ما انقض النوم لعزائم اليوم.
[اين سخن ضمن خطبه ى 215 كه در تحريض ياران خود بر جهاد ايراد فرموده است آمده است، شماره ى آن خطبه در نهج البلاغه مرحوم فيض الاسلام 211 و در مصادر نهج البلاغه 239 است. م. ]
«چه شكننده است خواب مر عزيمتهاى روز را.»
و قال عليه السلام: ليس بلد باحق بك من بلد، خير البلاد ما حملك.
«و فرموده است: شهرى تو را سزاوارتر از شهر ديگر نيست، بهترين شهرها آن است كه تو را بر دوش كشد- در آن آسايش داشته باشى.»
در اين معنى فراوان سخن گفته شده است، از جمله اين شعر شاعر است:
فراق اهل و دوستان و همسايگان تو را از كارى كه آهنگ آن دارى باز ندارد، در هر سرزمين كه فرود آيى اهلى در قبال اهلى و وطنهايى در قبال وطنها مى يابى.
شيخ من ابوجعفر يحيى بن ابى زيد نقيب بصرى چنين سروده است:
شهر خودم و سرزمين عشيره ام را در من به فراموشى دادى و از نعمتهاى تو در گرامى تر جايگاه فرود آمدم، سرودن مدايح خود را در تو چنان شروع كردم كه گويى مدايح جرول درباره ى خاندان شماس است.
ابوتمام همچنين سروده است: «اى خاندان وهب، هر كجا و در هر دره كه شما باشيد همان جا جايگاه من و جايگاه هر اديبى است، همانا دل من براى شما چون جگر سوزان است براى غير شما چون دلهاى معمولى است.»
گروه بسيارى هم برخلاف اين عقيده اند و برخى از شهرها را براى انسان از برخى ديگر سزاوارتر دانسته اند و آن را وطن نخستين و مسقط الراس پنداشته اند.
گفته شده است: گرايش تو به وطن و محل تولدت از نژادگى و پاك زادى توست. ابن عباس مى گفته است: اگر مردم به روزى خود همچون وطن خويش قناعت مى كردند هيچ كس از روزى شكوه نمى كرد.
و گفته شده است: همانگونه كه دايه تو را حق شير است، سرزمين تو را هم حق و حرمت وطن است. اعراب هنگامى كه سفر مى كرده اند از خاك سرزمين خود مى برده اند كه بوى آن را استشمام كنند و چون آب مى خورده اند اندكى از آن را در آن مى ريخته اند. فلاسفه يونان هم همينگونه رفتار مى كرده اند و شاعران هم در اين باره در اشعار خود سخن گفته اند، هنديان هم گفته اند حرمت سرزمين تو چون حرمت پدر و مادر توست.
و قال عليه السلام و قد جاءه نعى الاشتر رحمه الله: مالك و ما مالك؟ و الله لو كان جبلا لكان فندا. او كان حجرا لكان صلدا لا يرتقيه الحافر و لا يوفى عليه الطائر.
و قال الرضى رحمه الله تعالى: و الفند: المنفرد من الجبال.
[ابوعمرو محمد بن يوسف كندى كه پنجاه سال پيش از تاليف نهج البلاغه درگذشته است، در كتاب الولاه و القضاه اين سخن را آورده است، ابن ابى الحديد هم در همين كتاب شرح نهج البلاغه آن را از قول ابراهيم بن هلال ثقفى در الغارات و مفيد در اختصاص، صفحه ى 81 و مجالس، صفحه ى 50 و ابن اثير در النهايه، جلد سوم، صفحه ى 457 ذيل كلمه فند و ديگران نقل كرده اند. م. ]
و چون خبر مرگ اشتر كه خدايش رحمت كناد به آن حضرت رسيد، فرمود: «مالك و مالك چه بود؟ به خدا سوگند اگر كوه بود، كوهى يگانه بود كه سم هيچ ستورى به ستيغ آن نمى رسيد و هيچ پرنده بر فراز آن نمى پريد و اگر سنگ بود، سنگى سخت بود.» سيد رضى كه خداوند متعال رحمتش كناد گفته است: فند پاره كوهى يگانه است.»
گفته مى شود: سيدرضى كتاب نهج البلاغه را در آغاز به همين سخن ختم كرده است و از آن نسخه هاى متعدد نوشته شده است و سپس اضافات بعدى را كه مى آوريم بر آن افزوده است.
درباره ى اشتر پيش از اين سخن گفته شد. اميرالمومنين او را به كلمه ى فند وصف فرموده است و فند كوه يگانه مرتفع است نه هر كوهى جدا از ديگر كوهها و به همين سبب افزوده است كه هيچ سم دارى نمى تواند بر آن بالا رود، يعنى كوه بلند و داراى شيب بسيار تند كه سم دارى نتواند از آن بالا رود و در غير اين صورت امكان صعود بر آن فراهم است.
