خطبه 208-گله از قريش - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 208-گله از قريش

از سخنان آن حضرت (ع)

[براى اطلاع در مورد منابع اين سخن به خطبه 26 مصادر نهج البلاغه و اسانيده ج 2، ص 413 و ج 3 ص 132 مراجعه فرماييد. م.
]

«اللهم انى استعديك على قريش و من اعانهم فانهم قد قطعوا رحمى و اكفئوا انائى...» (بار خدايا از تو يارى مى طلبم بر قريش و كسانى كه ايشان را يارى دادند، كه آنان پيوند خويشاوندى مرا گسستند و ظرف و جايگاه مرا برگردانيدند»

مى گويم: نظير اين سخن باز هم از اميرالمومنين عليه السلام نقل شده است ولى زمان ايراد آن به صورت دقيق گفته نشده است و حال و زمانى را كه مقصود او بوده است روشن نكرده اند. اصحاب معتزلى ما چنين مى گويند كه اين سخن را على عليه السلام پس از شورا و بيعت با عثمان ايراد كرده است و هيچ كس از ياران معتزلى ما در اينكه على عليه السلام در آن مورد دردمندانه دادخواهى كرده است ترديدى ندارد و بيشتر ياران ما خوش ندارند كه امثال اين سخنان را بر تظلم و تالم آن حضرت از روز سقيفه حمل نمايند.

ابن ابى الحديد سپس براى اثبات اين نظريه خود وارد مبحثى كلامى آميخته با جدل مى شود و اصرار مى ورزد كه نص آشكارى در آن مورد نبوده است و با اشاره به ستيز و دشمنى قريش كه از كينه هاى جنگهاى بدر و حنين سرچشمه مى گرفته است و احتمال از ميان رفتن كلمه توحيد و اسلام مى رفته است كارى را كه صحابه در مورد حكومت انجام دادند از عنايات خداوند متعال مى داند

[شايد مطالعه پاره يى از موارد خطبه هاى اخير در ذهن خواننده گرامى موضوع شيعه بودن ابن ابى الحديد را جايگزين كرده باشد ولى با دقت در اين مورد مى بينيد كه اين عقيده به هيچ وجه نمى تواند عقيده شيعى باشد. م. و سپس موضوع ويژه يى را طرح مى كند كه جنبه تاريخى دارد و به شرح زير است.)
]

فصلى در اينكه اگر جعفر و حمزه زنده مى بودند حتما با على بيعت مى كردند

از ابوجعفر نقيب، يحيى بن محمد بن ابى يزيد، كه خدايش رحمت كناد! پرسيدم! آيا معتقدى كه اگر حمزه و جعفر زنده مى بودند پس از رحلت رسول خدا (ص) با على (ع) به خلافت بيعت مى كردند! گفت: آرى، سرعت آن دو در بيعت با على سريع تر از شعله ور شدن آتش در بوته خارهاى بيابانى بود. به او گفتم: من گمان مى كنم كه جعفر از على پيروى و با او بيعت مى كرد ولى در مورد حمزه چنين گمانى ندارم كه او را مردى سرفراز و گردنكش و قوى نفس و خود محور و دلاورى ستيزه گر كه كس را يارى پيروزى بر او نبوده است مى بينم. وانگهى سن او بيشتر و عموى على بوده و آثار او در جهاد معروف تر است

[جناب حمزه در جنگ احد به شرف شهادت رسيده و در ديگر جنگها شركت نكرده است. چگونه از على (ع) معروف تر بوده است كه شجاعتش در جنگهاى خندق و خيبر و غيره زبانزد خاص و عام است. م. و خيال مى كنم براى خود در جستجوى خلافت برمى آمد.
]

نقيب گفت: موضوع در مورد اخلاق و سجاياى او همين گونه است كه گفتى ولى حمزه مردى متدين و متين و داراى تصديق خالص به ساحت رسول خدا (ص) بود و اگر زنده مى ماند از احوال على عليه السلام با رسول خدا (ص) چيزها مى ديد كه نخوت او فرومى شكست و كژروى او از ميان مى رفت و او را بر خويشتن مقدم مى داشت و در مورد على (ع) رضايت خداوند و پيامبر را در نظر مى گرفت هر چند مخالف ميل و خواسته اش مى بود.

