علی زیباترین سروده ی هستی

شهید دکتر مصطفی چمران

نسخه متنی -صفحه : 12/ 6
نمايش فراداده

اگر پرستش غير از خدا مجاز بود، علي را مي پرستيدم

به خود اجازه نمي دهم كه براي شناخت علي كلمه اي بر زبان برانم و با قدرت عقل شخصيت او و زندگي پرماجرايش را تجزيه و تحليل كنم.

شناخت علي فقط به قدرت عشق ميسر است و فقط عشق اجازه دارد به حريم علي نزديك شود.

من هم فقط به قلب سوخته ي خود اجازه مي دهم كه از علي سخن بگويد و فقط به حرمت عشق جرأت مي كنم به علي نزديك شوك. اگر شعله ي عشق او در دلم زبانه نمي كشيد، ابداً به ساحتش جسارت نمي كردم و نامش به زبان نمي راندم.ولي چه كنم كه سرتاپاي وجودم در آتش عشق او مي سوزد. هر وقت كه نام او بر زبان مي رانم يا ياد او بر دلم مي افتد، به خود مي لرزم، اشك از چشمانم فرو مي چكد، آتش دردناك و لذت بخشي وجودم را فرا مي گيرد، در او محو مي شوم، عاشقانه با او راز و نياز مي كنم، و روحم آشفته وار علي علي مي گويد آخر چگونه مي توان خداي بزرگ را پرستيد و به علي عاشق نشد؟ چگونه ممكن است به خدا كه كمال مطلق است چشم دوخت ولي كمال متعالي علي را نديده گرفت؟ عشق به علي جزوي از پرستش خداست.

قلبي حساس دارم كه نوازش نسيم حيات آن را مي لرزاند، زيبايي غروب و طلوع آفتاب ديوانه اش مي كند، آسمان بلند پرستاره مستش مي نمايد. مرغ هاي هوا و ماهي هاي دريا جذبش مي كند، كوه هاي بلند، افق بي پايان و اقيانوس بي كران به ابديتش مي برد.اين احساس مرموز قلبي، مسحور عظمت و زيبايي عالم خلقت مي شود و مرا در مقابل خالق آن وادار به سجده مي كند همان احساس نيز تارو پود قلبم را به عشق علي به لرزه مي اندازد و مرا اين چنين شيفته و شيداي او مي كند.عجب دارم اگر كساني قلب داشته باشند و زيبايي و عشق و انسانيت در آنها اثر كند، ولي در مقابل آن همه لطف و كمال و عشق و انسانيت علي شيفته نگردند مگر ممكن است اين همه لطف و عشق را فقط پديده اي مادي دانست؟ آن احساس مرموز قلبي را كه در وجود انسان ها موج مي زند. چگونه مي توان با فرمول هاي خشك و بي روح مادي توجيه كرد؟ روح علي در قالب ماده نمي گنجد و آن همه عشق و كمال نمي تواند از ماده ي سرد و بي جان بتراود.

هر كه را ديده ام، علي را دوست مي دارد و در مقابل عظمت و انسانيت او تعظيم مي كند. چرا اين قدر علي علي مي گوئيم و دنبال او مي رويم؟ چرا اين قدر شيفته علي هستيم؟ چرا اين قدر در عشق او مي سوزيم؟ زيرا همه ي ما مي خواهيم مثل علي باشيم، دوست داريم در عشق و كمال به درجه ي او برسيم، خوش داريم در شجاعت، در صبر، در علم و تقوا، در سخنوري، در همة فضايل اخلاقي مثل او باشيم؛ ولي مي دانيم كه حدعلي مافوق طاقت بشري است و براي ما به هيچ وجه ميسر نيست كه به حدعلي برسيم. لذا علي تبلور آرزوهاي انسان هاست كه لااقل به صورت آرزو، عظش دروني و قلبي ما را تسكين مي بخشد.

ما هزار گناه مي كنيم و از كمال بي نهايت بدوريم، ولي هنگامي كه تموج روح ما بر شهوات و خواسته هاي مادي مسلط مي گردد، يكباره به سراغ علي مي رويم و تمام احساسات قلبي و آرزوهاي برآورده نشده خود را در او مجسم مي كنيم و با ذكر علي علي عشق خود را به كمال و حق و خواسته ي خود را براي مبارزه با جهل و فساد بيان مي كنيم. علي مظهر كمال و فداكاري و عشق و تمام ارزش هاي عالي انسان است و با ذكر نام او به خدا نزديك مي شويم و از گناهان استغفار مي كنيم و به سوي كمال رهسپار مي شويم.

در پهنه ي زمان و مكان اگر بخواهم بگردم، كسي را بيابم كه رابطه ي من و او عشق باشد، نه فقط الان، نه فقط در يك نقطه، در همه جا و همه وقت فقط علي را مي يابم كه اين چنين به او عشق بورزم و رابطه ي من و او بر پاية عشق پاك باشد.

عشقي از تاروپود وجودم، از اعماق روحم، از معراجم، از مرگم، از حياتم، براي علوّ روحم، براي طيران به آسمان ها، به علي پناه مي برم.

