علی زیباترین سروده ی هستی

شهید دکتر مصطفی چمران

نسخه متنی -صفحه : 12/ 4
نمايش فراداده

چنين كسي است كه حتي خوابش ذكر خدا و عبادت خدا به شما رمي آيد و اين افراد كساني هستند كه بر جهان و بر وجود خود تسلط كافي دارند. آن چه را كه اراده مي كنند قادرند كه انجام دهند؛ زيرا اراده ي آن ها اراده ي خداست. جز اراده ي خدا اراده اي نمي كنند؛ خواسته اي ندارند؛ يعني بين اراده ي آن ها و اراده ي خداي بزرگ هماهنگي به وجود آمده است، يكسان شده است. بنابراين آن جا كه اراده مي كنند، خداي بزرگ نيز اراده ي آن ها را قبول مي كند و امر آن ها عملي مي گردد.

داستاني اين بين عرفاي ما كه آموزنده است. مي گويند كه عطار عارف بزرگ ايران ما- شغلش عطاري بود؛ يعني دوا و ادويه مي فروخت و متخصص شيمي و ادويه بود، و دكان بزرگي داشت و سخت به اين ادويه فروشي علاقه داشت و دكان خود را به ترتيب بسيار جالبي آراسته بود. يك روز درويشي در جلوي دكان او ظاهر مي شود. هنگامي كه عطار را مي بيند، در وجود عطار استعدادي بزرگ را حس مي كند، آن گاه در بيرون دكان مي ايستد و خيره خيره به اين عطار مي نگرد. عطار كه گاه گاهي به بيرون دكانش متوجه مي شد. اين درويش را مي بيند كه خيره خيره به او مي نگرد. پس از چنربار كه به او متوجه مي شود، عطار عصباني مي شود، اعصاب خود را از دست مي دهد و با عصبانيت به اين درويش مي گويد كه از حال من چه مي خواهي كه اين چنين خيره خيره به نگاه مي كني؟ درويش مي گويد:

«فكر مي كنم كه هنگامي كه روح تو مي خواهد از بدنت خارج شود با اين عشق و علاقه اي كه به اين دواخانه و به اين داروها داري، چگونه قادري كه بميري؟ چگونه قادري كه جان به جاندار تسليم كني؟ زيرا هر چه قدر كه علاقه ي انسان به اين دنيا زايدتر و شديدتر باشد، سخت تر مي ميرد.»

عطار در مقابل اين سؤال عصباني مي شود و به اين درويش فرياد برمي آورد كه من همان طور مي ميرم كه تو مي ميري.درويش لبخندي مي زند و مي گويد محال است، تو به هيچ وجه قادر نيستي كه مثل من بميري!

عطار تأكيد مي كند كه نخير، همچنان مي ميرم كه تو مي ميري.

اين درويش كوله پشتي خود را كه بر پشت داشت در كنار خيابان بر زمين مي گذارد و سر خود را بر روي كوله پشتي مي نهد و مي خوابد و فوراً مي ميرد، جان به حاندار تسليم مي كند. عطار اول فكر مي كرد كه اين مرد شوخي مي كند، بازي مي كند، ولي كم كم متوجه شد كه نه راست مي گويد، بيرون رفت و اين درويش را تكان داد و ديد كه نه، جان به جاندار تسليم كرده است. انساني كه تا اين درجه حيات خود و جسم و روح خود را در كنترل داشته باشد كه بتواند يك لحظه تصميم بگيرد و جان به جاندار تسليم بكند. عطار منقلب مي شود و دكان خود را و ادويه را و همه چيز را رها مي كند و سر به بيابان مي زند و مدت سي وسال اين طرف و آن طرف كسب علم و فيض مي كند. و نتيجه آن كه بزرگترين عارف و فيلسوف زمان خويش مي گردد، كه تمام اين ها از نفس درويشي است كه اين چنين خودباخته است و اين چنين بر وجود خود و بر حيات خود سيطره دارد.

