شرح نهج البلاغه (ابن ابى الحديد)
موضوع=زبان=جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه
سطح=نى
خطبه ها
خطبه 001-آغاز آفرينش آسمان و...
در اين خطبه على عليه السلام ضمن ستايش خداوند درباره ى آغاز آفرينش آسمان و زمين و آدم سخن رانده است.اختلاف اقوال و عقايد در چگونگى آفرينش آدمى
بدان كه مردم درباره ى آغاز و چگونگى آفرينش آدمى اختلاف عقيده دارند. آنان كه پيرو اديان الهى هستند، يعنى مسلمانان و يهوديان و مسيحيان، معتقدند كه مبدا و سر آغاز آفرينش بشر، همان پدر نخستين، يعنى آدم عليه السلام است و بيشتر قصص آفرينش آدم در قرآن عزيز مطابق است با آنچه كه در اين باره در تورات آمده است. گروهى از مردم عقايدى ديگر در اين مورد دارند. فلاسفه چنين پنداشته و گمان برده اند كه براى نوع بشر و ديگر انواع، موجود نخستين وجود نداشته است.
هنديان، گروهى كه با فلاسفه هم عقيده اند همان سخن را كه گفتيم مى گويند و گروهى از آنان كه معتقد به عقيده ى فلاسفه نيستند ولى اعتقاد به حدوث اجسام دارند، باز هم وجود آدم نخستين را ثابت نمى كنند و مى گويند: خداوند متعال افلاك را آفريد و براى آنها حركتى ذاتى قرار داد و چون افلاك به حركت در آمد اجسامى آن را آكنده كرد كه خلا ناممكن است. اين اجسام اگر چه بر يك سرشت و طبيعت بودند ولى به سبب حركت فلكى سرشت آنان دگرگون شد. هر چه به فلك متحرك نزديك تر بود، گرمتر و لطيف تر بود و هر چه از آن دورتر بود، سردتر و سنگين تر. سپس عناصر با يكديگر آميختند و از اين آميزش اجسام مركب پديد آمد و سپس از اجسام مركب نوع بشر پديد آمد، همچنان كه كرم در ميوه ها و گوشت و پشه در آبگيرها و جاهاى بوى ناك پديد مى آيد و سپس برخى انسانها از برخى ديگر به روش تكثير و توليد مثل به وجود آمدند و اين مساله به صورت قانونى پايدار در آمد و آنگاه آفرينش نخستين به فراموشى سپرده شد. و گويند ممكن است برخى از افراد بشر در برخى از مناطق دور افتاده، نخست به وسيله ى تركيب اجسام پديد آمده باشند و سپس اين كار قطع شده و طريق تولد و زايمان جانشين آن شده است زيرا طبيعت هر گاه براى به وجود آوردن راهى بهتر بيابد، از راه ديگر بى نياز مى شود.
