خطبه 209-عبور از كشته شدگان جمل - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 209-عبور از كشته شدگان جمل

از سخنان على عليه السلام هنگامى كه از كنار جسد طلحه بن عبيدالله و عبدالرحمان بن عتاب بن اسيد كه در جنگ جمل كشته شده بودند عبور كرد

[اين خطبه را ابوالفرج اصفهانى در الاغانى، ج 21، ص 246، و مبرد در الكامل ج 1، ص 126، و ابن عبدربه در عقد الفريد ج 2، ص 279، و بيهقى در المحاسن و المساوى ج 2، ص 53، آورده اند (به نقل از مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 135). م.
]

اين خطبه چنين آغاز مى شود «لقد اصبح ابومحمد بهذا المكان غريبا اما و الله لقد كنت اكره ان تكون قريش قتلى تحت بطون الكواكب.» «همانا كه ابومحمد (طلحه) در اين جايگاه غريب در افتاده است. همانا به خدا سوگند، خوش نمى داشتم كه قريش كشتگان زير شكم هاى ستارگان درافتند».

عبدالرحمن بن عتاب بن اسيد

او عبدالرحمن بن عتاب بن اسيد بن ابى العبص بن اميه بن عبد شمس است. او از اصحاب نيست و در زمره تابعان شمرده مى شود. پدرش از مسلمانانى است كه در فتح مكه مسلمانان شده است، هنگامى كه پيامبر (ص) از مكه براى رفتن به حنين بيرون آمد عتاب را كارگزار مكه فرمود. او تا هنگام رحلت پيامبر (ص) امير مكه بود و پس از آن هم در تمام مدت خلافت ابوبكر صديق آن سمت را داشت. و او و ابوبكر در يك روز مردند و هيچ كدام از مرگ ديگرى آگاه نشد. عبدالرحمان پسر عتاب همان كسى است كه چون اميرالمومنين على عليه السلام از كنار جسدش كه در جنگ جمل كشته شده بود عبور كرد خطاب به او فرمود: تاسف و اندوه من در مورد توست اى سالار قريش. اين جوانمرد جوانمردان و خرد ناب خاندان عبدمناف بود. گروه خودم را كشتم و نفس خود را تسكين بخشيدم، از مشكلات و گرفتاريهاى خودم به خدا شكايت مى كنم.

كسى به اميرالمومنين گفت: امروز او را چه نيكو مى ستايى! فرمود: او را و مرا زنانى پرورش داده اند كه تو را پرورش نداده اند.

كف دست عبدالرحمان را كه قطع شده بود عقابى در ربود و به يمامه انداخت كه چون انگشترش در دستش باقى بود دانسته شد كه آن دست از كيست و مردم يمامه از واقعه آگاه شدند. من در شرح نهج البلاغه قطب راوندى در اين فصل مسائل شگفتى ديدم كه خوش مى دارم برخى از آنها را بگويم،

[خوانندگان گرامى توجه دارند كه ابن ابى الحديد در مقدمه نيز به اين موضوع اشارتى دارد و معلوم مى شود كه شرح نهج البلاغه قطب راوندى در كمال شهرت و مورد استفاده فراوان بوده است كه ابن ابى الحديد شرح خود را با آن مقايسه و گاه گاه آن را نقد و بررسى مى كند. م. از جمله آن است كه در تفسير و شرح اين جمله كه فرموده است «خون خود را از بنى عبد مناف گرفتم» گفته است، يعنى از طلحه و زبير كه از خاندان عبدمناف بوده اند. اين اشتباه زشتى است، زيرا طلحه از خاندان تيم بن مره و زبير از خاندان اسد بن عبدالعزى بن قصى است و هيچ كدام از آن دو از خاندان عبدمناف نيستند كه پسران عبدمناف چهار تن بوده اند هاشم و عبدشمس و نوفل و عبدالمطلب و هر كس از فرزند زادگان اين چهار نفر نباشد از خاندان عبدمناف نيست.
]

ديگر از سخنان او اين است كه مى گويد مروان بن حكم از بنى جمح است. اين فقيه بزرگوار كه خدايش رحمت كناد! از شناخت انساب بسيار به دور است. مروان از خاندان اميه بن عبد شمس است و بنى جمح از بنى هصيص بن كعب بن لوى بن غالب هستند و نام اصلى جمح تيم بن عمرو بن هصيص است و برادرش سهم بن عمرو بن هصيص خاندان عمروعاص هستند و اينها كجا و مروان بن حكم كجا.