هستند اين انسان هايي كه نه فقط شكم خود را بلكه حيات خود را، همه ي وجود خود را تحت كنترل دارند. من ديده ام كساني را كه حتي قلب خود را از كار مي اندازند. تصميم مي گيرد، اراده مي كند، مي خوابد و قلبش براي مدتي از كار مي افتد. يكي از اين دوستان ما بود كه براي پزشكان امتحان مي كرد و اين پزشكان گوشي مي گذاشتند و مي ديد .. قلب او تكان نمي خورد و راستي به جايي رسيده بودند كه اين مرد مرده است. و بعد اراده مي كند، قلب خود را دوباره به كار مي اندازد. هستند چنين كساني در حيات بر قلب خود، بر شكم خود، بر اراده ي خود، بر سرتاسر وجود خود كنترل دارند، سيطره دارند، اسير جسم خود نيستند، بلكه جسم آن ها اسير اراده ي آن هاست، در دست اراده آن هاست، تسليم اراده ي آن هاست و اراده ي چنين انسان هايي با اراده ي خداي بزرگ هماهنگ شده است، خواسته ي ديگري ندارند.يادم هست روزگاري كه بچه بودم و در فلسفه تعمق مي كردم، با خود مي گفتم كه اين مرد بزرگ، اين روحاني عالي قدر كه دعايش نزد خداي بزرگ پذيرفته است، چرا دعا نمي كند كه اين طاغوت سرنگون شود، يا فلان مرد كثيف بميرد، يا خواسته هاي ديگري از اين قبيل. آن روزگار فكر مي كردم كه اگر اين مرد بزرگ داراي چنين قدرت روحي باشد بايد همه ي قدرت روحي خود را به كار بياندازد تا همه ي طاغوت ها و شيطان ها و افراد ناباب را سقط كند، بكشد، نابود كند و نمي فهميدم كه چرا چنين آروزها و دعاها نمي كند. پيش خودم مي گفتم كه اين مرد بزرگ كه اين قدر اراده و قدرت دارد، چرا اراده نمي كند كه يكباره همه ي پول هاي بانك پيش او بيايد و اين پول ها را بين فقرا تقسيم كند. اينها خواسته ها و تفكراتي بود كه در بچگي براي من رخ مي داد. اما بعد به خوبي دريافتم كه چنين انسان هايي كه به اين درجه ي روحي و اراده رسيده اند، اراده ي آن ها با اراده ي خداي بزرگ هماهنگ مي شود. آن ها ديگر روي هوا و هوس و روي خواسته هاي بچگانه عمل نمي كنند. آن ها براساس سنت خداي بزرگ و براساس قوانين خلقت و آن چه را كه خداي بزرگ پذيرفته است، خود را هماهنگ مي كنند و به آن خوشنود مي شوند.

امامحسين(ع) مي توانست دعا كند و ابن سعد و ابن زياد را در هفتادهزار لشكرش را در يك لحظه سقط كند؛ اما حسين(ع) نمي خواهد اراده اي به غير از اراده ي خداي بزرگ داشته باشد، مي تواند و نمي خواهد خواست هاي برخلاف سنت خدايي داشته باشد، همه ي وجودش اراده ي خداست، همه ي فطرت طبيعتش آئينه ي تمام نماي اراده ي خدايي است. بنابراين آنچه را كه خداي يزرگ و سنت خداي بر اين انسان مي پذيرد، او نيز راضي و خوشنود است و اراده ي او جز اراده ي خداي بزرگ چيزي طلب نمي كند، درخواست نمي كند.

يكي از بزرگترين نمونه هاي اين انسان ها كه براي ما مظهر انسانيت، مظهر الام، رمز حق و عدل به شمار مي رود حضرت علي(ع) است كه در چنين روزهايي1 در محراب مسجدكوفه ضربت مي خورد. اين مرد بزرگ بهترين نمونه اي است كه همه وجودش را خداي بزرگ پر كرده است جز خدا آرزويي ندارد. شما مي دانيد كه هنگامي كه به مسجد مي رفت ابن ملجم را مي بيند. حتي از قبل، مدت ها قبل به او خبر مي دهد كه تو كسي هستي كه مرا به قتل مي رساني و حتي همان صبح كه به سوي محراب مي رفت ابن ملجم خوابيده بود، او را بيدار مي كند. علي(ع) مي توانست كه قاتل خود را با يك ضرب به دو نيم كند؛ اما اراده ي او اراده ي خداست. برخلاف سنت خدايي نمي خواهد عملي انجام دهد. وجودش از اراده ي خداي بزرگ پر شده است. در بين دعاهاي بزرگي كه اين مظهر انسانيت و اسلام از خود به يادگار گذاشته است؛ دعاي كميل است كه دوستان ما در اين شب ها از آن استفاده مي كنند. دعايي كه از نظر عمق هيچ حدي و نهايتي ندارد؛ دعاهاي بزرگي از اين مرد به ما رسيده است. تصور كنيد مردي را كه از نظر قدرت جسماني و رزم آوري در دنيا بي نظير است؛ چنين مردي در دل شب اشك مي ريزد، فرياد مي كند، سر خود را به داخل چاه فرو مي برد و ضجه مي نمايد. شما مي دانيد كه اگر پيرمردي يا پيرزني دست به دعا بردارند و چنين سخناني را بر زبان خويش جاري كنند، امري است طبيعي؛ اما مردي قدرتمند و بي نظير كه از ضربت شمشيرش بزرگترين فرماندهان عرب به خاك افتاده اند، با چنين قدرت و يا چنين جبروت در مقابل خداي بزرگ خويش اين چنين خاضعانه و خاشعانه ذكر مي گويد، دعا مي كند، اشك مي ريزد و لابد مي نمايد. من يك جمله از دعاهاي او را ترجمه يك جمله ي او را براي شما مي گويم كه در دنياي عرفان، در سرتاسر تاريخ بي نظير است.

