حکمت 213 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 213

من اشرف افعال الكريم غفلته عما يعلم.

[راوندى در دعوات با اندك تفاوت آورده است. م.
]

«از بهترين كارهاى شخص گرامى، غفلت كردن اوست از آنچه مى داند.»

گفته شده است: خود را به بى خبرى زدن از سرورى است. ابوتمام گفته است: شخص گول و نادان ميان قوم خود سرور نيست، ولى سرور قوم كسى است كه خود را به نادانى و گولى مى زند.

حکمت 214

من كساه الحياء ثوبه، لم يرالناس عيبه.

[در تحف العقول، صفحه ى 98 و روضه كافى، صفحه ى 20 با اندك تفاوت آمده است. زمخشرى در ربيع الابرار آن را مطابق روايت سيدرضى آورده است. م.
]

«هر كس آزرم جامه خود را بر او بپوشاند مردم عيب او را نمى بينند.»

ابن ابى الحديد ضمن آنكه مى گويد سخن بسيار درباره ى شرم و آزرم گفتيم، فصلى درباره ى شرم و آنچه درباره ى آن گفته شده آورده است كه به ترجمه ى چند مورد از آن قناعت مى شود.

گفته شده است: حيا تمامى كرم است و بردبارى تمامى خرد.

اما اينكه حيا چگونه به دست مى آيد، بر آدمى حق است كه چون آهنگ كارى زشت مى كند، تصور كند كسى كه اجل از خود اوست او را مى بيند، زيرا آدمى از كسى كه او را در نفس خود بزرگ مى داند، آزرم مى كند و نمى خواهد چنان كسى بر عيب او آگاه گردد. به همين سبب است كه آدمى از جانوران و كودكانى كه تشخيص نمى دهند، آزرم نمى كند و حال آنكه از عالم بيشتر آزرم مى دارد تا از نادان و از جماعت بيشتر آزرم مى دارد تا از يك فرد. معمولا كسانى كه آدمى از آنان آزرم مى دارد، سه كس هستند، نخست آدم ديگر، دوم از نفس خويشتن و سديگر از خداى متعال، ولى بيشتر مردم نخست از ديگران و سپس از خود و سرانجام از خداى خود آزرم مى كنند و اين به سبب كمى توفيق او و بدى اختيار اوست.

و بدان، آن كس از مردم آزرم مى دارد و از خويشتن آزرم نمى دارد، خود را از ديگران فرومايه تر مى داند و هر كس از ديگران و خود آزرم مى كند و از خداوند متعال آزرم نمى كند، عارف نيست كه اگر عارف به خدا باشد، از مخلوق آزرم نمى كند، بدون آنكه از خدا آزرم كند. مگر نمى بينى كه انسان به ناچار از كسى آزرم مى كند كه او را بزرگ مى شمرد و مى داند كه او را مى بيند و خبر كارهاى او را مى شنود و او را سرزنش مى كند. كسى كه خدا را نشناسد، چگونه ممكن است او را تعظيم كند و چگونه مى داند كه خداوند بر او آگاه است. و در اين گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه فرموده است: «از خداوند آنچنان كه سزاوار است، آزرم كنيد»، امر به شناخت خدا و تشويق بر آن است. خداوند خود فرموده است: «مگر نمى داند كه خداوند مى بيند.»

[بخشى از آيه ى 14 سوره ى علق. يعنى اگر بنده بداند كه خدايش او را مى بيند، از انجام دادن گناه آزرم مى كند.
]

پيامبر فرموده است: «آزرم شعبه اى از ايمان است» و فرموده است: «ايمان برهنه است، جامه اش پرهيزكارى و زيورش آزرم است.»

حکمت 215

بكثره الصمت تكون الهيبه، و بالنصفه يكثر المواصلون، و بالافضال تعظم الاقدار، و بالتواضع تتم النعمه، و باحتمال المون يجب السودد، و بالسيره العادله يقهر المناوى، و بالحلم عن السفيه تكثر الانصار عليه.

[اين جملات گاه با اختلاف اندك و گاه بدون اختلاف در عيون الاخبار، جلد اول، صفحه ى 284 و عقد الفريد، جلد دوم، صفحه ى 279 و ربيع الابرار زمخشرى و سراج الملوك طرطوشى آمده است. م.
]

«با بسيارى خاموشى، وقار خواهد بود و با داد دادن، دوستان بسيار شوند، و با بخشش، منزلت بزرگ مى شود و با فروتنى، نعمت تمام مى شود و با تحمل رنجها مهترى واجب مى آيد، و با دادگرى دشمن مغلوب مى شود و با بردبارى در قبال بى خرد، ياران بر او بسيار شوند.»

يحيى بن خالد گفته است: هيچ خاموشى را نديدم مگر اينكه هيبت او را داشتم تا هنگامى كه سخن گفت و موجب فزونى يا كاستى هيبت شد و شك نيست كه انصاف سبب گرايش دلها به سوى منصف مى شود...

