خطبه 012-پس از پيروزى بر اصحاب جمل - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 012-پس از پيروزى بر اصحاب جمل

اين گفتار اميرالمومنين با جمله ى استفهامى «اهوى اخيك معنا» (آيا ميل و محبت برادرت با ماست؟) شروع مى شود.

اين معنى از گفتار پيامبر (ص) به عثمان بن عفان گرفته شده است. عثمان در جنگ بدر شركت نكرد و به سبب بيمارى رقيه دختر رسول خدا كه منجر به مرگ او شد از شركت در بدر بازماند. پيامبر (ص) به او فرمود: «هر چند غايب بودى، همانا كه گويى حاضر بودى و براى تو پاداش معنوى و سهم غنيمت محفوظ است.»

از اخبار جنگ جمل

كلبى مى گويد: به ابوصالح گفتم: چگونه در جنگ جمل، پس از آنكه على عليه السلام پيروز شد، بر مردم بصره شمشير ننهاد؟ گفت: نسبت به آنان با همان گذشت و بزرگوارى عمل كرد كه پيامبر (ص) با مردم مكه در فتح مكه رفتار فرموده بود و گرچه نخست مى خواست آنان را از دم شمشير بگذراند ولى بر آنان منت گزارد كه دوست مى داشت خداوند ايشان را هدايت فرمايد.

فطر بن خليفه

[فطر، از راويان قرن دوم هجرى و در گذشته به سال 153 يا 155 هجرى است. براى اطلاع بيشتر، مراجعه كنيد به ذهبى، ميزان الاعتدال، ج 3، ص 363، ذيل شماره ى 6778، چاپ على محمد بجاوى، مصر. م. مى گويد: هيچگاه در كوفه وارد سراى وليد كه گازرها در آن كار مى كردند نشدم، مگر اينكه از هياهوى چوب كوبيدن آنان به فرشها و جامه ها، هياهوى شمشيرها در جنگ جمل را به ياد آوردم.
]

حرب بن جيهان جعفى مى گويد: در جنگ جمل ديدم كه مردان نيزه ها را چنان در سينه ى يكديگر كوفته بودند كه بر سينه ى در افتادگان در ميدان، همچون بيشه ها و نيزارها بود، آن چنان كه اگر مردان مى خواستند، مى توانستند روى آن نيزه ها راه بروند و مردم بصره در برابر ما سخت ايستادگى كردند، آن چنان كه نمى پنداشتم شكست بخورند و بگريزند و هيچ جنگى را شبيه تر به جنگ جمل از جنگ سخت جلولاء نديده ام.

اصبغ بن نباته

[اصبغ از خواص شيعيان على (ع) است كه پس از او زنده بوده و عهد مالك اشتر و وصيت على (ع) را به پسرش محمد بن حنفيه روايت كرده است. مراجعه فرماييد به ابوالعباس نجاشى، رجال النجاشى، ص 16، چاپ قم. م. مى گويد: چون مردم بصره شكست خوردند و گريختند، على عليه السلام بر استر پيامبر (ص) كه نامش شهباء و نزد او باقى بود سوار شد و شروع به عبور كردن از مقابل كشتگان كرد و چون از كنار جسد كعب بن سور قاضى، كه قاضى مردم بصره بود، عبور فرمود، گفت: او را بنشانيد و او را نشاندند. على (ع) خطاب به جسد او گفت: اى كعب بن سور، واى بر تو و بر مادرت! تو را دانشى بود كه اى كاش برايت سودمند بود، ولى شيطان گمراهت كرد و تو را به لغزش انداخت و شتابان به آتش برد. او را به حال خود رها كنيد. سپس از كنار طلحه بن عبيدالله عبور كرد كه كشته در افتاده بود، فرمود: او را بنشانيد و چون او را نشاندند، به نقل ابومخنف در كتاب خود، خطاب به جسد او گفت: اى طلحه، واى بر تو و بر مادرت! تو از پيشگامان در اسلام بودى، اى كاش تو را سود مى بخشيد، ولى شيطان گمراهت كرد و به لغزش انداخت و شتابان به دوزخت برد. ]

[براى اطلاع بيشتر در اين باره مراجعه فرماييد به شيخ مفيد (ره)، كتاب الجمل، ص 209، چاپ نجف و ترجمه ى آن و الارشاد ص 135، چاپ نجف. م.
]

ولى اصحاب ما چيز ديگرى جز اين روايت مى كنند. آنان مى گويند: چون جسد طلحه را نشاندند، على (ع) فرمود: اى ابومحمد! براى من سخت دشوار است كه تو را اين چنين خاك آلوده و چهره بر خاك زير ستارگان آسمان و در دل اين وادى ببينم. آن هم پس از آن جهاد تو در راه خدا و دفاعى كه از پيامبر (ص) كردى. در اين هنگام كسى آمد و گفت: اى اميرالمومنين! گواهى مى دهم پس از اينكه تير خورده و درافتاده بود فرياد برآورد و مرا پيش خود فراخواند و گفت: تو از اصحاب كدام كسى؟ گفتم از اصحاب اميرالمومنين على هستم. گفت: دست فراز آر تا با تو براى اميرالمومنين على عليه السلام بيعت كنم و من دست خود را به سوى او فرابردم و او با من براى تو بيعت كرد. على (ع) فرمود: خداوند نمى خواست طلحه را به بهشت ببرد مگر اينكه بيعت من بر عهده و گردنش باشد.