اما مجوسيان، آدم و نوح و سام و حام و يافت را نمى شناسند و به عقيده ى ايشان نخستين بشر كه پديد آمده «كيومرث» است و لقب او «كوشاه» يعنى پادشاه كوهستان بوده و اين بشر در كوه مى زيسته است. برخى از مجوسيان اين انسان نخستين را «گل شاه» يعنى پادشاه خاك و گل نام داده اند كه در آن هنگام بشرى كه بر آنان پادشاهى كند وجود نداشت. و گفته اند معنى كلمه ى كيومرث يعنى موجود زنده و ناطق كه سرانجام مى ميرد (زنده ى گويا و فانى). گويند او را چندان زيبايى عنايت شده بود كه چشم هيچ جاندارى بر او نمى افتاد مگر اينكه مبهوت و مدهوش مى شد و چنين مى پندارند كه مبدا آفرينش و حدوث او چنين بود كه يزدان، يعنى به اعتقاد ايشان صانع نخست، در كار اهرمن، كه به اعتقاد ايشان همان شيطان است، انديشه كرد و چنان در درياى انديشه فرورفت كه بر پيشانى او عرق نشست. با دست بر پيشانى خود كشيد و عرق آن را بر افشاند و كيومرث از آن قطره عرق پديد آمد. مجوسيان را درباره چگونگى پديد آمدن اهرمن سخنان آشفته و بسيارى است كه آيا او از فكرت و انديشه ى يزدان، يا از شيفته شدنش به خويشتن، يا از اندوه و وحشت او پديد آمده است. همچنين در مورد اعتقاد به قديم يا حادث بودن اهرمن ميان ايشان اختلاف نظر است و شايسته و جاى آن نيست كه اختلاف عقايد آنان را اينجا بررسى كنيم. [استاد محمد ابوالفضل ابراهيم در پاورقى، به شاهنامه ارجاع داده است و جاى تعجب است كه فردوسى اگر اين مسائل را آورده به اشارتى قناعت كرده است و جاى بررسى اين گونه مسائل كتابهاى ملل و نحل است كه غالبا فصلى خاص با عنوان «كيومرثيه» آورده اند. براى نمونه مراجعه فرماييد به مصطفى خالقداد هاشمى، توضيح الملل كه ترجمه ى الملل و النحل محمد بن عبدالكريم شهرستانى است، چاپ استاد محترم سيدمحمدرضا جلالى نائينى، صفحات 366 و 367 جلد اول، اقبال، تهران، 1362 ش و حواشى فاضلانه ى مصحح گرامى. م.
]مجوسيان همچنين در مورد مدتى كه كيومرث در دنيا باقى بوده است اختلاف نظر دارند. بيشتر گفته اند سى سال بوده و گروهى اندك گفته اند چهل سال بوده است. گروهى از مجوس گفته اند كيومرث سه هزار سال در بهشتى كه در آسمان بوده اقامت داشته است و اين سه هزار سال عبارت از هزاره هاى حمل (بره) و ثور (گاو نر) و جوزاء (دو پيكر) است. آنگاه به زمين فروفرستاده شد و سه هزار سال ديگر در زمين در كمال ايمنى و آرامش زيست و عبارت است از هزاره هاى سرطان (خرچنگ مساوى است با تيرماه) و اسد (شير مساوى است با مرداد) و سنبله (خوشه گندم مساوى است با شهريور). پس از آن سى يا چهل سال ديگر در زمين زيست كه جنگ و ستيز ميان او و اهرمن در گرفت و سرانجام درگذشت و نابود شد.
در چگونگى نابود شدن كيومرث هم، با آنكه در موضوع كشته شدنش همگى متفقند، اختلاف نظر است. بيشتر مجوسيان مى گويند: كيومرث پسرى از اهرمن را كه نامش خزوره بود كشت. اهرمن از يزدان يارى و فرياد رسى خواست و يزدان با توجه به پيمانهايى كه ميان او و اهرمن وجود داشت، چاره يى جز قصاص كردن كيومرث نداشت و او را در قبال خون پسر اهرمن كشت. قومى هم مى گويند: ميان اهرمن و كيومرث جنگ و ستيزى درگرفت و سرانجام در كشتى يى كه با يكديگر گرفتند، اهرمن بر او چيره شد و چون بر او دست يافت او را خورد و از ميان برد.