نقيب سپس گفت: اين خلق و خوى بشرى حمزه كجا قابل مقايسه با اخلاق لطيف و روحانى على (ع) است؟ على (ع) علاوه بر خلق و خوى حمزه داراى آن لطافت هم بوده است، يعنى از آن جهات كه تو گفتى نفس حمزه و على يكى است، وانگهى نفس هيولايى حمزه و خالى بودن آن از علوم كجا قابل مقايسه با نفس قدوسى على عليه السلام است كه به فطرات صحيح و نه از راه تعليم آن چنان به دقايقى دست يافت كه نفوس دقيق ترين فلاسفه الهى از درك آن عاجز بود. اگر حمزه زنده مى بود و آنچه را كه ديگران از على (ع) ديدند مى ديد بدون ترديد نسبت به على (ع) از سايه او هم پيروتر مى شد و از ابوذر و مقداد هم از او بيشتر پيروى مى كرد.

اما اين گفتارت كه مى گويى «حمزه عموى وى بوده و داراى سن بيشترى است»، مگر عباس همين حال را نداشته است و خود مى دانى كه چگونه تسليم او بود و چه پيشنهادى به او كرد؟ ابوسفيان هم از لحاظ خويشاوندى چون عمو و از لحاظ سنى بزرگتر بوده است و خود مى دانى كه چه پيشنهادى به على (ع) كرد.

نقيب ابوجعفر سپس گفت: همواره عموها نسبت به برادرزادگان خود خدمت انجام داده و پيرو ايشان بوده اند. مگر نمى بينى كه داود، عبدالله، صالح، سليمان، عيسى، اسماعيل و عبدالصمد- پسران على بن عبدالله بن عباس- همگى نسبت به برادرزاده خود، سفاح خدمت كردند و فرماندهان سپاهها و انصار و يارانش بودند؟ مگر نمى بينى كه حمزه و عباس از برادرزاده خود يعنى پيامبر (ص) پيروى كردند و به رياست او خشنود شدند و دعوتش را تصديق كردند؟ مگر نمى دانى كه ابوطالب رئيس و پيرمرد و مورد احترام بنى هاشم بود و پيامبر (ص) كودك پدر از دست داده يى بود كه تحت كفالت او و همچون يكى از فرزندان او به شمار مى آمد و سرانجام ابوطالب نسبت به او خضوع و به راستى دعوتش اعتراف كرد و فرمان او را گردن نهاد تا آنجا كه در مدح پيامبر شعر سرود، همان گونه كه فروتر فراتر را مى ستايد ابوطالب در مدح پيامبر گفته است:

«سپيد چهره يى كه به وسيله آبروى او از ابر تقاضاى باران مى شود، پناهگاه يتيمان و فريادرس بيوه زنان است. قحطى زدگان خاندان هاشم به او پناه مى برند و آنان در پيشگاهش در نعمت و بخشش قرار مى گيرند»

[براى اطلاع بيشتر در مورد ابيات ديگر اين قصيده مفصل به زهره الادباء فى شرح لاميه شيخ البطحاء جعفر نقدى، چاپ 1356 قمرى، نجف مراجعه فرماييد. م.
]

اين راز و ويژگى كه در وجود محمد (ص) سرشته بود تا آنجا كه ابوطالب با همه اهميت و حالات خود ستايشگر اوست رازى بزرگ و خصيصه يى گرانقدر و مايه عبرت است كه انسانى فقير و بدون يار و ياور كه قادر به دفاع از خود نبوده است تا چه رسد به اينكه بر كس ديگرى پيروز شود گفتار و دعوتش در بدن و روح افراد همان اثر را بگذرد كه باده ناب در بدنها و افكار معتدل و كار چنان شود كه عموهايش از او فرمانبردارى كنند و مربى و كفيل او و كسى كه تا آخر عمر خود عهده دار پرداخت هزينه خوراك و لباس او بوده است او را آن چنان ستايش كند كه شاعران، اميران و پادشاهان را ستايش مى كنند و در نظر شخص با انصاف اين كار بزرگتر از شق القمر و تبديل عصا به اژدها و خبر دادن به مردم از آنچه مى خورند و اندوخته مى كنند مى باشد.

