حکمت 273 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 273

ليست الرويه مع الابصار، فقد تكذب العيون اهلها و لا يغش العقل من استنصحه.

[آنچه در متن آمده است با نسخه هاى ديگر اندك تفاوتى دارد. م.
]

«بينش با چشم نيست كه گاه چشم به صاحب خود دروغ مى گويد ولى هر كس از عقل خيرخواهى كند، نسبت به او غش نمى ورزد.»

اين سخن نظير اين گفتار خداوند متعال است كه مى فرمايد: «همانا چشمها كور نيست ولى دلهايى كه در سينه هاست، كور است.»

[آيه ى 46 سوره ى حج. يعنى كورى، كورى چشمها نيست بلكه دل كور است. همچنين منظور از گفتار اميرالمومنين عليه السلام اين است كه درك و بينش واقعى با چشمها نيست و همانا بينش حقيقى با عقلهاست.
]

حكمهاى بزرگ بر اين عقيده اند كه امور يقينى معقولات است نه محسوسات و مى گويند حكم حس در معرض اشتباه است و چه بسا كه به سبب اشتباه حس گرفتار عقيده ى باطل مى شويم، آنچنان كه بزرگ را كوچك و كوچك را بزرگ و متحرك را ساكن و ساكن را متحرك مى پنداريم و حال آنكه عقل سالم چنين نيست.

حکمت 274

بينكم و بين الموعظه حجاب من الغره.

[ابن شعبه حرانى در تحف العقول، صفحه ى 167 اين سخن را از موعظه هاى امام حسن عليه السلام آورده است و شكى نيست كه ايشان آن را از پدر بزرگوار خويش نقل كرده است. م.
]

«ميان شما و موعظه پرده اى از غفلت است.»

پيش از اين، موضوع دنيا و فريب آن بيان شد و اينكه دنيا با شهوتها و لذتهاى آن پرده اى ميان بنده و پندپذيرى ايجاد مى كند كه آدمى به دنيا و وضع موجود خود مغرور مى شود و گمان مى كند آنچه در آن است دوام مى يابد، هرگاه مرگ و نابودى به ذهن او خطور كند، خود را به رحمت خداوند متعال وعده مى دهد و اين هم درباره ى كسى است كه به راستى معتقد به قيامت باشد و گرنه بسيارى از مردم كه به زبان خود را معتقد به قيامت نشان مى دهند در حقيقت يقين به آن ندارند.

و اميدوار بودن به رحمت و مغفرت خداوند با انجام دادن معصيت بدون ترديد غرور است، دورانديش واقعى كسى است كه براى بعد از مرگ عمل كند و خود را به آرزوهاى بى حقيقت اميدوار نسازد.

حکمت 275

جاهلكم مزداد و عالمكم مسوف.

«نادان شما بدون بصيرت افزاينده در كار است و داناى شما چيزى را كه بايد انجام دهد به تاخير افكننده است.»

حکمت 276

قطع العلم عذر المتعللين.

«علم راه عذر را بر بهانه جويان بسته است.»

يعنى با علم به اينكه خداوند گنهكاران را بيم داده است، ديگر بهانه و عذرى براى كسانى كه در معصيتها غوطه ورند و خود را با گفتن اينكه خداوند كريم و رحيم است، قانع مى سازند باقى نمى ماند.

حکمت 277

كل معاجل يسال الانظار و كل موجل يتعلل بالتسويف.

«همگان را به شتاب به مرگ فرامى خوانند و مهلت مى خواهند و هر كه را زمان داده اند براى درنگ كردن- از توبه و بازگشت به خدا- بهانه مى تراشد.»

خداوند متعال در آيه ى نود و نهم سوره ى المومنون مى فرمايد: «تا آنگاه كه يكى از ايشان را مرگ در مى رسد، مى گويد: بار خدايا مرا برگردان شايد كه من نسبت به آنچه واگذارده ام عمل صالحى انجام دهم، هرگز نه چنان است و آن سخنى است كه او گوينده آن است و از پى ايشان برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى شوند.»

و اين است آنچه كسى كه مرگش شتابان رسيده است، مسالت مى كند. آن كسى را هم كه مهلت مى دهند، امروز و فردا مى كند و مى گويد: به زودى چنين و چنان و توبه مى كنم و خود را از اعمال زشتى كه در آن هستم بيرون مى كشم. بيشتر اين اشخاص هم بدون اينكه به اين آرزوى خود برسند، غافلگير مى شوند و در بدترين حالات مرگ آنان را در مى ربايد و برخى از ايشان هم سعادتمند مى شوند و پيش از مرگ توبه مى كنند و عاقبت به خير مى گردند و شمارشان در اين عالم همچون تار مويى سپيد بر پيكره ى گاوى سياه است.

