هندوستان در اين دوران يكى از لانه هاى استعمار انگليس شده كه بعدها ديسرائيلى (در سال 1877 م)، ويكتوريا را امپراتريس آن جا اعلام كرد. در اين هنگام سيد به هندوستان مى رود. انگلستان كه او را شناخته و وى را عاملى خطرناك براى منافع خود مى ديد، به شدت كنترلش مى كند، به گونه اى كه به محض ورود سيد، اوّلين پرسشى كه از او كردند اين بود كه چه مدت در هند اقامت مى كند و به دنبال آن يك دسته مأمور و جاسوس مخفى و آشكار به مراقبتش گماشتند. از روز اوّل ورود سيد به هند مرتب جمعيت ديداركنندگان وى زياد مى شد، به طورى كه انگلستان دچار وحشت شديدى شد. براون مى نويسد: از ديدار رهبران مسلمان هندى مگر تحت نظارت حكومت ممنوع شد.(7) پس از گذشت حدود يك ماه، مأمور انگليس كه همراه وى در جمع روشنفكران و رجال علمى و دينى و مردم هند وارد شده بود به او گفت: دولت هند وسايل اقامت دو ماهه شما را تهيه نموده، اما امروز به شما مى گوييم كه محيط اين سامان با اقامت شما در هند مساعد نمى باشد!.(8) حضار از اين صحبت به خشم آمدند. سيد ضمن دعوت آنها به سكوت و آرامش، در بين جمعيت مقابل مأموران ايستاد و در تحقير انگلستان چنين گفت:
به هند نيامده ام كه حكومت بريتانياى كبير را بترسانم، نه قدرت آن را دارم كه انقلابى برپا سازم و نه آن كه به عمليات آنان انتقاد نمايم، با اين وصف، از مثل من سياح گوشه گيرى دولت هراسناك و از كسانى جلوگيرى مى كند كه مرا ملاقات مى نمايند با آن كه آنها ناتوان تر از من هستند، ثابت مى كند كه حكومت بريتانيا اراده اش كوچك و شوكت او ناتوان شده است و در اين جا عدالت و امنيّت حكمفرما نيست. در حقيقت دولتى بر اين كشور پهناور حكومت مى كند كه از خود ملت ناتوان تر است.
بعد متوجه حاضرانى كه به ملاقات او آمده بودند، شده گفت: اى مردم هند، به حق و عدالت سوگند... با آن كه بريتانيا از شما حمايت مى كند و از فرزندان شما استخدام مى نمايد كه اسلحه به دست گرفته و استقلال و ثروت شما را از بين مى برند و آنها را با تمام تعدادش متجاوز از ده هزار نفر نمى شوند. هر گاه شما صدها ميليون پشه بشويد و زمزمه در گوش بريتانيا نماييد و طنين در گوش بزرگ آنان گلادستون بنماييد، و هرگاه شما صدها ميليون از هند با هم باشيد خداوند شما را مسخ كرده و لاك پشت شويد و در جزيره بريتانيا فرو رويد آزادمردانى در هند خواهيد شد.(9)
سيد از اين قبيل خطابه ها در تحقير انگلستان و اين كه قابل شكست است و بيشتر تبليغات و وهميات باعث شده كه غول شكست ناپذير جلوه كند، فراوان دارد كه به جهت خوددارى از اطاله كلام نمى آوريم. براى اين كه به اهميّت اين آموزش سيد و تأكيد روى نيروى مسلمانان و توانايى آنها در هند، بيشتر پى ببريم به اختلاف نظرى كه در حكومت انگليسى هندوستان درباره تهديد روس ها عليه افغانستان، پيش آمده بود مى پردازيم كه در عين حال مشابه نظر و پيشنهاد آن نماينده سابق الذكر روس است: طبق صورت جلسه سوم اكتبر 1867، مى بينيم كه سرجان لارنس نايب السلطنه انگليسى هندوستان با پيشروى و شدت عمل به خرج دادن انگليسى ها مخالفت كرده و از جمله دلايلى كه مى آورد اين است كه من خود به هيچ وجه يقين ندارم كه ممكن نيست روسيه نسبت به اقوام مسلمان آسياى ميانه و كابل متحدى اطمينان بخش تر و همسايه اى بهتر از كار در نيايد، روسيه تمدن را ترويج و تعصب و توحش مسلمانى را كه هنوز در هندوستان نفوذى عظيم دارد تخفيف خواهد داد. و.