[خوانندگان عزيز قبلا در مقدمه اين كتاب به قلم ابن ابى الحديد ملاحظه فرمودند كه معتزله مدعى هستند چون طلحه و زبير و عايشه سخت پشيمان شدند و توبه كردند مورد رحمت خواهند بود و اين ادعا مورد قبول ما شيعيان نيست و از ديرباز در اين باره فراوان استدلال و احتجاج شده است. م.
]

آنگاه على (ع) از كنار جسد عبدالله بن خلف خزاعى كه به مبارزه و جنگ تن به تن با على آمده بود و على (ع) او را بدست خويش كشته بود عبور كرد. عبدالله بن خلف سالار مردم بصره بود.

[ضمن مباحث خطبه بعد چگونگى به مبارزه طلبيدن عبدالله، على (ع) را ملاحظه خواهيد كرد. م. على فرمود او را بنشانيد كه نشاندند و خطاب به او گفت: اى پسر خلف واى بر تو! در كارى بزرگ در آمدى و ستيز كردى. شيخ ما ابوعثمان جاحظ مى گويد: و على (ع) از كنار جسد عبدالرحمان بن عتاب بن اسيد گذشت و گفت: او را بنشانيد، نشاندند فرمود: اين سرور قريش و خرد محض خاندان عبدمناف بود و سپس چنين گفت: هر چند نفس خود را آرامش بخشيدم ولى طايفه ى خود را كشتم! از اندوه و درد خود به خدا شكوه مى برم! بزرگان و سران خاندان عبدمناف كشته شدند و سران قبيله مذحج از چنگ من گريختند. كسى به على (ع) گفت: اى اميرالمومنين، امروز اين جوان را بسيار ستودى! فرمود آرى من و او را زنانى پرورش داده و تربيت كرده اند كه در مورد تو چنان نبوده است.
]

ابوالاسود دولى مى گويد: چون على (ع) در جنگ جمل پيروز شد همراه گروهى از مهاجران و انصار، كه من هم با ايشان بودم، به بيت المال بصره وارد شد. همينكه بسيارى اموال را در آن ديد فرمود كس ديگرى غير از مرا بفريب و اين سخن را چند بار تكرار فرمود. سپس نظرى ديگر به اموال انداخت و آن را با دقت نگريست و فرمود: اين اموال را ميان اصحاب من قسمت كنيد و به هر يك پانصد درهم بدهيد و چنان كردند و همانا سوگند به خداوندى كه محمد را بر حق برانگيخته است كه نه يك درهم اضافه آمد و نه يك درهم كم، گويى على (ع) مبلغ و مقدار آن را مى دانست، شش هزار هزار درهم بود و شمار مردم دوازده هزار بود.

حبه عرنى

[حبه بن جوين عرنى كوفى، از اصحاب اميرالمومنين و از محدثان قرن اول كه به سال 76 هجرى درگذشته است. به كتاب رجال ابن داوود حلى، ص 69، ذيل شماره 375، چاپ نجف، 1392 ق، مراجعه فرماييد. م. مى گويد: على عليه السلام بيت المال بصره را ميان اصحاب خود قسمت كرد و به هر يك پانصد درهم داد و خود نيز همچون يكى از ايشان پانصد درهم برداشت. در اين هنگام كسى كه در جنگ شركت نكرده بود آمد و گفت: اى اميرالمومنين! من با قلب و دل خود همراه تو بودم، هر چند جسم من اينجا حضور نداشت، اينك چيزى از غنيمت به من ارزانى فرماى. اميرالمومنين همان پانصد درهمى را كه براى خود برداشته بود به او بخشيد و بدينگونه به خودش از غنايم چيزى نرسيد.
]

راويان همگى اتفاق دارند كه على عليه السلام فقط سلاح و مركب و بردگان و كالاهايى را كه در جنگ مورد استفاده لشكر جمل قرار گرفته بود تصرف و ميان اصحاب خود قسمت فرمود و اصحابش به او گفتند: بايد مردم بصره را در حكم اسيران جنگى و برده قرار دهى و ميان ما قسمت كنى. فرمود: هرگز. گفتند: چگونه ريختن خون آنان براى ما حلال و جايز است، ولى اسير گرفتن زن و فرزندشان براى ما حرام و نارواست! فرمود: آرى چگونه ممكن است زن و فرزندى ناتوان در شهرى كه مسلمان است براى شما روا باشد! البته آنچه را آن قوم با خود به اردوگاه خويش آورده و در جنگ با شما از آن بهره برده اند غنيمت و از آن شماست، ولى آنچه در خانه ها و پشت درهاى بسته است متعلق به اهل آن است و براى شما هيچ بهره و نصيبى در آن نيست. و چون در اين باره بسيار سخن گفتند، فرمود: بسيار خوب. اينك قرعه بكشيد و ببينيد عايشه در سهم چه كسى قرار مى گيرد تا او را به هر كس قرعه اصابت كند بسپرم. گفتند: اى اميرالمومنين، از خداوند آمرزش مى خواهيم و برگشتند.

[اين موارد سه گانه در كتاب الجمل شيخ مفيد (ره) صفحات 154 و214 و216 چاپ نجف صحيح تر نقل شده است و لطفا به آن و ترجمه اش مراجعه فرماييد. م.
]

/ 314