حکمت 278

ما قال الناس لشى ء: طوبى له الا و قد خبا له الدهر يوم سوء.

[سبط ابن جوزى اين سخن را در تذكره الخواص از قول شعبى از ضرار بن ضمره نقل كرده است. م.
]

«مردم در مورد چيزى خوش باد نگفتند مگر اينكه روزگار براى آن روز بدى را اندوخته كرد.»

در اين باره پيش از اين سخن گفته شد و نكته هاى پسنديده و پرارزش عرضه گرديد.

ابن ابى الحديد سپس اشعارى درباره ى دگرگون شدن روزگار آورده است كه به ترجمه ى يكى دو مورد از آن بسنده مى شود.

محمد بن عبدالله بن طاهر، امير بغداد، روزى در كاخ خود كنار دجله نشسته بود، سبدى را روى آب ديد كه ميان آن رقعه اى را بر نى نصب كرده بودند. فرمان داد آن سبد را از آب گرفتند، بر آن چنين نوشته شده بود:

شخص لنگ به خود بالنده شده است و سرمستى بر او چيره گرديده است، به او بگو بهترين چيزى كه بايد به كار بندى، حذر كردن است، اينك كه روزگار نسبت به تو خوش رفتار شده است تو هم به آن خوش گمان شده اى و از گرفتارى كه سرنوشت خواهد آورد بيمى ندارى، گردش شبهاى روزگار تو را به سلامت داشته و فريفته شده اى و حال آنكه به هنگام خوشى روزگار ناگاه كدورت و ناخوشى پديد مى آيد.

و از جمله اشعار منسوب به محمد امين پسر زبيده اين ابيات است:

اى نفس به راستى هنگام حذر است و از سرنوشت كجا مى توان گريخت، هر كس از هر چه بيم دارد و به هر چيز كه اميد دارد بر خطر است، هر كس صفاى روزگار را مى آشامد روزى هم بايد كدورت گلوگيرش شود.

حکمت 279

و قال عليه السلام و قد سئل عن القدر: طريق مظلم فلا تسلكوه، ثم سئل ثانيا فقال: بحر عميق فلا تلجوه، ثم سئل ثالثا فقال: سر الله فلا تتكلفوه.

[اين سخنان هم از همان خطبه ى وسيله و در پى حكمت شماره ى 108 است، شيخ صدوق (ره) آن را در كتاب توحيد، صفحه ى 374 آورده است و در كتاب فقه الرضا هم آمده است. م.
]

«از آن حضرت درباره ى قدر پرسيدند، فرمود: راهى تاريك است، در آن گام منهيد. دوباره پرسيدند، فرمود: دريايى ژرف است، خود را در آن ميفكنيد. براى بار سوم پرسيدند، فرمود: راز خداوند است، خود را براى درك آن به زحمت ميندازيد.»

حکمت 280

اذا ارذل الله عبدا حظر عليه العلم.

«چون خداوند بنده اى را خوار دارد، علم را بر او حرام- دشوار- مى دارد.»

گفته مى شده است از نشانه هاى كينه ى خداوند نسبت به بنده اين است كه او را نسبت به آموختن علم دشمن مى دارد.

شاعرى در اين باره چنين سروده است:

از بدى حافظه و فراگيرى خود به وكيع شكوه كردم، مرا به ترك كردن معصيت راهنمايى كرد و گفت: حفظ و فراگيرى علم فضل خداوند است و فضل خداوند بهره ى شخص گنهكار نمى شود.

مردى به حكيمى گفت: بهترين چيزها براى من چيست؟ گفت: اين است كه عالم باشى. گفت: اگر عالم نباشم؟ گفت: اينكه توانگر و دولتمند باشى. گفت: اگر نباشم؟ گفت: اينكه سالار قوم باشى. گفت: اگر نباشم؟ گفت: اينكه مرده باشى.

حکمت 281

و قال عليه السلام: كان لى فيما مضى اخ فى الله و كان يعظمه فى عينى صغر الدنيا فى عينه و كان خارجا من سلطان بطنه، فلا يتشهى ما لايجد و لايكثر اذا وجد و كان اكثر دهره صامتا، فان قال بذالقائلين و نقع غليل السائلين و كان ضعيفا مستضعفا، فان جاء الجد فهو ليث عاد و صل واد، لايدلى بحجه حتى ياتى قاضيا، كان لايلوم احدا على ما يجد العذر فى مثله حتى يسمع اعتذاره و كان لايشكو وجعا الا عند برئه و كان يفعل ما يقول و لا يقول ما لايفعل و كان ان غلب على الكلام لم يغلب على السكوت و كان على ان يسمع احرص منه على ان يتكلم و كان اذا بدهه امران نظر ايهما اقرب الى الهوى فخالفه، فعليكم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فيها، فان لم تستطيعوها فاعلموا ان اخذ القليل خير من ترك الكثير.