ر.مانسفيلد فرمانده كل قواى هند با خوش بينى نايب السلطنه به دلايل نظامى موافق بود. نگرانى و وحشتى كه نسبت به روس ها از نظر تأثير آنان در مصالح انگليس در هند ابراز مى شود بيش از حدّ توصيف غيرمنطقى است. ما به عنوان يك قدرت نظامى و سياسى عظيم به تمام معناى لغت از روسيه ترسى نداريم، خواه او در مرزهاى كنونى خود متوقف شود، خواه دامنه نفوذ خود را حتى تا مرزهاى ما بگستراند، صدمه بزرگ را كسانى به ما مى زنند كه به هر علتى باشد به تبليغ عقيده غلط ضعيف بودن ما در هندوستان مى پردازند.(10)
سيد جمال در سفر بعدى خود به هند كه پس از اخراج از مصر صورت گرفت (1880 م/ 1296 ق)، در طى اقامت چهار ساله خود در هند و شهرهاى مختلف آن، مردم را به كسب استقلال و بازگشت به اسلام و اتحاد اسلامى دعوت مى كرد و علاوه بر فعاليت هايى كه ذكر شد، در همين دوره جمعيت سرّى عروه را در حيدرآباد تشكيل داد. مقارن سيد در حيدرآباد بود كه در مصر شورش اعرابى پاشا و قيام سران انقلاب مصر بر عليه منافع انگليس پديد آمد و نيز اعتراض اصلاح طلبان مبنى بر اخراج سيد كه نه سال و اندى در مصر مبارزه دامنه دار نمود، بلند شد. او در اين مدت با سران و رهبران شورش و انقلاب مصر در ارتباط بوده است. حكومت هند چون باز وجود وى را مؤثر در هدايت شورشيان دانست به تحريك انگليس از حيدرآباد به كلكته هجرتش مى دهند و تا پايان اين قيام يعنى تا سال 1299 در آن جا مى ماند.(11)
در آن جا لورد ريبون نايب السلطنه در انديشه ايجاد همكارى ميان عناصر متنفّذ محلى و حكومت انگليس بود و اين همكارى مقدمه ناسازگارى ميان عناصر آزادى خواه هندو و مسلمان را فراهم مى كرد. سيد در بحران اين كشمكش به كلكته رسيد و با طبقه جوان ناراضى مسلمان ارتباط پيدا كرد و آنان را به همكارى با هندوها براى مقاومت مثبت و مبارزه با انگليسى ها تشويق نمود.
خطابه اى را كه به فارسى در مدرسه عاليه كلكته خواست ايراد كند و مقامات سياسى از ايراد آن ممانعت به عمل آوردند در يك سالون عمومى شهر، كه فعلاً محل كافه اى در كلكته است، ايراد كرد و در آن مسلمانان و هندوان را به همكارى نزديك دعوت نمود. سيد در كلكته تخم همكارى ميان مسلمانان و هندو را كاشت، ولى خود نيز در آن جا تحت تأثير فكر اتحاد اسلامى هند قرار گرفت و بقيه عمر را روى اين انديشه كار مى كرد.(12)
در نامه اى هم كه او به رئيس دولت عثمانى نوشته بود، مى خواست همكارى و حمايت آنها را جلب كند و به هندوستان و افغانستان و... برود و ملل آن جاها را كه گرفتار اختلاف و جنگ هاى دينى بودند، با نفوذ معنوى كه داشت، نجات داده و امور آنها را اصلاح و به وحدت و يگانگى فرا خواند.