درباره ى چگونگى اين ستيز مى گويند: در آغاز كيومرث بر اهرمن چيره بود، آنچنان كه بر او سوار مى شد و بر اطراف جهان مى گشت. اهرمن از كيومرث پرسيد كجا و چه چيزى براى او از همه جا و همه چيز خوف انگيزتر و بيمناك تر است؟ گفت: دروازه ى دوزخ. و چون اهرمن او را بر دروازه ى دوزخ رساند چموشى كرد، آنچنان كه كيومرث نتوانست تعادل خود را حفظ كند و فروافتاد و اهرمن بر او چيره شد و به او گفت: از كدام سوى بدنش شروع به خوردن كند؟ كيومرث گفت: از پاى من شروع كن تا گاهى كه زنده ام بتوانم به حسن و زيبايى جهان بنگرم. اهرمن بر خلاف گفته او شروع به خوردن او از ناحيه سرش كرد و چون به بيضه هاى كيومرث و كيسه هاى منى او رسيد دو قطره از نطفه ى كيومرث بر زمين افتاد و از آن نخست دو شاخه ى ريباس در كوهى به ناحيه ى اصطخر، كه به كوه «دام داذ» معروف است، چكيد و سپس بر آن دو شاخه ى ريباس، در آغاز ماه نهم، اندام هاى بشرى پديدار شد و در آخر آن ماه به صورت دو انسان نر و ماده در آمد و نام آن دو «ميشى» و «ميشانه» يا «ملهى» و «ملهيانه» است كه همان آدم و حواء در اعتقاد پيروان اديان الهى است. مجوسيان خوارزم آن دو موجود را «مرد» و «مردانه» نام نهاده اند. آنان چنين مى پندارند كه اين دو موجود، پنجاه سال بدون آنكه نيازى به خوراكى و آشاميدنى داشته باشند، از همه ى نعمتها برخوردار بودند و از هيچ چيز آزار نمى ديدند تا آنكه اهرمن به صورت پيرى فرتوت بر آن دو آشكار شد و آنان را به خوردن ميوه هاى درختان وا داشت و نخست خود از آن ميوه ها خورد و آن دو كه به او مى نگريستند ديدند كه او به صورت جوانى در آمد و در اين هنگام بود كه آن دو هم از آن ميوه ها خوردند و در گرفتاريها و بديها در افتادند و حرص در ايشان پديد آمد و با يكديگر ازدواج كردند و فرزندى براى ايشان متولد شد كه او را به سبب حرص و آزى كه داشتند خوردند. آنگاه خداوند بر دل آنان محبت افكند و پس از آن شش بار ديگر فرزند براى آنان به دنيا آمد كه هر بار دخترى و پسرى با يكديگر همراه بودند و نامهاى ايشان در كتاب اوستا كه كتاب زرتشت است ثبت و معروف است. هفتمين بار براى آن دو «سيامك» و «پرواك» متولد شدند كه اين دو با يكديگر ازدواج كردند و براى آنان «اوشهنج» (هوشنگ) متولد شد و او نخستين پادشاه است و پيش از او كسى به پادشاهى شناخته نشده است و هموست كه جانشين نياى خود، كيومرث شده و براى خود تاج و افسر فراهم آورده و بر تخت شاهى نشسته و دو شهر بابل و شوش را ساخته است.
و اين مطالبى است كه مجوسيان درباره ى آغاز آفرينش مى گويند. [براى اطلاع بيشتر و مشروح اين عقايد، علاوه بر كتابهاى ملل و نحل كه در پاورقى قبل اشاره كردم، لطفا مراجعه شود به آرتور كريستن سن، نخستين انسان و نخستين شهريار، ترجمه ى احمد تفضلى- ژاله آموزگار، ج 1، صفحات 11 -163، نشر نو، تهران، 1363. م.
]
اديان عرب در دوره ى جاهلى
امتى كه حضرت محمد (ص) ميان ايشان برانگيخته شد امت عرب است كه از لحاظ عقايد گوناگون بودند. برخى از آنان منكر وجود خالق اند و برخى ديگر وجود خالق را انكار نمى كنند. آنان كه منكر وجود خدايند و در اصطلاح به «معطله» معروفند چند گروهند. برخى از ايشان منكر خدا و قيامت و بازگشت در جهان ديگرند و همان سخن را مى گويند كه قرآن عزيز از قول ايشان بيان داشته است، در آنجا كه مى فرمايد: «چيزى جز همين زندگى اين جهانى ما نيست كه مى ميريم و زنده مى شويم و چيزى جز دهر ما را نمى ميراند.» [آيه ى 24 سوره ى 45 (جاثيه). و بدينگونه طبيعت را پديدآورنده و جامع خود و دهر و روزگار را نابود كننده و ميراننده خود مى دانند. گروهى ديگر منكر خداوند سبحان نيستند، ولى منكر قيامت و رستاخيزند. آنان همان گروهند كه خداوند از قول ايشان چنين فرموده است: «گويد چه كسى استخوانها را كه پوسيده و خاك شده است زنده مى كند؟» ][بخشى از آيه ى 78 سوره ى 36 (يس).