نقيب، كه خدايش رحمت كناد! به من گفت: چگونه مى گويى، خيال مى كنم جعفر با او بيعت و از او پيروى مى كرد و تصور نمى كنم حمزه چنان مى كرد؟ اگر اين سخن را از آن جهت مى گويى كه جعفر برادر على بوده است بايد توجه داشته باشى كه جعفر هم از على ده سال بزرگتر و داراى مناقب و ويژگيهاى پسنديده بسيار بوده است و پيامبر (ص) درباره جعفر به اتفاق محدثان سخنى گرانقدر فرموده است و هنگامى كه جعفر و زيد بن حارثه و على به يكديگر تفاخر مى كردند و داورى پيش رسول خدا بردند، آن حضرت به جعفر فرمود «آفرينش و خوى تو شبيه خود من است» و جعفر از شدت خوشحالى شرمسار شد، پيامبر (ص) سپس به زيد بن حارثه فرمود «اما تو دوست و وابسته مايى» او هم شرمسار شد، سپس به على فرمود «اما تو برادر و دوست ويژه منى»، محدثان گفته اند على عليه السلام شرمسار نشد و گفته اند گويى تكرار و پيوستگى تعظيمى كه پيامبر (ص) نسبت به على مبذول مى فرمود چنان بود كه اين گفتار آن حضرت براى على (ع) غير منتظره نبود و حال آنكه افراد ديگر گاهى مورد تعظيم قرار مى گرفتند و همان تعظيم در نظرشان بسيار پر ارزش بود. مردم درباره اينكه كداميك از اين ستايشها بزرگتر است اختلاف نظر دارند.

من به نقيب گفتم در كتاب البصائر ابوحيان توحيدى مطلبى خواندم كه با اين گفتگوى ما مناسب است. توحيدى در فصل پنجم آن كتاب مى گويد: از قاضى القضاه ابوسعد بشر بن حسين

[به شرح حال اين مرد كه لابد از معتزله است در منابع مورد دسترس برنخوردم، راهنمايى اهل فضل موجب سپاس خواهد بود. م. كه در جدل و مباحثه از او تواناتر نديده بودم ضمن مناظره يى كه ميان او و ابوعبدالله طبرى صورت گرفت و سخن درباره جناب جعفر بن ابى طالب و اسلام او و مقايسه فضيلت او و برادرش على (ع) بود چنين شنيدم كه بشر بن حسين مى گفت: چون به دقت نظر شود دانسته مى شود كه مسلمان شدن جعفر پس از رسيدن به سن بلوغ بوده است و اسلام آوردن شخص بالغ پس از استبصار و آشكار ساختن و شناخت صورت مى گيرد و بايد براى او ناپسندى آيينى كه در اوست و پسنديده بودن آيينى كه مى خواهد وارد آن شود روشن شده باشد و حال آنكه سن على به هنگامى كه مسلمان شده است مورد اختلاف است و چنين به نظر مى رسد كه مسلمانى على از راه تلقين بوده است نه اينكه خود موضوع را روشن كرده باشد و حداكثر اين است كه مسلمان شدن على (ع) در اوان بلوغ اوست. اين هم معلوم است كه هر دو كشته شده اند و به طور قطع كشته شدن جعفر شهادت در جنگ موته است و حال آنكه در موضوع قتل على بسيار اختلاف نظر است. وانگهى خداوند متعال نسبت به جعفر اين عنايت را مبذول فرموده كه پيش از ظهور اختلاف هرج و مرج و اضطراب ريسمان وحدت او را به بهشت برده است و بر فرض كه اجماع بر اين قرار گيرد كه كشته شدن جعفر و على هر دو شهادت بوده است باز حالت جعفر به مراتب برتر و بزرگتر است كه او در حال پيشروى در جنگ و بدون آنكه پشت به جنگ كند شهيد شده است و على غافلگير گرديده و بدون آنكه بداند آهنگ كشتن او شده است و تفاوت و فاصله زيادى است ميان كسى كه ناگهان با مرگ غافلگير شود و كسى كه چنگالهاى مرگ را به چشم خويش و روياروى ببيند و با سينه و گلوى خود از آن استقبال كند و با ايمان و راستى براى ديدار خداوند بشتابد. مگر تو نمى دانى كه نخست دست راست جعفر قطع شد و او پرچم را به دست چپ گرفت و چون دست چپش قطع شد رايت را به سينه خود فشرد. از اين گذشته قاتل جعفر به ظاهر و آشكارا مشرك بوده است و حال آنكه قاتل على از كسانى است كه شهادت به يگانگى خدا مى داده و نماز مى گزارده است و به خيال خود به قصد تقرب به او حمله كرده است و حال آنكه با نصى كه هيچ اختلافى در آن نيست قاتل جعفر كافر بوده است. مگر تو نمى دانى كه جعفر داراى دو بال است و دو هجرت كرده است هم به حبشه و هم به مدينه.
]