ديگر آنكه كلمه «اعيار» به معنى گورخران را «اغيار» ديگران خوانده و معنى كرده است و چنين كلمه اى روايت نشده است.

بنى جمح

بدان كه اميرالمومنين عليه السلام اين كلام را به عنوان نكوهش كسانى از بنى جمح كه همراه عايشه همسر رسول خدا (ص) به جنگ جمل آمده بودند ايراد فرموده است و گفته است «گورخران بنى جمح از چنگ من گريختند» و گروهى از افراد بنى جمح همراه عايشه بودند كه روز جنگ جمل گريختند و كسى از ايشان جز دو تن كشته نشدند. از جمله كسانى كه گريختند و جان به در بردند عبدالله طويل بن صفوان بن اميه بن خلف بن وهب بن حذافه بن جمح است كه خودش شريف و پدرش هم والاتبار بودند. عبدالله طويل چندان زنده ماند كه همراه ابن زبير در مكه كشته شد.

ديگر از ايشان، يحيى بن حكيم بن صفوان بن اميه بن خلف است كه چندان زيست تا آنكه عمروبن سعيد اشدق هنگامى كه حاكم مدينه و مكه شد او را كارگزار خود در مكه قرار داد. عمرو در مدينه مقيم بود و يحيى در مكه اقامت داشت.

ديگر از ايشان عامر بن مسعود بن اميه بن خلف است كه به سبب كوتاهى قامت و سياهى رنگش به «كوزگرد» مشهور بود و او چندان زندگى كرد كه زياد او را سرپرست صدقات بكر بن وائل قرار داد و عبدالله بن زبير بن عوام هم او را به سالارى كوفه گماشت.

ديگر از ايشان ايوب بن حبيب بن علقمه بن ربيعه بن اعور بن اهيب بن حذافه بن جمح است. او چندان زنده ماند كه به دست خوارج در قديد كشته شد. اينها افرادى هستند كه من از حضور آنان در جنگ جمل همراه عايشه اطلاع دارم. از قبيله بنى جمح عبدالرحمان بن وهب بن اسيد بن خلف بن وهب بن حذافه بن جمح و عبدالله بن ربيعه بن دراج بن عنيس بن وهبان بن وهب بن حذافه بن جمح كه همراه عايشه بودند كشته شده باشد. همچنين اگر به جاى كلمه «اعيار» كلمه «اعيان»، كه در بعضى نسخ ذكر شده، آمده است يعنى بزرگان و سرشناسان بنى جمح از چنگ من گريختند.

در سخن على (ع) ضمير به قريش برمى گردد. يعنى آنان آهنگ خلافت كردند و بدون رسيدن به آن كشته شدند. اگر بگويى: آيا معتقدى كه طلحه و زبير شايستگى خلافت نداشته اند. كه در اين صورت مذهب و عقيده ياران معتزلى خود را رها كرده اى و اگر به اين مسئله معتقد نباشى با گفته اميرالمومنين عليه السلام كه فرموده است «آنان شايسته خلافت نبودند» مخالفت كرده اى.

مى گويم: آن دو تا هنگامى كه اميرالمومنين على عليه السلام به خلافت نرسيده بود شايستگى آن را داشته اند ولى همين كه اميرالمومنين در جستجوى خلافت بر آمد و به آن رسيد ديگر هيچكس، نه آن دو و نه غير ايشان، شايستگى خلافت (و حق خروج بر او را) نداشته اند. همانگونه كه اگر اطاعت ظاهرى و رضايت على عليه السلام به حكومت كسانى كه پيش از او بوده اند نمى بود (و عدم خروج آن حضرت بر آنان مطرح نبود) ما به صحت و درستى خلافت و حكومت آنان- ابوبكر، عمر، عثمان- هم حكم نمى كرديم.

/ 314