]گروهى ديگر از ايشان به خالق و نوعى از بازگشت و رستاخيز معتقدند، ولى وجود پيامبران را منكر شده اند و بتها را پرستش مى كنند و مى پندارند كه آنان در آخرت شفيع ايشان در پيشگاه خداوند خواهند بود. آنان براى بتها حج مى گزاردند و قربانيها را مى كشتند و براى تقرب به بتها قربانى مى بردند و احرام مى بستند يا از احرام بيرون مى آمدند و بيشتر عرب همين گروهند و آنان همانها هستند كه خداوند از قول ايشان چنين بيان مى فرمايد: «گفتند اين رسول را چه مى شود كه خوراك مى خورد و در بازارها راه مى رود؟» [آيه ى 7 از سوره ى 25 (فرقان).
]از جمله اشعارى كه حاكى از اين عقيده است شعر شاعرى است كه كشته شدگان در بدر را مرثيه سروده و چنين گفته است:
«در آن چاه، يعنى چاه بدر، چه جوانمردان و چه قومى گرامى مدفون شدند!
آيا محمد به ما خبر مى دهد كه ما به زودى باز زنده مى شويم؟ چگونه ممكن است خاك بازمانده در گور و مرغ جان زنده شود...؟
آيا هنگامى كه زنده ام مرا مى كشد و آنگاه كه استخوانهايم پوسيده و خاك شد زنده ام مى سازد؟». [از اين ابيات، كه در متن پنج بيت نقل شده است، در سيره ابن هشام ص 30، ج 3، چاپ مصطفى السقاء، مصر 1355 ق، نه بيت آمده كه صحيح تر و مودبانه تر نسبت به رسول خدا (ص) است و تفاوتهاى لفظى هم دارد. م.
]گروهى از اعراب هم معتقد به تناسخ بودند و مى گفتند ارواح به اجساد ديگرى منتقل مى شوند و از جمله ايشان كسانى هستند كه اعتقاد به هامه [در مورد هامه و صفر، اين توضيح لازم است كه گمان مى كردند روح كسى كه كشته مى شود به صورت مرغى درمى آيد و مى گويد مرا سيراب كنيد تا آنكه قاتل كشته شود. صفر را هم مارى در شكم مى پنداشته اند كه اسلام اينگونه عقايد را باطل شمرده است و براى اطلاع بيشتر مراجعه كنيد به ابن اثير، النهايه فى غريب الحديث، ج 3، ص 35 و ج 5، ص 283، چاپ اسماعيليان، تهران 1364 ش. م. دارند و پيامبر (ص) فرموده اند: نه سرايت است و نه مرغى كه از گور درآيد و نه مارى.
]ذوالاصبع [ذوالاصبع لقب حرثان بن حارث بن محرث است كه از شاعران سواركار و دلاور دوره ى جاهلى است. شرح حال و آثارش به تفصيل در اغانى ابوالفرج آمده و از جمله همين قصيده كه سى و دو بيت است. به ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج 3، صفحات 89 -109، چاپ وزاره الثقافه مصر مراجعه شود. م. هم چنين سروده است:
]«اى عمرو! اگر دشنام دادن و نكوهش مرا رها نكنى، چنان ضربتى به تو مى زنم تا مرغ جانت بانگ بر آورد كه مرا سيراب كنيد و انتقام خونم را بگيريد.»