نقيب ابوجعفر، كه خدايش رحمت كناد! گفت: شيخ تو فداى تو باد! بدان كه ابوحيان مردى ملحد و زنديق است و دوست مى دارد با دين بازى كند و آنچه را در دل دارد بگويد و آن را به گروهى كه هرگز نگفته اند و چنان اعتقادى ندارند نسبت دهد. من به خدا سوگند مى خورم كه قاضى ابوسعد حتى يك كلمه از اين سخنان را هم نگفته است و اين مطلب از دروغها و ساخته و پرداخته هاى ابوحيان است، همانگونه كه به قاضى ابوحامد مرورودى هم هر دروغ و ناپسندى را نسبت مى دهد و از او هر چيز سست و بى ارزش را نقل مى كند.

نقيب سپس گفت: اى ابوحيان، مقصود تو از اين سخن اين است كه بدان وسيله ميان اعقاب ابوطالب تفرقه افكنى و آنان را با خود درافكنى و حال آنكه احوال هر گونه كه باشد و بشود شرف و فخر از آن ايشان است و از آن خاندان بيرون نخواهد شد.

نقيب كه خدايش رحمت كناد سپس خنديد و تكيه داد و پاى خود را دراز كرد و گفت اين موضوع چيزى است كه نياز به سخن درازى ندارد كه اجماع مسلمانان بر بطلان آن است و ميان مسلمانان هيچ اختلافى نيست در آنكه على (ع) از جعفر برتر است و ابوحيان اين موضوع را كه به آن اشاره كرده است از نامه ابوجعفر منصور دوانيقى به محمد بن عبدالله «نفس زكيه»

[اين بزرگوار از فرزندزادگان حضرت مجتبى و متولد به سال 93 و مقتول به سال 145 بدست عيسى بن موسى عباسى است. به نقل ابن خلدون در تاريخ، ج 2، ص 190، مالك و ابوحنيفه امامت او را از خلافت منصور صحيح تر مى دانسته اند. همچنين به الاعلام زركلى، ج 7، ص 90، مراجعه فرماييد. م. سرقت كرده است. منصور در آن نامه خطاب به او مى نويسد: بنى اميه پس از نمازهاى واجب پدرت را لعنت مى كردند همانگونه كه كافران را لعنت مى كنند ما بنى اميه را سركوب و آنان را تكفير كرديم و فضيلت او را روشن ساختيم و يادش را زنده كرديم. اينك تو همين كار ما را بر ضد ما حجت قرار داده اى و چنين پنداشته اى كه چون ما فضائل او را بيان مى كنيم او را بر حمزه و عباس و جعفر برترى مى دهيم؟ آنان در حالى درگذشتند كه مسلمانان از آنان به سلامت ماندند و حال آنكه پدرت (على عليه السلام) گرفتار خونها شد.
]

من به نقيب، كه خدايش رحمت كناد، گفتم: در اين صورت مسئله مورد اجماع نبوده است زيرا منصور معتقد به فضيلت على (ع) بر آنان نيست و حال آنكه تو ادعاى اجماع كردى. گفت: پيش از سخن اين مرد، در اين مورد اجماع بوده است و هر سخنى كه پيش از آن اجماع صورت گرفته باشد به آن اعتنا نمى شود.

