ابن قتيبه آورده است كه به ترجمه يكى دو مورد از هر يك بسنده مى شود.

از جمله سخنان آن حضرت به گروهى كه ايشان را سرزنش مى فرمود، اين است كه شما را چه مى شود كه عذرات خود را پاك و نظافت نمى كنيد كه در اين سخن لغت عذرات به معنى كنار خانه است و شاهدى از شعر حطيئه مى آورد كه همين لغت را به همين معنى در نكوهش قومى به كار برده و گفته است:

سوگند به جان خودم شما را آزمودم و داراى چهره هاى زشت يافتم و كنار خانه هايتان بد و كثيف است.

ديگر اين سخن آن حضرت است كه فرموده است: «لا جمعه و لا تشريق الا فى مصر جامع»، نماز جمعه و نماز عيد جز در شهرى كه شهر باشد، برگزار نمى شود، كه در اين عبارت لغت تشريق به معنى نماز عيد است و چون هنگام گزاردن آن هنگام درخشش و نورانى بودن خورشيد است به تشريق از آن تعبير شده است. همچنان كه در حديث مرفوع آمده است: «من ذبح قبل التشريق فليعد» يعنى هر كس پيش از نماز عيد قربانى كند بايد آن را اعاده كند.

ابن قتيبه در كتاب غريب الحديث خود براى على عليه السلام كلمات ديگرى هم نقل كرده است كه از آن جمله اين سخن است:

من اراد البقاء و لا بقاء، فليباكر الغداء و ليخفف الرداء و ليقل غشيان النساء. فقيل له: يا اميرالمومنين و ما خفه الرداء فى البقاء؟ فقال: الدين.

«هر كس بقاء را مى خواهد هر چند كه بقايى وجود ندارد، غذاى خود را ناشتا بخورد و رداى خود را سبك دارد و آميزش با زنان را كم كند.»، گفته شد: اى اميرالمومنين مقصود از سبك ساختن ردا چيست؟ فرمود: يعنى وام.

ابن قتيبه مى گويد: اين تعبير بسيار پسنديده و نيكو و درست است زيرا وام امانت است و معمول بر آن است كه مى گويى برعهده و برگردن من است تا آن را بپردازم، گويى پرداخت وام برگردن است و جايگاه اتصال ردا بر بدن دو كرانه ى گردن است، بدين سبب على عليه السلام به صورت كنايه از وام به گردن تعبير كرده است. در شعر هم اين كنايه آمده و شاعرى گفته است:

گفتمش مرا به تو نيازى است، گفت آنچه مى خواهى ميان گوش و دوش من است- يعنى ضامن آن هستم و برعهده ى من خواهد بود.

به همين مناسبت گاهى به شمشير هم ردا گفته اند، از اينكه محل آويختن آن دوش و جايگاه ردا است. در موارد ديگر بيشتر به معنى عطا و بخشش به كار مى رود، البته ممكن هم هست كه ردا كنايه از پشت باشد كه وام همچون ردا بر پشت آدمى سنگينى مى كند و واقع مى شود.

ديگر از كلمات مشكل و قابل توضيح اين رجز اميرالمومنين عليه السلام به روز جنگ خيبر است كه فرموده است: «من همانم كه مادرم، حيدره ام نام نهاده است.»

ابن قتيبه مى گويد: ابوطالب به هنگام تولد على عليه السلام حضور نداشته است و مادرش او را به نام پدرش اسد بن هاشم بن عبد مناف، اسد نام نهاده است و چون ابوطالب آمده است نام او را به على تغيير داده است و حيدره هم از نامهاى شير است. ابن ابى الحديد سپس مى گويد: من اينك از غرايب سخن على عليه السلام خطبه اى را مى آورم كه ابوعبيده و ابن قتيبه آن را نياورده اند و آن خطبه را شرح مى دهم. در اين خطبه ى نسبتا مفصل حرف الف به كار نرفته است و آن را بسيارى از مردم از قول آن حضرت نقل كرده و گفته اند: گروهى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفتگو كردند كه كدام حرف از حروف هجا در كلام عرب بيشتر آمده است و اتفاق نظر پيدا كردند كه آن حرف الف است. اميرالمومنين عليه السلام خطبه اى ايراد فرمود كه در آن هيچ حرف الفى به كار نرفته است.

[با توجه به اينكه اين خطبه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد نوزدهم، چاپ مصر، صفحات 140 -143 آمده است و به ضميمه ى خطبه ى ديگرى كه در آن حرف نقطه دار نيامده است به همت استاد على محمد على دخيل در دارالمرتضى بيروت چاپ شده است و منابع آن را هم به تفصيل نوشته اند كه مصباح كفعمى، صفحه ى 744 و بحارالانوار مجلسى جلد هفدهم، صفحه ى 124 و كفايه الطالب كنجى شافعى، صفحه ى 248 و غيره است و استاد سيد على اكبر موسوى محب الاسلام هم در حديث ما، جلد اول، صفحات 363 -373 هر دو خطبه را آورده اند و امكان ترجمه ى اين دو خطبه هم با حفظ شرط آن كه خالى از الف و خالى از نقطه باشد درخور استطاعت اين بنده نبود، از نقل و ترجمه ى آن خوددارى شد و كسانى كه مايل به اطلاع بيشتر باشند به كتابهاى بالا مراجعه خواهند فرمود. م.
]

/ 314