و آورده اند كه چون ليلى اخيليه [از بهترين شاعران و به تعبير ابن قتيبه شاعرترين زنان است. عثمان بن عفان را مرثيه سروده است. به ابن قتيبه، الشعر و الشعراء، ص 359، چاپ دارالثقافه، بيروت 1969، مراجعه شود. م. كنار گور توبه بن حمير ايستاد و بر آن گور سلام داد، ناگهان از آن گور جغدى ناله كنان بيرون پريد و ناقه ى ليلى از آن جغد ترسيد و او را بر زمين زد و ليلى مرد و بدينگونه اين ابيات توبه بن حمير كه مى گويد:
]«اگر من در گور و زير سنگ لحد باشم و ليلى اخيليه بر من سلام دهد، با شادى پاسخ مى گويم و مرغ جانم از گور ناله كنان به سوى او خواهد پريد» [شرح حال توبه در اغانى همراه با ترجمه ليلى اخيليه آمده است و به الشعر و الشعرا، ص 356، همان چاپ مراجعه شود كه از اين ابيات سه بيت آمده است. م.، مصداق پيدا كرد. توبه و ليلى به روزگار بنى اميه بوده اند.
]اعراب در چگونگى پرستش بتها هم مختلف بودند برخى از آنان براى بتها نوعى مشاركت با خداوند متعال را اعتقاد داشتند و لفظ شريك را هم بر بتها اطلاق مى كردند و از جمله در تلبيه ى حج خود چنين مى گفتند: «لبيك اللهم لبيك. لا شريك لك. الاشريكا هو لك. تملكه و ما ملك.» و برخى از ايشان بر بتها لفظ شريك اطلاق نمى كردند، بلكه آنها را وسيله و سبب تقرب به خداوند سبحان مى دانستند و آنان همانهايى هستند كه به نقل قرآن مجيد چنين مى گفتند: «ما آن بتان را نمى پرستيم مگر آنكه ما را به درگاه خداوند نزديك سازند» [بخشى از آيه ى 3 سوره ى 39 (زمر).
]گروهى از اعراب هم مشبهه و براى خداوند قائل به جسميت هستند كه اميه بن ابى الصلت [شرح حال و نسب و اخبار اين شاعر در الاغانى ج 4، صفحات 120 -133، چاپ و زاره الثقافه مصر، آمده است. م. از آن گروه است و هموست كه چنين سروده است:
]«برفراز عرش نشسته و پاهاى خود را بر تختى كه براى او منصوب است نهاده است.»
بيشتر اعراب بت پرست بوده اند. بت ود از قبيله كلب و ساكنان منطقه دومه الجندل بوده است. سواع بت قبيله هذيل است. بت نسر از قبيله حمير و بت يغوث از قبيله همدان و بت لات از قبيله ثقيف طائف و بت عزى از قبيله كنانه و قريش و برخى از شاخه هاى قبيله بنى سليم و بت منات از قبايل غسان و ارس و خزرج بوده است. بت هبل كه در پشت كعبه قرار داشته، ويژه ى قريش بوده است و اساف و نائله هم بر كوه صفا و مروه بوده است. [براى اطلاع بيشتر و دقيق تر در مورد اسامى و محل استقرار بت ها، مراجعه شود به كلى، الاصنام، با ترجمه و توضيح استاد محترم سيد محمد رضا جلالى نائينى، نشر نو، تهران 1364 ش. م.
]ميان اعراب افرادى هم بوده اند كه به آيين يهود مايل بوده اند كه از جمله ايشان گروهى از خاندان تبع و پادشاهان يمن هستند. گروهى هم مسيحى بوده اند و از جمله ايشان بنى تغلب و عبادى ها هستند كه قبيله ى عدى بن زيد بوده اند. برخى از اعراب هم صابئى بوده و اعتقاد به تاثير ستارگان و افلاك داشته اند.
اما آن گروه از اعراب كه منكر خدا نبوده اند بسيار اندك اند و همانان هستند كه به خداوند اعتقاد داشته و پارسا بوده اند و از انجام كارهاى زشت و ناپسند خوددارى مى كرده اند و آنان اشخاصى همچون عبدالمطلب و پسرانش عبدالله و ابوطالب و زيد بن عمرو بن نفيل و قس بن ساعده ايادى و عامر بن ظرب عدوانى و گروهى ديگرند.