[اين سخن را همينگونه كه مى بينيد سيدرضى (ره) از قول اميرالمومنين نقل كرده است و حال آنكه كلينى در كافى، چاپ سنگى، صفحه ى 493 و ابن شعبه حرانى در تحف العقول، صفحه ى 243 و ابن قتيبه در عيون الاخبار، جلد دوم، صفحه ى 355، با توجه به اينكه همگان مقدم بر سيدرضى هستند از حضرت امام حسن عليه السلام نقل كرده اند. براى اطلاع بيشتر به مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 227 مراجعه فرماييد. م.
]

«و آن حضرت فرمود: درگذشته مرا برادرى در راه خدا بود كه خردى دنيا در ديده اش او را در چشم من بزرگ مى نمود، از حيطه ى سلطه ى شكم بر خود بيرون بود و آنچه را نمى يافت آرزو نمى كرد و چون مى يافت فراوان به كار نمى برد- اسراف نمى كرد- بيشترين روزگار خويش را خاموش بود و چون سخن مى گفت بر همه ى گويندگان چيره مى آمد و تشنگى پرسندگان را فرومى نشاند. هر چند فروتن و در ديده ها افتاده بود به گاه كارزار چون شير بيشه و افعى گرزه بيابان بود. تا پيش قاضى نمى رفت حجتى نمى آورد و كسى را كه عذرى داشت تا عذرش را نمى شنود سرزنش نمى كرد. از دردى شكوه نمى كرد مگر پس از آنكه بهبود مى يافت، بدانچه مى گفت عمل مى كرد و آنچه را عمل نمى كرد نمى گفت. و اگر در سخن گفتن بر او چيره مى شدند، در خاموشى كسى بر او چيره نمى شد، بر شنيدن آزمندتر بود تا به سخن گفتن و گاهى كه او را دو كار پيش مى آمد، مى نگريست تا ببيند كدام يك به هوس نزديكتر است و همان را رها مى كرد. بر شما باد بر اين خصلتها كه ملازم آنها باشيد و با يكديگر همچشمى كنيد و اگر نتوانستيد همه را به دست آوريد. بدانيد كه گرفتن اندك بهتر است تا رها كردن بسيار.»

مردم در مورد اينكه اين برادر كه در اين سخن به او اشاره شده است، كيست؟ اختلاف نظر دارند، برخى گفته اند: منظور از آن برادر، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است و گروهى ديگر آن را بعيد دانسته و گفته اند: در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اصطلاح ضعيف مستضعف به كار برده نمى شود و درباره ى صفات آن حضرت نظير اين كلمه مستعمل نيست، هر چند ممكن است اين كلمه را به گفتار نرم و اخلاق پسنديده ى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تاويل كرد، ولى به كار بردن اين لغت لايق وجود مقدس آن حضرت نيست.

گروهى ديگر گفته اند: مقصود ابوذر غفارى است و گروهى آن را بعيد دانسته اند، كه در وصف او آمده است كه به هنگام كارزار شير بيشه و مارگرزه بيابان بوده است، زيرا ابوذر هيچ گاه به شجاعت و دليرى نامور نبوده است.

برخى ديگر گفته اند: مقصود مقداد بن عمرو معروف به مقداد بن اسود است كه از شيعيان مخلص على عليه السلام و دلير و مجاهد و پسنديده سيرت بوده است و در فضيلت او احاديث صحيح مرفوع رسيده است. برخى هم گفته اند: اين كلمه اشاره به برادر معينى نيست بلكه از باب مثل است و عرب در كلام خود اين چنين عادتى دارد و در شعر فراوان آمده است كه به دوست خود چنين گفتم و اى دوست و به نظر من- ابن ابى الحديد- اين بهترين و درست ترين وجه آن است.

ابن ابى الحديد، سپس نمونه هايى از گفتارهاى حكمت آميز را درباره ى ستايش از كم خوراكى و قناعت آورده است و اشعارى از شاعران دوره ى جاهلى از جمله ابياتى از اعشى و شنفرى صاحب لاميه العرب و ديگران آورده است و مطالبى هم از قول بزرگان نقل كرده است كه به ترجمه ى يكى دو مورد بسنده مى شود.