چون از پيش نقيب ابوجعفر بيرون آمدم همان روز در همين مورد با احمد بن جعفر واسطى- خدايش رحمت كناد-! كه مردى خردمند، با فضيلت و امامى مذهب بود گفتگو كردم، گفت: نقيب ابوجعفر صحيح گفته، مگر تو نمى دانى كه ياران معتزلى شما بر دو عقيده اند: گروهى مى گويند از همه مسلمانان از لحاظ ثواب ابوبكر برتر است و گروهى ديگر مى گويند على از همه مسلمانان از اين لحاظ برتر است؟ و اصحاب امامى ما معتقدند كه على عليه السلام از لحاظ ثواب از همه مسلمانان برتر است، زيديه هم همين عقيده را دارند، اما اشعرى ها و كراميه و اهل حديث مى گويند اين منقبت از ابوبكر است، پس از مجموع اين عقايد چنين استنباط مى شود كه ميزان ثواب حمزه و جعفر كمتر از على عليه السلام است. اما در مورد اماميه و زيديه و عموم معتزله بغداد و گروه بسيارى از معتزله بصره نيز موضوع روشن است. و در نظر ديگر مسلمانان اين است كه ترتيب تقدم و بيشتر بهره بردن از ثواب چنين است: ابوبكر سپس عمر سپس عثمان و سپس على. بدين گونه مى بينى كه هيچ كس بر اين مذهب و عقيده نرفته است كه ثواب حمزه و جعفر بيش از على باشد و چون از ميان همه فرقه ها هيچ كس چنين چيزى نگفته است موضوع اجماعى كه نقيب مدعى آن است ثابت مى شود و اين در صورتى است كه افضل بودن را به بيشتر ثواب داشتن معنى كنيم كه همان چيزى است كه اين جدال درباره على و جعفر در همان مورد است و اگر افضل بودن را در مناقب بيشتر و خصائص و فراوانى نصوصى كه دلالت بر تعظيم دارد بدانيم بخوبى معلوم است كه هيچكس از مردم در آن مورد نمى تواند قابل مقايسه و نزديك با على باشد، نه جعفر و نه حمزه و نه ديگران.

پس از آن كتابى از شيخ ما معتزله يعنى ابوجعفر اسكافى

[ابوجعفر محمد بن عبيدالله معتزلى معروف به اسكافى (در گذشته به سال 240 هجرى) از معتزله بغداد است. به تاريخ بغداد ج 5، ص 416، مراجعه فرماييد. م. به دست من افتاد كه در آن عقيده و مذهب بشر بن معتمر و ابوموسى و جعفر بن مبشر و ديگر پيشگامان معتزله بغداد را بررسى كرده است كه مى گويند افضل مسلمانان على بن ابى طالب و پس از او پسرش حسن و پس از او پسر ديگرش حسين سپس حمزه بن عبدالمطلب و پس از او جعفر بن ابى طالب و سپس ابوبكر و پس از او عمر و سپس عثمان بن عفان است.
]

اسكافى مى گويد مراد از افضل بودن اين است كه كداميك در پيشگاه خداوند گرامى تر و داراى پاداش بيشترى است و منزلت كداميك در رستاخيز والاتر است.

پس از آن، به كتابى از شيخ خودمان ابوعبدالله بصرى دسترسى يافتم كه اين موضوع را نوشته و به بغدادى ها نسبت داده بود و در آن آمده بود كه شيخ ابوالقاسم بلخى هم همين اعتقاد را داشته است و پيش از او هم شيخ ابوالحسين خياط كه شيخ همه متاخران بغداد است همگى همين عقيده را دارند. من از اين اعتقاد شاد شدم و بر مسرتم بيشتر افزوده شد كه بسيارى از مشايخ ما همين عقيده را دارند و آن را در ارجوزه يى كه عقايد معتزله را در آن شرح داده ام گنجاندم و چنين سرودم.