حکمت 216

العجب لغفله الحساد، عن سلامه الاجساد.

«شگفتى از رشك بران است كه از سلامت بدنها غافل اند.»

حسود تا هنگامى كه خود سلامت است، بر سلامت جسمى ديگران رشك نمى برد زيرا خودش هم از آن نعمت برخوردار است و معمولا در چيزهاى مشترك حسد برده نمى شود و بدين سبب است كه حسودان چون بيمار مى شوند به سلامت ديگران رشك مى برند.

و جايز است كه اين سخن را به گونه ى ديگرى معنى كرد و آن شگفتى از بى خبرى حسودان از اين موضوع است كه رشك بردن موجب بيمارى خودشان و زايل شدن سلامت ايشان است و اين معنى هم روشن است.

حکمت 217

الطامع فى وثاق الذل.

[اين سخن، كلمه ى هشتاد و پنجم از كلماتى است كه جاحظ انتخاب كرده است. رشيدالدين وطواط آن را چنين سروده است: «تا توانى مگرد گرد طمع / اگر از عقل بهره اى دارى / زانكه پيوسته مردم طامع / بسته باشد به رشته ى خوارى»، به مطلوب كل طالب، چاپ استاد فقيد سيد جلال الدين محدث ارموى، صفحه ى 41 مراجعه فرماييد. م.
]

«آزمند در بند زبونى است.»

از جمله اشعار بحترى كه ضرب المثل شده است، اين است:

نااميد شدن يكى از دو آسايش است و هرگز خستگى و فرسودگى اى چون گمان كسى كه به رنج افتاده و نوميد شده است، نمى بينى.

و گفته شده است: «نفس آدمى هيچگاه طمع نمى بندد، مگر اينكه زبون مى شود.» و مصراع دوم آن بيت مشهور هم اين است كه «آزمنديها، گردن مردان را مى زند.» و گفته اند: «هر كس قناعت كرد، عزيز شد و هر كس طمع بست، زبون شد.» ما درباره ى طمع تاكنون مكرر سخن گفته ايم.

حکمت 218

و قال عليه السلام و قد سئل عن الايمان:

الايمان معرفه بالقلب، و اقرار باللسان، و عمل بالاركان.

[اين پاسخ كه فرموده است از گفته هاى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم است كه شيخ صدوق در امالى، صفحه ى 160 و عيون اخبارالرضا، جلد اول، صفحه ى 227 و خصال، جلد اول، صفحه ى 84 آن را نقل كرده است. به مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 180 مراجعه فرماييد. م.
]

از آن حضرت درباره ى ايمان پرسيدند، فرمود: «ايمان شناخت به دل و اقرار به زبان و عمل كردن به جوارح است.»

عقيده و سخن ما در اين مورد گذشت، و اين سخن همان عقيده ى ياران معتزلى ماست، زيرا عمل به اركان در نظر ما داخل در نام ايمان است، يعنى انجام دادن امور واجب لازمه ى ايمان است و هر كس به آن عمل نكند، مومن ناميده نمى شود. هر چند شناخت قلبى و اقرار زبانى هم داشته باشد. البته اين عقيده بر خلاف عقيده مرجئه و اشعرى ها و اماميه و حشويه است.

و اگر بپرسى كه عقيده ام درباره امور مستحبى چيست، آيا از لوازم ايمان است يا نه؟ مى گويم در اين مساله ميان ياران ما اختلاف است و اين مساله در كتابهاى كلامى من مفصل بحث شده است.

حکمت 219

من اصبح على الدنيا حزينا، فقد اصبح لقضاء الله ساخطا.

و من اصبح يشكو مصيبه نزلت به، فانما يشكوربه.

و من اتى غنيا فتواضع له لغناه ذهب ثلثا دينه.

و من قراء القرآن فمات و دخل النار، فهو كان ممن يتخذ آيات الله هزوا.

و من لهج قلبه بحب الدنيا التاط قلبه منها بثلات: هم لايغبه، و حرص لايتركه، و امل لايدركه.

«آن كس كه بر دنيا اندوهگين باشد بر قضاى خداوند خشمگين است، و آن كس كه از مصيبتى كه بر او رسيده است، شكوه مى كند از خداى خويش شكوه كرده است، و آن كس كه پيش توانگر رود و به سبب توانگرى او براى او فروتنى كند، دو سوم دين او از ميان مى رود، و هر كس كه قرآن بخواند و بميرد و به دوزخ درآيد، از كسانى است كه آيات خدا را به مسخره گرفته است، و آن كس كه دلش به دوستى دنيا شيفته است، دلش به سه چيز دنيا شيفته و چسبيده خواهد بود، اندوهى كه از او دست برندارد و حرصى كه او را رها نسازد و آرزويى كه به آن نخواهد رسيد.»