مي فرمايد: «اي خداي بزرگ من به بهشت تو طمعي ندارم، يعني كارهايي كه مي كنم به طمع بهشت تو نيست، و از دوزخ تو نيز نمي هراسم، محرك من در اين زندگي عشق به توست.»

همه ي وجود او را و قلب او را عشق خداي بزرگ پر كرده است. اگر مبارزه مي كرد، اگر به كام اژدهاي مرگ فرو مي رفت، همه و همه ي محرك او عشق خداي بزرگ بود. مي فرمايد:

«اي خداي بزرگ تو مرا بسوزان، تو خاكسترم را به دست باد بسپار؛ يعني هر شكنجه اي و هر عذابي كه مي خواهي بر من روبدار؛ اما مرا يك لحظه از خود دور مكن، زيرا دوري تو را نمي توانم تحمل كنم.» آن گاه در جاي ديگري مي فرمايد:«من تاجرپيشه نيستم كه به خاطر تجارت تو را عبادت كنم، من عاشق تو هستم و به خاطر عشق به توست كه اين مبارزه ها و اين فعاليت ها را در زندگي انجام مي دهم.»

اين چنين انسان هايي هستند كه وجود آن ها و سرتاسر حيات آن ها از خدا پر شده است، جز خدا نمي خواهند و جز خدا به راه ديگري نمي روند، و به راستي مظهر اسلام و رسالت مقدس ما چنين مردي است. اسلام علي(ع) را نمونه قرار مي دهد تا به انسان ها بگويد كه هدف نهايي شما چنين شخصيتي است، درست است كه به پايگاه او نميرسيد، ولي بايد او را هدف قرار دهيد و سعي كنيد كه به جانب او رهسپار شويد. سعي كنيد كه وجود خود را و قلب خود را آن چنان تربيت كنيد كه به علي نزديك شويد، علي الگوي شماست. رمز ونمونه ي شماست. از روزي كه در خانه ي كعبه متولد مي شود و در خانه ي خدا به شهادت مي رسد، سرتاسر زندگي اش عبادت است، نه فقط مبارزه اش حتي استراحتش و خوابش ذكر خداست. عبادت خداست؛ زيرا سرتاسر وجودش را اين صفات خدايي پر كرده است و آنچه را كه انجام مي دهد امر خداست، اراده ي خداست و چنين انساني رمز ماست، سمبل ماست، هدف ماست. در اين مكتب مقدسي كه آن را اسلام مي ناميم، ما مي خواهيم كه چنين انسان هايي به وجود بيايند، و سرتاسر تاريخ مبارزه اي است، جهش هايي است در پي تكامل كه يك چنين انسان هايي قدم به عرصه ي وجود بنهند، و آن روزگاري است كه امام مهدي(عج) ظهور مي فرمايند، روزگاري است كه چنين انسان ها اجتماع آن روز را پر مي كنند. انسان هايي كه وجودشان از صفات خداي بزرگ پر شده است. در چنين اجتماعاتي است كه ظلم و ستم ريشه كن مي گردد و هيچ اثري از ظلم و فساد و طاغوت باقي نمي ماند.علي در روزگار خود بي نظير بود، يكتا بود، فقط گروه انگشت شماري بودند كه حتي از انگشتان دست تجاوز نمي كردند كه علي را درك مي كردند، علي را مي فهميدند، علي را واقعاً دوست مي داشتند و پيروي مي كردند؛ اما عده ي آنها بسيار بسيار قليل بود. علي تنها بود و نمونه ي تنهايي او همان بود كه در ميان نخلستان هاي كنار فرات سر خود را به داخل چاه فرو مي برد و از اعماق قلب خود ضجه مي كرد، فرياد برمي آورد. اين نشاني از تنهايي او بود كه در دنيايي كسي او را درك نمي كرد، عدالت او را نمي فهميد و حتي نمي توانست با حق و حقيقتي كه علي نمونه ي آن است زندگي كند. شما مي دانيد كه طلحه و زبير پرچمداران صدر اول اسلام بودند. طلحه و زبير كساني بودند كه پس از كشته شدن عثمان، علي را به زور بر منبر بردند و او را مجبور كردند كه خلافت را بپذيرد؛ اما درست چند ساعت پس از قبولي خلافت از طرف علي(ع) هنگامي كه طلحه و زبير و عده اي ديگر دور او حلقه مي زنند، براي سياست مملكت مشورت مي كنند. علي(ع) يكباره شمعي را كه در وسط اين مجلس روشن بود خاموش مي كند، طلحه و زبير مي گويند:

«اي علي چرا شمع را خاموش كردي؟» مي گويد: «تا جايي كه براي مصلحت مسلمين سخن مي گفتم حق داشتيم كه از شمع بيت المال استفاده كنيم؛ اما أنجا كه مسئله اي خصوصي و فردي مطرح مي شود، به هيچ وجه اجازه نمي دهم كه حتي يك لحظه از شمع بيت المال براي مصالح خصوصي صرف گردد.» اين بزرگ ترين ضربتي بود كه بر طلحه و زبير وارد مي شوداين پرچمداران اسلام مي فهمند كه با عدل علي نمي توانند زندگي كنند. علي بالاتر از آن است كه بتوانند با او زندگي كنند و به همين علت علي را ترك مي كنند. مي روند و عايشه را عَلَم مي كنند و جنگ جَمَل را به راه مي اندازند و أن خونريزي هاي بزرگ كه نتيجه ي خودخواهي ها و خودپرستي هاي يك چنين كساني بود. خيلي سخت است كه كسي بتواند با عدل علي با حقيقت علي، زندگي كند. مردم آن روزگار نمي توانستند او را تحمل كنند، از آن بالاتر برادرش عقيل ، عقيل برادر علي(ع) بود، كه مسلم بن عقيل نماينده ي امام حسين(ع) در داستان كربلاست كه در كوفه به شهادت مي رسد. عقيل خانواده ي بزرگي داشت و خود او نابينا بود و مقرري ماهيانه اي كه دولت براي او تعيين كرده بود، تكافوي بچه هاي او را نمي داد. او مي گويد كه برادرم خليفه ي مسلمين است، قدرت دارد، پيش او مي روم و شايد مقرري خود را به علت بچه هاي زياد، كمي زياد كنم. پيش علي(ع) مي آيد و داستان فقر و فاقه ي خود را بازگو ميكند و از خويش بيشتر مي خواهد. علي(ع) سكه اي را در آتش داغ مي كند و اين سكه را به دست عقيل نزديك مي كند. عقيل از شدت اين آتش ضجه برمي آورد كه اي علي با من كور چه مي كني؟ حضرت علي(ع) به برادرش عقيل مي فرمايد:

«اگر تو نمي تواني كه گرمي اين سكه را كه به دست بشري ضعيف مثل من داغ شده است تحمل كني، چگونه انتظار داري كه من در روز قيامت آتش جهنم را كه به فرمان خداي بزرگ برافروخته شده است، تحمل كنم؟»و اين عقيل، اين برادري كه به علي عشق مي ورزد، ولي نمي تواند با عدل علي زندگي كند، علي را ترك مي كند و به سراغ معاويه مي رود و اين داستان را براي معاويه ذكر مي كند و همگان اشك مي ريزند و از بزرگي علي و تقواي علي، از عظمت روح علي سخن مي گويند. اما همه ي آنها مي دانند كه با عدل علي نمي توانند زندگي كنند. علي بزرگتر از آن است كه اجتماع آن روز بتواند وجود شريف او را تحمل كند و به همين علت است كه مي بينيم پس از حدود پنج سال جنگ و جدال و مجادله با دشمنان به شهادت مي رسد، بدون آن كه بتواند اجتماع آشفته ي آن روز را آن گونه كه مي خواهد سروساماني بدهد. در نتيجه معاويه به حكومت مي رسد. اسلامي آمده بود كه قيصر و كسري را نابود كند و حكومت خدايي را بر اين جهان مستقر گرداند، يكباره مي بينيد معاويه و يزيد و بني اميه و بني عباس مي آيند و همان حكومت هاي امپراتوري را به راه مي اندازند و به نام اسلام و از منبر نبي اكرم بر دنيا حكومت مي كنند. و چه ظلم و جنايت بزرگي است، و همه ي اين جنايات از اين جا سرچشمه مي گيرد كه آن انسان ها اين علي بزرگ را درك نمي كردند و نمي توانستند با عدل او، با حقيقت او، با عشق او، زندگي كنند. خيلي سخت است. در روزگار ما نيز اگر كسي پيدا شود كه بخواهد به راستي مظهر حق و عدل باشد، چه بسا كه اكثر مردم از او ناراضي شوند، او را تكفير كنند، او را از خود برانند. بيشتر مردم انتظار دارند كه افراد براساس مصلحت آنها و مصالح آنها عمل بكنند و سخن بگويند؛ اما اگر كسي بيايد كه جز خداي بزرگ و جز حق و عدل هيچ برنامه اي نداشته باشد و مصالح همه را زير پا بگذارند مردم از او مي رنجند، زده ميشوند. خيلي كم اند كساني كه تسليم عدل و عدالت باشند. خيلي سخت است كه با علي بتوانند زندگي كنند. بنابراين تمام مبارزه اي كه در طول تاريخ درگرفته است، براي اين است كه اين انسان را مورد آزمايش قرار دهند اين انسان را تربيت كنند با ذكر با عبادات، با نماز، با روزه و با انواع و اقسام امورتربيتي تا بتواند اين حق را و اين عدل را بپذيرد، اين انسان آن چنان تربيت شود كه همه ي وجودش را صفات خدايي پر كند و آماده شود كه علي وار زندگي كند، آماده شود كه حكومت علي را بفهمد، تسليم عدل علي شود و آن روزگاري است كه حضرت حجت(عج) ظهور مي فرمايد و روزگاري است كه اين انسان ها به درجه اي از رشد رسيده اند و اين صفات خدايي آن چنان در وجود آنها شعله افكنده است كه خود را با عدل و عدالت هماهنگ مي كنند. اگر رهبري مثل امام ظهور كرد كه مظهر عدل و حق بود او را مي پذيرند، به دنبالش مي روند، از او اطاعت مي كنند. و تمام ذكر ما، عبادات ما و روزه ي ما براي پروراندن همين نفس ما و وجدان ماست كه ما را براي آن روز تربيت كند، كه ما را آن چنان تربيت كند كه اگر امام مهدي(عج) در ميان ما ظهور فرمود به دنبالش برويم، از او اطاعت كنيم، در ركابش بجنگيم و طاغوت ها را بر زمين بريزيم. اينجا است كه ارزش ذكر، ارزش عبادات روزه و نماز براي ما روشن مي شود. رسالت مقدس اسلامي ما با اين عبادات خويش، اين انسان را تربيت مي كند تا به آن نمونه ي عالي و بزرگواري كه علي(ع) است نزديك شود كه كمال مطلوب خلقت است و خداي بزرگ همه ي وجود را به خاطر يك چنين انساني خلق كرده است.

من از خداي بزرگ مي خواهم كه در اين ماه مبارك رمضان، ماهي كه ماه خداست، ماهي كه ما همه ميهمان خدا هستيم ذكر خدا را، عبادت خدا را، عرفان خدا را بر قلوب همه ي ما پرتوافكن سازد.

ما از خداي بزرگ مي خواهيم كه به يمن اين ماه مبارك در ميان اين طوفان هاي حوادث، ما را هدايت بفرمايد.ما از خداي بزرگ مي خواهيم كه ما را هرچه بيشتر مستعد كند تا حكومت امام زمان را بپذيريم.

از خداي بزرگ مي طلبيم كه انقلاب مقدس ما را كه يك جهشي در راه رسيدن به همان مدينه ي فاضله است، اين انقلاب مقدسي كه آمده است ما را هرچه بيشتر و زودتر براي آن روز تربيت كند، اين انقلاب را پيروز گرداند.از خداي بزرگ مي طلبم كه كفار را، ابرقدرتها را، دشمنان داخلي و خارجي اين انقلاب را از ميان بردارد.

از خداي بزرگ مي طلبم كه دشمنان ما و منافقين را كه در ميان ما توطئه مي كنند، آتش افروزي مي نمايند، همه را رسوا سازد، و از خداي بزرگ مي طلبم كه امام امت ما را سلامتي و طول عمر اعطا فرمايد.

و السلام عليكم و رحمة ‏الله و بركاته