گفته مى شده است كم بخور، آسوده بخواب.

عبدالملك از ابوالزعيرعه

[ظاهرا بايد پزشك و حكيم باشد. در كتابهاى مورد دسترس به شرح حالش دست نيافتم، ارشاد اهل فضل مايه ى سپاس است. م. پرسيد: آيا هرگز تخمه كرده اى؟ گفت: نه، گفت: چگونه ممكن است؟ گفت: ما غذاى خود را خوب مى پزيم و خوب مى جويم و معده خود را انباشته نمى كنيم و آن را خالى هم نمى گذاريم.
]

و گفته مى شده است: از نشانه هاى جوانمردى اين است كه آدمى تا هنوز اشتها دارد خوراك را بس كند.

از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه فرموده اند: دلها را با بسيار خوردن و آشاميدن مميرانيد كه دل با آن دو مى ميرد، همچون كشته اى كه اگر بر آن بسيار آب دهند خشك مى شود.

اميرالمومنين على عليه السلام در ماه رمضانى كه در آن به شهادت رسيد، شبى در خانه ى امام حسن و شبى در خانه ى امام حسين و شبى در خانه ى عبدالله بن جعفر- يعنى خانه دختر بزرگوارش زينب- افطار مى كرد و بيش از دو يا سه لقمه نمى خورد و چون مى گفتند چرا آنقدر اندك مى خورد، مى فرمود: چند شبى بيش باقى نمانده است، دوست دارم در حالى كه شكمم خالى و گرسنه باشم فرمان حق در رسد. ابن ملجم كه نفرين خدا بر او باد، در همان شب او را ضربت زد.

عيسى عليه السلام فرموده است: اى بنى اسرائيل فراوان خوراك مخوريد كه هر كس خوراك بسيار خورد، خوابش بسيار شود و هر كس بسيار بخوابد، كمتر نماز مى گزارد و آن كس كه كمتر نماز گزارد، در زمره ى غافلان نوشته مى شود. به يوسف عليه السلام گفته شد: با آنكه گنجينه هاى مصر همه در دست توست چرا به سيرى نمى خورى؟ فرمود: هرگاه سير شوم، گرسنگان را فراموش مى كنم.

براى شاپور ذوالاكتاف مردى از مردم استخر را براى قضاوت توصيف كردند، شاپور او را احضار كرد و بر سفره خود فراخواند، شاپور جوجه اى را برداشت و دو نمى كرد و نيمى را مقابل آن مرد نهاد. او پيش از اينكه پادشاه از خوردن آن آسوده شود، نيمه ى جوجه ى خود را خورد. پادشاه او را به شهر خود برگرداند و گفت: پيشينيان ما مى گفته اند هر كس به خوردن خوراك سلطان آزمند باشد نسبت به اموال رعيت آزمندتر است.

مسروق روايت مى كند و مى گويد: پيش عايشه رفتم مى گريست، گفتم: چه چيز تو را به گريه واداشته است؟ گفت: نمى خواستم بگريم، ولى گريستم زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رحلت فرمود در حالى كه هرگز در روز دوبار از نان گندم سير نشد و پس از او دنيا به ما روى آورد و فراخى كرد.

حکمت 282

لو لم يتوعد الله سبحانه على معصيته، لكان يجب الا يعصى شكرا لنعمه.

[اين سخن با افزونيهايى در غررالحكم، صفحه ى 262 آمده است. م.
]

«اگر خداوند بر نافرمانى خود بيم نداده بود، باز هم واجب بود كه به سپاس نعمتهايش معصيت نشود.»

معتزله مى گويند: بر فرض كه بيم و تهديدى هم شنيده نمى شد، اخلالى در اين مساله كه واجب از لحاظ عقلى واجب شده است، وارد نمى شد. عدل و صدق و علم و امانتدارى به هر حال پسنديده و واجب است و ظلم نكردن، دروغ نگفتن، خيانت در امانت نكردن پسنديده است. البته در مورد اينكه ثواب دادن و پاداش ارزانى داشتن بر خداوند متعالى واجب است يا نه، ميان متكلمان معتزله اختلاف است. معتزله بغداد مى گويند: ثواب دادن بر خدا واجب نيست زيرا انجام دادن واجبات بر مكلف از اين جهت لازم و واجب است كه شكر نعمت منعم است و دليلى براى وجوب پاداش نيست ولى معتزله بصره برخلاف اين مى گويند.

/ 314