[در تذكره الخواص، صفحه ى 144 و در كنز الفوائد، صفحه ى 160 با افزونيهايى آمده است. م.
]

حکمت 220

كفى بالقناعه ملكا، و بحسن الخلق نعيما.

«قناعت بسنده ترين دولتمندى است و خوش خويى بسنده ترين نعمت.»

حکمت 221

و سئل عليه السلام عن قول الله عزوجل: «فلنحيينه حياه طيبه»

[اين دو كلمه در بعضى از نسخه ها با هم و ذيل يك شماره آمده است. م.، فقال: هى القناعه.
]

و از آن حضرت درباره ى اين آيه «زندگانى دهيم او را زندگانى پاك.»

[بخشى از آيه ى 97 سوره ى نحل. پرسيدند، فرمود: قناعت است.»
]

ابن ابى الحديد درباره ى اين دو كلمه مطالبى آورده است كه گزينه هايى از آن ترجمه مى شود.

زهد و قناعت نزديك به يكديگرند، جز آنكه زهد غالبا عبارت از فاصله گرفتن از امور دنيايى است با قدرت بر آن و قناعت عبارت است از الزام نفس به صبر از چيزهايى كه مى خواهد و قادر بر آن نيست. بدين سبب برخى از صوفيان گفته اند قناعت آغاز زهد است. و توانگرى حقيقى، قناعت است كه آدميان همگى از دو جهت فقير هستند، نخست آنكه همگان در پيشگاه خداوند متعال فقيرند همانگونه كه خداوند فرموده است: «اى مردم شما در پيشگاه خداوند فقيران هستيد و خداوند خود توانگر ستوده است.»

[آيه ى پانزدهم سوره ى فاطر. دوم آنكه نيازهاى آدميان بسيار است، بنابراين توانگرتر ايشان كم نيازتر آنان است.
]

و ترديد نيست كه زندگى پاكيزه، زندگى توانگرى است و گفتيم كه آن كس كه قناعت مى كند همو توانگر است، زيرا توانگرى، بى نيازى است و توانگرتر مردم كسى است كه نيازش به مردم از همه كمتر باشد. به همين سبب خداوند توانگرترين توانگران است كه او را نيازى به هيچ چيز نيست، و سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم ناظر به همين معنى است كه فرموده است: «توانگرى به فراوانى خواسته و كالا نيست، توانگرى بى نيازى نفس است.»

شاعر گفته است: «هر كس نااميدى را بياشامد- تحمل كند- بى نياز و توانگر است، و هر كس آزمندى را بياشامد، بينوا و تنگدست است.»

حکمت 222

شاركوا الذين قد اقبل عليهم الرزق، فانه اخلق للغنى، واجدر باقبال الحظ.

[در روايت غررالحكم، صفحه ى 200 و ربيع الابرار زمخشرى و بسيارى از نخسه ها «الذين» به صورت «الذى» است و تفاوت لفظى اندكى هم دارد. م.
]

«با كسانى كه روزى به ايشان روى آورده است، شريك شويد كه او توانگرى را سزاوارتر است و به روى آوردن بخت شايسته تر.»

سخن درباره ى بخت و اقبال گذشت، و گفته شده است: بخت سرايت مى كند همانگونه كه بيمارى جرب سرايت مى كند، و اين مطابق گفتار اميرالمومنين عليه السلام است كه آميزش و شركت با خوشبخت نظير شركت با بدبخت نيست كه در مورد اول اشتراك در خوشبختى و بهره مندى است و دومى اشتراك در بدبختى و محروم ماندن است.

درباره ى بخت و اقبال سخن فراوان گفته شده است.

مالك بن انس فقيه مدينه، فقه را از ليث بن سعد آموخته بود. مردم در حالى كه ليث نشسته بود به او توجهى نمى كردند و گرد مالك جمع مى شدند. به ليث گفتند: مالك علم خود را از تو فراگرفته است، چرا تو چنين گمنامى و او از همه ى مردم نام آورتر است؟ گفت: يك دانگ بخت بهتر از يك شتر بزرگ است كه دانش بر آن بار باشد.

سيدرضى سروده است:

از پيشامدهاى روزگار، جام خشم مى آشامم و به خشم خشمگين، اعتنايى نمى كنند، از سوراخ باريكى اميد روزى دارم كه با ريسمان خشن حرمان مسدود مى شود، باز مى گردم در حالى كه در دو دست خويش چيزى از آن جز پشت دست گزيدن بر بختهاى از دست شده ندارم.

[در ديوان سيدرضى (ره) همين سه بيت و به صورت قطعه آمده است. به جلد اول اين ديوان، چاپ اعلمى بيروت، صفحه ى 453 مراجعه فرماييد. م.
]

/ 314