اميرالمومنين سپس آن كوه را به بلندى و بزرگى توصيف كرده و فرموده است: هيچ پرنده اى نمى تواند بر آن صعود كند و مشرف بر آن شود.
قليل مدوم عليه، خير من كثير مملول منه.
[در امالى الامام ابى طالب يحيى بن حسين حسنيى درگذشته 425 آمده است، نظير اين حكمت به شماره ى 284 گذشت. م. ]
«اندكى كه هميشه بر آن مداومت باشد بهتر است از بسيارى كه از آن ملول شوند.»
اذا كان فى رجل خله رائعه، فانتظروا منه اخواتها.
[ميدانى در مجمع الامثال، جلد دوم، صفحه ى 454 آن را آورده است. م. ]
«چون در مردى خصلتى پسنديده- شگفت- ديديد، همانندهاى آن را انتظار بريد.»
نظير اين موضوع اين است كه هرگاه از كسى كه احوال او بر ما پوشيده باشد، كارى زشت يا پسنديده سرزند كه موجب شگفتى باشد نظير آنكه بخش عمده اى از اموال خود را صدقه دهد، يا كار بسيار ناپسندى را كه ديگران از انكار آن بر او عاجزند انجام دهد و دزدى و زنا كند شايسته است منتظر صدور كارهاى ديگرى نظير آن از او گرديد زيرا عقل و سرشتى كه انگيزه ى او براى انجام دادن آن كار است او را به انجام دادن نظاير آن وامى دارد. بدين سبب است كه اگر روزى بر احوال كسى مطلع شوى كه باده نوشى كرده است به زودى پس از آن هم آگاه خواهى شد كه همچنان باده نوشى مى كند، برعكس آن در امور پسنديده هم همينگونه است يعنى كسى را كه مى بينى از او مروت و كار خير سر مى زند به زودى خواهى ديد كه كارهاى ديگرى نظير و نزديك به آن انجام مى دهد. يكى از سفلگان بصره به احنف دشنامى زشت داد. احنف بردبارى و گذشت كرد، در اين باره به احنف اعتراض كردند، گفت: رهايش كنيد كه من با بردبارى در مورد او، او را كشتم و به زودى با گستاخى خويش خود را به كشتن خواهد داد. پس از مدتى همان سفله به زياد كه در آن هنگام امير بصره بود، دشنام داد و پنداشت كه او همچون احنف است، زياد فرمان داد دست و زبانش را بريدند.
و قال عليه السلام: لغالب بن صعصعه، ابى الفرزدق فى كلام دار بينهما: ما فعلت ابلك الكثيره؟ قال: ذعذعتها الحقوق يا اميرالمومنين. فقال عليه السلام: ذلك احمد سبلها.
«و آن حضرت ضمن گفتگويى كه ميان او و غالب بن صعصعه پدر فرزدق صورت گرفت فرمود: شتران بسيار تو چه شد؟ گفت: اى اميرالمومنين! پرداخت حقوق آنها را پراكنده ساخت. فرمود: اين بهترين راه آن است.»
غالب بن صعصعه بن ناجيه بن عقال مجاشعى به روزگار خلافت اميرالمومنين عليه السلام به حضور او آمد، غالب پيرى سالخورده بود. پسرش همام- فرزدق- كه در آن هنگام نوجوانى بود، همراهش بود. اميرالمومنين پرسيد اين پيرمرد محترم كيست؟ گفت: من غالب بن صعصعه ام. فرمود: همان كه شتر بسيار دارد؟ گفت: آرى، فرمود: شترانت چه شد؟ گفت: رعايت و پرداخت حقوق و پيشامدها و تحمل گرفتاريها آن را پراكنده ساخت. فرمود: اين پسنديده ترين راه آن است، اين نوجوان كه همراه توست كيست؟ گفت: پسر من است. فرمود: نامش چيست؟ گفت: همام و افزود كه: اى اميرالمومنين به او شعر و كلام عرب را آموخته ام و اميد است كه شاعرى پسنديده گردد. فرمود: اگر قرآن به او مى آموختى برايش بهتر بود. فرزدق بعدها خود اين موضوع را نقل مى كرد و مى گفت: همواره سخن على عليه السلام در گوش جان من است سرانجام هم بندى بر خود بست و سوگند ياد كرد كه تا قرآن را حفظ نكند آن را از خود نگشايد و باز نكرد تا قرآن را حفظ كرد.
[نقل اين موضوع خود دليل بر آن است كه اين سخن اميرالمومنين عليه السلام پيش از نهج البلاغه و تاليف آن مشهور بوده است. م. ]
من اتجر بغير فقه فقد ارتطم فى الربا.
