خطبه 011-خطاب به محمد حنفيه - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 011-خطاب به محمد حنفيه

اين خطبه به هنگام تسليم رايت در جنگ جمل به جناب محمد بن حنفيه و خطاب به او ايراد شده است.

(در اين خطبه كه با عبارت «تزول الجبال و لا تزل» (اگر كوهها از جاى خود حركت كرد تو از جاى خود حركت مكن) شروع مى شود چنين آمده است):

كشته شدن حمزه بن عبدالمطلب

حمزه بن عبدالمطلب

[جناب حمزه بن عبدالمطلب عموى گرامى و برادر رضاعى پيامبر (ص) كه مادرش هم دختر عموى آمنه (ع) بوده است، دو يا چهار سال از پيامبر بزرگتر بوده و در سال دوم يا ششم بعثت مسلمان شده است، در جنگ بدر دلاورى ها كرده و در جنگ احد شهيد شده است. براى اطلاع بيشتر از شرح حالش مراجعه فرماييد به محمد بن سعد، طبقات ج 3 چاپ ادوارد ساخاو، بريل 1321 ق و ابن عبدالبر، الاستيعاب فى اسماء الاصحاب، در حاشيه ى الاصابه، ج 1، ص 271، چاپ مصر. م. جنگجويى سخت گستاخ بود و در جنگ توجهى به جلو و پيش روى خود نداشت. جبير بن مطعم بن عدى بن نوفل بن عبدمناف روز جنگ احد به برده ى خود وحشى ]

[وحشى بن حرب حبشى از بردگان سياه پوست مكه است كه پس از فتح طايف مسلمان شد. براى اطلاع بيشتر از شرح حالش مراجعه كنيد به ابن عبدالبر، الاستيعاب فى اسماء الاصحاب، ج 3، ص 644. م. گفت: اى واى بر تو! همانا على در جنگ بدر عمويم طعيمه را، كه سرور بطحاء بود، كشته است، اينك اگر امروز بتوانى او را بكشى آزاد خواهى بود و اگر محمد را بكشى آزادى و اگر حمزه را بكشى آزادى كه هيچكس جز اين سه تن همتاى عموى من نيست. وحشى گفت: اما محمد كه يارانش اطراف اويند و او را رها نمى كنند و به خود نمى بينم كه بر او دست يابم. اما على دلاورى آگاه و مواظب همه جانب است و در جنگ همه چيز را زير نظر دارد، ولى براى تو حمزه را خواهم كشت زيرا مردى است كه در جنگ جلو خود را هم نمى نگرد. وحشى در كمين حمزه ايستاد و چون حمزه برابرش رسيد به همان روش كه حبشى ها زوبين پرتاب مى كنند به حمزه زوبين پرتاب كرد و او را كشت. ]

[براى اطلاع بيشتر درباره ى چگونگى شهادت حمزه، به ص 207 جلد اول ترجمه ى مغازى واقدى مراجعه فرماييد. م.
]

محمد بن حنفيه و نسب و برخى از اخبار او

اميرالمومنين عليه السلام روز جنگ جمل رايت خويش را به پسرش محمد عليهماالسلام سپرد و صفها آراسته بود و به محمد فرمان حمله و پيشروى داد. محمد اندكى درنگ كرد. على دوباره فرمان حمله داد. محمد گفت: اى اميرالمومنين! مگر اين تيرها را نمى بينيد كه همچون قطرات باران از هر سو فرومى بارد! على عليه السلام به سينه محمد زد و فرمود: رگه ترسى از مادرت به تو رسيده است و رايت را خود بدست گرفت و آن را به اهتزاز درآورد و چنين فرمود:

«با آن ضربه بزن همچون ضربه زدن پدرت تا ستوده شوى. در جنگ چون آتش آن افروخته نشود خيرى نيست و بايد با شمشير مشرفى و نيزه ى استوار كار كرد.»

آنگاه على عليه السلام حمله كرد و مردم از پى او حمله بردند و لشكر بصره را در هم كوبيد.

به محمد بن حنفيه گفته شد: چرا پدرت در جنگ تو را به جنگ كردن وا مى دارد و حسين و حسن (ع) را به جنگ وا نمى دارد؟ گفت: آن دو چشمهاى اويند و من دست راست اويم، طبيعى است كه او با دست خود چشمهاى خويش را حفظ كند.

و على عليه السلام پسر خويش محمد را همواره در موارد خطرناك جنگ جلو مى انداخت و حال آنكه حسن و حسين (ع) را از اين كار بازمى داشت و در جنگ صفين مى فرمود: اين دو جوانمرد را حفظ كنيد كه بيم دارم با كشته شدن آن دو نسل رسول خدا (ص) قطع شود.

مادر محمد بن حنفيه (رض) خوله دختر جعفر بن قيس بن مسلمه بن عبيد بن ثعلبه بن يربوع بن ثعلبه بن الدول بن حنفيه بن لجيم بن صعب بن على بن بكر بن وائل است.

درباره ى چگونگى احوال او اختلاف است. قومى گفته اند: او از اسيران كسانى است كه پس از رحلت پيامبر (ص) از دين برگشتند و خويشاوندانش به روزگار ابوبكر مانند بسيارى از اعراب از پرداخت زكات خوددارى كردند. بنى حنيفه به پيامبرى مسيلمه گرويدند و به دست خالد بن وليد كشته شدند و ابوبكر خوله را به عنوان بخشى از غنايم كه سهم على (ع) مى شد به او تسليم كرد.