فضل كعبه
در خبر صحيح آمده است كه در آسمان خانه يى است كه فرشتگان بر گرد آن طواف مى كنند همانگونه كه آدميان گرد كعبه طواف مى كنند و نام آن خانه ى ضراح است و كعبه درست و به خط مستقيم زير آن قرار دارد و منظور از بيت المعمور كه در قرآن آمده همان خانه است [اين خبر در غالب تفاسير قرآن كريم ذيل آيه ى چهارم سوره 52 آمده است. مراجعه شود به على بن ابراهيم قمى (ره)، تفسير القمى- كه از قرن چهارم است- ج 2، ص 331، چاپ نجف، 1387 ق. م. و خداوند به سبب شرف و منزلت آن خانه در پيشگاه خود به آن سوگند خورده است. و نيز در حديث آمده است كه چون آدم (ع) حج گزارد و مناسك خويش را انجام داد و گرد كعبه طواف كرد، فرشتگان او را ملاقات كردند و گفتند: اى آدم! ما دو هزار سال پيش از تو بر اين خانه طواف كرده ايم. ][براى اطلاع بيشتر در مورد اين خبر، مراجعه فرماييد به علامه مجلسى (ره)، بحارالانوار، ج 11، ص 179، چاپ جديد، تهران 1363 ش. م. ]مجاهد مى گويد: چون حاجيان مى آيند، فرشتگان از ايشان استقبال مى كنند، بر آنان كه بر شتران سوارند فقط سلام مى دهند. بر آنان كه بر خر سوارند، سلام مى دهند و دست آنان را در دست مى گيرند و مصافحه مى كنند و آنان را كه پياده اند در آغوش مى كشند.
از سنت پسنديده پيشينيان است كه به استقبال حاجيان بروند و ميان چشمهاى ايشان را ببوسند و از آنان، پيش از آنكه به گناهان و خطاها آلوده شوند، تقاضاى دعا براى خود كنند.
و در حديث است كه خداوند به اين بيت وعده داده است كه همه ساله ششصد هزار تن حج بگزارند و اگر شمارشان از آن اندازه كمتر باشد، خداوند آن را با فرشتگان تكميل مى كند و كعبه همچون عروسى كه او را به خانه شوهر مى برند محشور مى شود و همه كسانى كه حج گزارده اند به پرده هاى آن آويخته و بر گرد آن در حال سعى هستند تا كعبه وارد بهشت شود و ايشان هم همراه آن وارد بهشت مى شوند. و باز در حديث است كه برخى از گناهان را هيچ چيز جز وقوف در عرفات نمى پوشاند و از ميان نمى برد و ضمن همين حديث آمده است كه بزرگ ترين مردم از لحاظ گناه كسى است كه در عرفات وقوف كند و گمان برد كه خدايش نمى آمرزد.