هنگام تنهايي، درد، غم و شكست و مظلوميت به علي نزديك مي شوم و تشفّي مي كنم. انيس شب هاي تار من هنگام مناجات، همراه من در كوچه هاي پر پيچ و خم و تاريخ، مددكار من در نبردهاي مرگ و حيات، آرزوگاه عالي ترين تجليات روح من، براي خليفه الله علي الارض شدن.

انيس تنهايي من، غمخوار من هنگامي كه كوهي از غم مرا مي شمرد، تسلي بخش قلب مجروحم هنگامي كه در آتش درد مي سوزم، در طوفان هاي حوادث، در گرداب هاي خطر و نابودي، هنگامي كه كشتي شكسته ي وجودم بر تخته سنگ هاي كينه و نفرت برخورد مي كند، و باران تهمت و افترا بر من مي بارد، در تاريكي ظلمت، كه ديگر هيچ اميدي ندارم و همه ي راه ها كور شده است و دل به نيستي نهاده ام و فقط توكل علي الله قلبم را روشن كرده است، آن جا علي كشتيبان كشتي شكسته ي وجود من است.علي ، علي، علي، چه بگويم؟ چگونه بگويم؟ چه طور نام تو را كه بر قلبم گره خورده است، بر زبان آورم؟ چگونه عشق ازلي ام را به تو كه در سراچه ي دلم نهان شده است و گوش نامحرم را جاي پيغام ملكوتي او نيست، بازگو كنم؟ علي چه بگويم؟ كه مرا ممكن است به شرك متهم كنند؟

اگر پرستش جز ذات خدا مجاز بود، بدون شك تو را مي پرستيدم. تو تجلي خدايي، تو تجسم صفات خدا و معيارهاي خدايي، تو خليفه الله علي الارضي، تو هدف انسانيتي، تو خدا نيستي؛ ولي وجود تو را جز خدا پر نكرده استعلي آرزوگاه راز و نيازهاي شبانه ي من، آه هاي سوزان صبحگاهي من، ناله هاي دردآلود من زير شكنجه ي ظلم، فريادهاي پر خروش قلب سوزانم در ظلمت كده ي جهان گاه گاهي كه در محك تجربه قرار مي گيرم، در آتش درد مي سوزم، خودخواهي، و مصلحت طلبي هايم ذوب مي شود و فرو مي ريزد، در سخت ترين تجربه ها قرار مي گيرم، و به كمك خدا پيروز مي شوم و جهشي به جلو برمي دارم، آن گاه مي خواهم علي خود را ببينم. يكباره مي بينم در اين راه آن قدر جلوست، آن بي نهايت كه از خود و از پيروزي خود شرمنده مي شوم. در حالتي كه زانوهايم را در آغوش مي كشم، و سرم را بر سينه ام خم مي كنم، و سيلاب اشك از چشمانم سرازير مي شود با شديدترين تواضع احساس شوم و خجلت مي كنم و از برخورد با علي مي گريزم.

آري چنين بود پانزده سال پيش كه به زيارتش رفتم؛ اما از كوچكي خود آن قدر خجل شدم كه نتوانستم به او نزديك شوم. مي سوختم، اشك مي ريختم. بر ديوار صحن تكيه داده بودم و در عالمي ديگر سير مي كردم؛ ولي نمي خواستم و نمي توانستم كه از آن به او نزديك تر شوم. به ضريحش وارد نشدم، به قبرش دست نساييدم، درحالي كه او در قلبم بود. در وجودم بود، و عشق او با تاروپود وجودم، سرشته شده بود، ولي احساس مي كردم كه نمي خواهم به محضرش حاضر شوم. گويا فكر مي كردم آن جا نشسته است، مثل خورشيد مي درخشد و نور وجودش فيضان مي كند؛ ولي نمي توانستم نزديكش بروم و از وجودش استفاضه كنم

علي كسي كه در اوج ادب و سخنوري، با سكوت خود سخن مي گويد.

علي كسي كه در ذروة علم انا مدينه العلم و علي بابها است، ولي با قلب مي فهمد و اشراق مي كند. علي قهرماني كه نظيرش را عالم نديده است، رهبري كه در مظلوميت اش مي توان حقانيت اش را شناخت.

چشمه ي جوشان عشق و محبت و عرفان كه در ناله هاي صبحگاهش، در فريادهاي نيمه شبش، در ميان نخلستان هاي خلوت مي توان از او مستفيض شد.

آري اين علي است!

من در گذشته به قلب خود مغرور بودم، بزرگ ترين پناهگاه خود را در عالم قلبم مي دانستم، و فكر مي كردم كه اگر در مقابل خدا در صحراي محشر مورد عتاب قرار بگيرم، فقط قلب خود را عرضه مي كنم و زمين و آسمان و فرشتگان مرا سجده مي كنند؛ اما واي بر من، چه ورشكسته ام، چه ناچيز و ناتوانم، پركاهي در عالم وجود كه به قلب خود اين قدر بنازد؟! هيهات هيهات اي علي به تو پناه مي آورم، قلب خود را به تو مي دهم، تو مرا در مقابل خداي بزرگ شفاعت كن.