گروهى ديگر كه ابوالحسن على بن محمد بن سيف مدائنى هم از ايشان است مى گويند: خوله از اسيرانى است كه به روزگار پيامبر (ص) اسير شدند. آنان مى گويند: پيامبر (ص) على را به يمن گسيل فرمود و خوله هم كه ميان بنى زبيد بود اسير شد. بنى زبيد همراه عمروبن معدى كرب از دين برگشته بودند و آنان در يكى از حملات خود بر بنى حنيفه خوله را به اسيرى گرفته بودند و خوله در سهم غنايم على (ع) قرار گرفت و پيامبر به على (ع) فرمود: اگر خوله براى تو پسرى آورد، نام مرا بر او بگذار و كنيه ى مرا به او بده. خوله پس از رحلت فاطمه زهرا (ع) محمد را زاييد و على (ع) او را كنيه ى ابوالقاسم داد.

[در كتابها و منابع قديمى شرح حال و بزرگوارى و كمال جناب محمد بن حنفيه، بهتر و بيشتر از همه جا، در طبقات ابن سعد آمده است، به بحث مستوفاى او در صفحات 66 تا 86 ج 5، چاپ ادوارد ساخاو، بريل 1322 ه.ق و به ترجمه آن به قلم اين بنده مراجعه فرماييد. م.
]

گروهى ديگر كه محقق هستند و گفتار ايشان صحيح تر و مشهورتر است مى گويند: بنى اسد به روزگار حكومت ابوبكر صديق بر بنى حنيفه غارت بردند و خوله دختر جعفر را اسير گرفتند و او را به مدينه آوردند و به على (ع) فروختند و چون خبر خوله به قومش رسيد به مدينه و حضور على آمدند و خوله را معرفى كردند و موقعيت او را ميان خود به اطلاع على (ع) رساندند و او خوله را نخست آزاد فرمود و سپس براى او كابين و مهر مقرر داشت و با او ازدواج كرد و خوله محمد را براى على (ع) زاييد و به او كنيه ى ابوالقاسم داد.

همين قول را احمد بن يحيى بلاذرى در كتاب معروف خود تاريخ الاشراف

[قبلا هم گفته شد كه اين كتاب امروز بيشتر با نام انساب الاشراف معروف است و شرح حال محمد بن حنفيه در صفحات 269 تا 296، ج 3، چاپ استاد شيخ محمد باقر محمودى، بيروت، 1397 ق، آمده است. م. برگزيده است.
]

هنگامى كه محمد بن حنفيه در جنگ جمل اندكى از حمله خوددارى كرد و على عليه السلام خود رايت را گرفت و حمله كرد و اركان لشكر جمل را به لرزه در آورد، رايت را به محمد سپرد و فرمود: حمله ى نخستين را با حمله دوم محو و نابود كن و اين گروه انصار هم همراه تو خواهند بود و خزيمه بن ثابت ذوالشهادتين را با گروهى از انصار كه بسيارى از ايشان از شركت كنندگان در جنگ بدر بودند با محمد همراه فرمود. محمد حمله هاى فراوان پى در پى انجام داد و دشمن را از جايگاه خود عقب راند و سخت دلاورى و ايستادگى كرد. خزيمه به على (ع) گفت: همانا اگر كس ديگرى غير از محمد مى بود رسوايى بار مى آورد و اگر شما از ترس او بيم داشتيد، ما با توجه به اينكه او از شما و حمزه و جعفر ارث برده است بر او بيمى نداشتيم و اگر قصد شما اين است كه كيفيت حمله و نيزه زدن را به او بياموزيد، چه بسيار مردانى نام آور كه به تدريج آن را آموخته اند.

و انصار گفتند: اى اميرالمومنين! اگر حقى كه خداوند براى حسن و حسين (ع) قرار داده است نبود، ما هيچكس از عرب را بر محمد مقدم نمى داشتيم. على (ع) فرمود: ستاره كجا قابل مقايسه با خورشيد و ماه است! آرى، او بسيار خوب پايدارى كرد و براى او در اين مورد فضيلت است، ولى اين موجب كاستى فضيلت دو برادرش بر او نمى شود و براى من همين نعمت كه خداوند بر او ارزانى داشته بسنده است. آنان گفتند: اى اميرالمومنين! به خدا سوگند ما او را همپايه حسن و حسين نمى دانيم و به خاطر او چيزى از حق آن دو نمى كاهيم و بديهى است كه به سبب فضيلت دو برادرش بر او از او هم چيزى نمى كاهيم. على (ع) فرمود: چگونه ممكن است پسر من همتاى پسران دختر رسول خدا باشد. و خزيمه بن ثابت در ستايش محمد بن حنفيه اين ابيات را سرود:

«اى محمد! امروز در تو و كار تو هيچ ننگ و عيبى نبود و در اين جنگ گزنده منهزم نبودى. آرى كه پدرت همان كسى است كه هيچكس چون او بر اسب سوار نشده است، پدرت على است و پيامبر (ص) تو را محمد نام نهاده است. اگر امكان و حق انتصاب خليفه براى پدرت بود همانا كه تو سزاوار آن بودى، ولى در اين كار كسى را راه نيست (يعنى انتصاب امام از سوى خداوند متعال است). خداى را سپاس كه تو زبان آورتر و بخشنده تر كسى از اعقاب غالب بن فهر هستى و در هر كار خير كه قريش اراده كند از همه نزديك تر و در هر وعده پايدارترى، از همه افراد قريش بر سينه دشمن بهتر نيزه و بر سرش بهتر شمشير آب داده مى زنى، غير از دو برادرت كه هر دو سرورند و امام بر همگان و فراخواننده به سوى هدايتند. خداوند هرگز براى دشمن تو جايگاه استقرارى در زمين و جايگاه اوج و صعودى در آسمان مقرر نخواهد فرمود.»

[اين ابيات را با اندك تفاوت لفظى در آخرين بيت، مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 42، ص 100، چاپ جديد، آورده است و ماخذ او همين كتاب شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد است. م.
]

/ 314