[كلينى (ره) در كتاب المعيشه فروع كافى، جلد پنجم، صفحه ى 154 از قول حضرت صادق از اميرالمومنين نقل كرده است. شيخ صدوق هم در الفقيه، جلد سوم، صفحه ى 120 آن را آورده است. در نهج البلاغه همراه با ترجمه ى فارسى قرآن پنجم و ششم، جلد دوم، صفحه ى 598 گويد، برخى هم اين سخن را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى دانند. م. ]
«آن كس كه بدون دانستن فقه به بازرگانى پرداخت، خود را در ربا انداخت.»
ابن ابى الحديد پس از توضيح لغوى درباره ى اتجار و ارتطام كه به معنى بازرگانى و در گل و لاى ماندن است، مى گويد: على عليه السلام از اين جهت اين سخن را گفته است كه مسائل ربا و خريد و فروش سخت مشتبه است و ميان آنها را جز فقيه كسى فرق نمى تواند بگذارد. آنچنان كه فقيهان بزرگ در اين مساله گرفتار شبهه و اختلاف شديد با يكديگر شده اند، مثلا آيا جايز است مقدارى از گوشت گاو را با مقدار بيشترى از گوشت شتر فروخت يا نه همچنين در مورد شير و پوست گاو و گوسپند. ابوحنيفه مى گويد: چون اين گوشت و شير و پوست از اجناس مختلف هستند كه به هر حال گاو و شتر و گوسپند هم مختلف اند و فروختن برخى از آن به مقدار بيشترى از ديگرى جايز است و حال آنكه شافعى اجازه نمى دهد و مى گويد رباست، همچنين درباره ى اينكه دو مد خرماى عجوه و يك درهم را مى توان در قبال يك مد عجوه خريد و آيا مى توان دو كيل مساوى رطب را با خرماى معمولى فروخت يا نه، ميان ابوحنيفه و شافعى اختلاف است، شافعى آنها را ربا مى داند و ابوحنيفه ربا نمى داند و مسائل اين باب بسيار است.
من عظم صغار المصائب، ابتلاه الله بكبارها.
[ميدانى در مجمع الامثال، جلد دوم، صفحه ى 453 آورده است. م. ]
«آن كه مصيبتهاى كوچك را بزرگ شمرد خداوندش گرفتار مصايب بزرگ فرمايد.»
بدون ترديد همينگونه است كه چنان شخصى از خداوند شكايت مى كند و قضاى خدا را خوش نمى دارد و نعمتى را كه در تخفيف مصيبت او داده شده است، منكر است و چيزهايى از حوادث روزگار را كه بسيار سخت نيست، بسيار سخت مى داند و ميان مردم بيش از حد لازم اظهار اندوه مى كند. و هر كس كه چنين كند سزاوار خشم خداوند است و به نكبت بيشترى گرفتار مى شود. وظيفه ى هر كس است كه چون در كارى سخت افتاد و از آن متالم شد يا چيزى از تن و مال خود را از دست داد، خداوند متعال را ستايش كند و بگويد: شايد با اين كار گرفتارى و بلاى بزرگترى را از من دفع داده است و بر فرض كه بخشى از مال من از ميان رفته است، بخشهاى بيشترى باقى مانده است.
آنچنان كه چون خوره بر پاى عروه بن زبير افتاد و آن را قطع كردند و پسرش هم مرد، گفت: بار خدايا اگر عضوى از مرا گرفتى، اعضاى ديگر را رها فرمودى و اگر پسرى را گرفتى، پسرانى را باقى گذاردى. آنچه فرمودى گوارا باد، اگر چيزى گرفتى، چيزها باقى نهادى و اگر مبتلا فرمودى، عافيت بخشيدى.
من كرمت عليه نفسه، هانت عليه شهوته.
[ميدانى در مجمع الامثال، جلد دوم، صفحه ى 453 و ابن عبدربه، در عقد الفريد، جلد سوم، صفحه ى 173 به نقل از محمد بن حنفيه به صورت «هانت عليه الدنيا» آورده اند. م. ]
«هر كه نفس خود را گرامى بيند، شهوتش در ديده اش خوار آيد.»
نظير اين معنى چند بار گذشت و از سخنان مشهور ميان عوام مردم اين است كه خداوند زشت بدارد مردى را كه شهوت او بر غرورش چيره گردد.
و از سخنان به راستى پسنديده و كمياب در اين مورد اين شعر است:
همانا كه تو اگر خواسته ى شكم و فرج خود را برآورى، هر دو به نهايت نكوهيدگى مى رسند.
[شعر از حاتم طايى است كه در ديوان او صفحه ى 114 آمده است. م. ]
ما مزح امرو مزحه، الا مج من عقله مجه.
[با افزونى و كاستى در غررالحكم، صفحات 232 و 135 آمده است. م. ]
«مزاح نكند كسى مزاح كردنى مگر آنكه چيزى از خرد خود بيرون افكند بيرون افكندنى.»