عمر بن ذر همدانى
[از محدثان قرن دوم و در گذشته به سال 153 هجرى و از سران مرجئه است، مراجعه شود به زر كلى، الاعلام، ج 5، ص 205. م. چون از انجام مناسك خود فراغت يافت پشت بر كعبه داد و در حالى كه با خانه وداع مى كرد چنين گفت: چه بارها كه در راه تو گشوديم و بستيم، چه پشته ها كه بر آن برآمديم و از آن فرود آمديم، چه پستى و بلنديها كه پيموديم تا پيش تو رسيديم. اكنون اى كاش مى دانستم از اينجا چگونه بازمى گرديم. آيا با گناهى بخشوده كه در اين صورت چه نعمتى بزرگ است يا با عملى پذيرفته نشده كه در اين صورت چه مصيبتى بزرگ است! اى خدايى كه براى تو بيرون آمديم و قصد تو كرديم و در حريمت فرود آمديم، بر ما رحمت فرماى! اى كسى كه آنانى را كه به حريمت آمده اند عطا مى كنى، ما بر اين شتران كه موهايش ريخته و پوستهايش برهنه شده و كوهانهايش لاغر شده و كف پاهايش ساييده شده است به پيشگاهت آمده ايم و بزرگ ترين بلا و گرفتارى اين است كه با نوميدى برگرديم، پروردگارا همانا براى زايران حقى است، بار خدايا حق ما را آمرزش گناهانمان قرار بده كه تو بخشنده يى گرامى و بزرگوارى. هيچ پرسنده و گدايى تو را به بخل وا نمى دارد و هر كس به مقصود خود برسد از تو چيزى كاسته نمى شود. ]
ابن جريج
[عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج مكى، متولد به سال 80 و درگذشته ى 150 هجرى، فقيه مكه است. براى اطلاع از شرح حالش مراجعه شود به خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 10، ص 400، چاپ مدينه. م. مى گويد: هيچگاه گمان نمى كردم خداوند كسى را از شعر عمر بن ابى ربيعه ][عمر بن عبدالله بن ابى ربيعه بن مخزومى، متولد 23 و درگذشته به سال 93 هجرى، از شاعران بزرگ قرن اول كه چند كتاب مستقل درباره ى او نوشته شده است. مراجعه شود به ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 3، ص 111، چاپ محمد محيى الدين عبدالحميد، مصر 1948 ميلادى. م. بهره مند فرمايد. تا آنكه در يمن بودم و شنيدم كسى اين دو بيت را از او خواند: ]«شما را به خدا سوگند بدون اينكه او را سرزنش كنيد بگوييدش، از اين اقامت طولانى در يمن چه اراده كرده اى؟ بر فرض كه چاره ى كار جهان را بسازى و بر آن پيروز شوى، در قبال اينكه حج را ترك و رها كنى چيزى بدست نياورده اى.»
همين دو بيت انگيزه ى من براى ترك يمن و آمدن به مكه شد و بيرون آمدم و حج گزاردم.
ابوحازم
[ابوحازم مكى از بزرگان تابعين و صوفيه قرن اول هجرى است. رجوع فرماييد به عطار، تذكره الاولياء، ج 1 ص 61 چاپ مرحوم قزوينى. م. شنيد زنى كه به حج آمده بود دشنام مى داد. به او گفت: اى كنيز- خدا! مگر تو حاجيه نيستى؟ آيا از خدا نمى ترسى؟ آن زن چهره ى زيباى خود را گشود و گفت: من از آن زنانم كه عمر بن ابى ربيعه درباره ى ايشان چنين سروده است:]«چادر خز را از چهره تابناك خود يكسو زد و تور نازك حرير را بر گونه ها افكند، گويى از زنانى نيست كه براى رضاى خدا حج مى گزارند، بلكه از آنان است كه عاشق غافل و بى گناه را مى كشند.» [اين ابيات از شاعر ديگرى بنام عرجى است كه تمام قصيده در صفحات 71 تا 75 ديوانش آمده است.
]ابوحازم در پاسخ آن زن گفت: از خداوند مسالت مى كنم كه چنين چهره يى را با آتش عذاب نكند.
چون اين سخن به اطلاع سعيد بن مسيب [سعيد بن مسيب متولد سال 13 و در گذشته ى 94، از فقهاى مدينه كه شرح حالش به تفصيل در صفحات 128 -131 بخش دوم جلد دوم و صفحات 88 -106 جلد پنجم طبقات محمد بن سعد، چاپ ادوارد ساخاو، بريل 1322 ق، آمده است و لطفا به ترجمه ى طبقات به قلم اين بنده مراجعه شود. م. رسيد گفت: خداى ابوحازم را رحمت فرمايد. اگر از عابدان عراق بود، همانا به او مى گفت: اى دشمن خدا دور شو! ولى اين ظرافت عابدان حجاز است.
]