«بهترين خلق خدا پس از مصطفى (ص) و بزرگترين آنان از لحاظ شرف به روز مفاخره، نخست سرور معظم و وصى و همسر بتول، يعنى مرتضى على است و پس از او دو پسرش و سپس حمزه و جعفر و از پى ايشان عتيق مخلص و صديق و پس از او عمر آن فاروق دين خدا و شير دلير است و پس از او عثمان ذوالنورين و همين عقيده حق و بدون انحراف است».

از سخنان آن حضرت (ع) درباره كسانى كه براى جنگ با او به بصره رفتند

[اين گفتار اميرالمومنين دنباله گفتار قبلى است و برخى آن را از نامه هاى او مى دانند و منابع اين خطبه و خطبه قبل ضمن منابع خطبه 26 بيان شده است. به مصادر نهج البلاغه ج 3، ص 133، مراجعه شود. م.
]

اين خطبه با عبارت «فقد مواعلى عمالى و خزان بيت مال المسلمين الذى فى يدى...» پس بر كارگزاران من و خزانه داران بيت المال مسلمانان كه در تصرف من بود درآمدند» شروع مى شود.

(ابن ابى الحديد گويد:) ما پيش از اين آنچه را كه (در اين باره) گذشت شرح داديم و گفتيم كه لشكريان جمل گروهى از شيعيان اميرالمومنين عليه السلام را در بصره كشتند، آن هم پس از آنكه با مكر و فريب ايشان را امان داده بودند و اينكه برخى از شيعيان تسليم نشدند و در جنگ پايدارى كردند و چندان جنگيدند تا كشته شدند نظير حكيم بن جبله عبدى و ديگران.

در كتاب «غريب الحديث» ابومحمد عبدالله بن قتيبه ضمن شرح حديثى از حذيفه بن اليمان چنين خواندم كه حذيفه مى گفته است: پيامبر (ص) موضوع خروج عايشه را پيشگويى فرموده و ضمن آن چنين گفته است «قبيله مضر همراه عايشه جنگ خواهد كرد كه خدايش در آتش درافكند! و قبيله ازد عمان همراه او جنگ مى كند كه خداوند پايش را قطع كند! همانا قبيله قيس هم همواره براى دين خدا در جستجوى شر است تا آنگاه كه خداوند با فرشتگان بر آنان چيره مى شود و چنان درمانده مى شوند كه نمى توانند كناره هاى وادى را حراست كنند»

[زمخشرى در كتاب الفائق ج 3، ص 32، و ابن اثير در النهايه فى غريب الحديث، ج 2، ص 170 و همان كتاب، ج 4، ص 98، هم درباره اين حديث و مشكلاتش توضيح داده اند. م.
]

مى گويم: اين حديث خود يكى از اعلام و نشانه هاى بارز پيامبرى سرور ما محمد (ص) است كه از اخبار غيبى است كه حذيفه از آن حضرت شنيده و دريافت كرده است.

درباره حذيفه بن اليمان سيره نويسان اجماع كرده اند كه او همان روزها كه عثمان كشته شده در گذشته است و خبر مرگ عثمان هنگام بيمارى مرگ حذيفه به حذيفه رسيد و حذيفه هم در حالى كه بيعت مردم با على (ع) هنوز به صورت كامل واقع نشده بود رحلت كرد و در جنگ جمل هم شركت نكرده است.

[ابن اثير در اسدالغابه، ج 1، ص 392، و قهپايى در مجمع الرجال، ج 2، ص 89 مرگ حذيفه را چهل روز پس از مرگ عثمان دانسته اند. م.
]

اين حديث هم نظر و عقيده اصحاب ما را در مورد فسق اصحاب جمل ثابت مى كند مگر كسانى كه توبه ايشان ثابت شده است و آنان سه نفرند.

[طلحه و زبير و عايشه. م.
]

/ 314