خدايا، در دنياي انسان ها، آدمي بزرگ تر و كامل تر و بهتر از علي(ع) نمي شناسم؛ ولي حتي او را در مبارزات حيات پيروزي نبخشيدي و حكومت عدل و دادش را زير تازيانه هاي ظلم و ستم و فساد معاويه خرد كردي، و اجزاه ندادي كه نهال عدل و آزادي و انسانيت بشكفد و حكومت حق لااقل به دست علي، بر ظلمت و كفر و جهل و ظلم پيروز گردد هيهات من چه مي گويم؟ چه انتظار بي جايي دارم؟ چه آرزوهاي شگفت، چه ا دعاهايي عجيب!

خدايا آرزو داشتم كه پرچم علي را بر فرق زمين بكوبم، پرده هاي چركين و سياه تهمت و حسد و حقد و دروغ و كينه و تزوير را كه ستمگران تاريخ بر روي علي كشيده اند، پاره كنم و وجود پاك و درخشانش را با افتخار و عشق به تشنگان حقيقت و عدالت بنمايانم و انسانيت را در راه كمال به دور شمع وجودش جمع كنم.

علي نمونه اي نشان داد كه:

1. در موارد تنهايي، از وراي قرن ها و كره ها و درياها، ما را به علي متصّل مي كند درعالم تنهايي خود را در او مي يابيم، در عالم تنهايي با او به وجد مي رسيم.

2. در موارد درد و غم و شكنجه روحي او را به ياد مي آوريم و تحمل دردها را بر ما آسان مي كند.

3. در موارد مظلوميت، تهمت ها، افترا، شايعه، او را به ياد مي آوريم و آرامش مي يابيم.

4. در عشق و ايمان به او توجه مي كنيم و از او روح مي گيريم و طلب همت مي كنيم.

5. در فداكاري و جهاد و شجاعت او را مقتدا قرار مي دهيم و از او پند مي گيريم، و يا از او تجربه مي آموزيم.

6. در مبارزه با ظلم و استقرار عدالت راه او را دنبال مي كنيم.

7. در مقام شهادت، هنگامي كه ديگر زندگي براي زيستن تنگ مي شود و مرگ شرافتمندانه بر زندگي ننگين هزاربار ارجح است، او را به ياد مي آوريم و از او طلب همت مي كنيم.

علي، زندگي اش، شهادتش، مكتبش و خاطره اش براي ما منبع خير و بركت است، به ما روح مي دهد، ما را به خدا نزديك مي كند، ما را به معراج مي برد و از او طلب همت مي كنيم.علي با عشق تمام عبادت مي كرد، عبادت او رفع تكليف نبود، بلكه عاشق حقيقي بود. در يكي از جنگ ها تيري به پايش فرو رفته بود، نمي توانستند بيرون بياورند، در نماز چنين كردند و او متوجه نشد. سجده هاي طولاني كه سجده گاهش از اشك مرطوب مي شد. هنگام وضوگرفتن مي لرزيد، لرزش حقيقي وجودش را فرا مي گرفت.

علي هر شب بيدار است، با خداي خود راز و نياز مي كند. براي علي رمضان و شوال يكسان است. علي يكه و تنها در ميان تخلستان هاي فرات در نيمه هاي شب در مناجات مي گويد:

«اي خداي بزرگ به بهشت تو طمعي ندارم، از دوزخ تو نمي هراسم، من تو را مي پرستم، زيرا شايسته ي پرستش،1 اگر مي خواهي مرا بسوزان، و خاكسترم را به باد بسپار، همه را تحمل مي كنم؛ ولي يك لحظه مرا از خود دور مكن كه نمي توانم تحمل كنم. من به تو عاشقم، من تاجرپيشه نيستم كه در ازاي عبادت تو پاداش بخواهم.»

عده اي از مردم به اميد بهشت خدا را عبادت مي كنند و اين عمل تاجران است، برخي هم از ترس عقوبت دوزخ او را پرستش مي كنند و اين عبادت بردگان است و گروهي نيز خدا را براي اداي شكر عبادت مي كنند و اين عبادت آزادگان است.2

اِلهي ما عَبَدْتُكَ طَعَناً لِلجَنَّه وَلا خَوفاً مِن النّار بَل وَجَدتًكَ مُستَعَخَّاً لِلعِباد.1

ما رّأَيتُ شَيْئاً اِلاّ رَأّيتَ اللهُ وَ مَعَهُ وَ بَعدًه 2

او در همه ي مظاهر وجود خدا را مي بيند.

لَم اَعبُدُ رَبّاً لَم اَرَه 3 خدايي را كه نديده باشم، عبادت نمي كنم.

آنان كه گفتند حقيقت نديدني است در حيرتم كه غير حقيقت چه ديده اند4

در حيرتم كه غير حقيقت چه ديده اند4در حيرتم كه غير حقيقت چه ديده اند4