امامزادگان و زیارتگاه های شهر ری

محمد قنبری

نسخه متنی -صفحه : 285/ 58
نمايش فراداده

آن شب فكرى به ذهنش خطور مى كند او براى خود كفنى تدارك ديده بود ، تاپس از مرگش از آن استفاده شود به فكر افتاد براى حضور در مراسم تعويضصندوق ، همين كفن را بهانه كند .

شب موعود فرا رسيد ، مسؤولين وقت آستانه به همراه نماينده دولت و تنى چنداز مقامات ايستاده بودند تا شاهد تعويض صندوق باشند در اين ميان خادم پير نيزخود را به كنار صندوق رساند و به حاضرين گفت:

من كفنى دارم كه آرزو دارم آن را با غبار روى سنگ قبر متبرك كنم منت بگذاريد واجازه بدهيد به آرزوى خود برسم .

مسؤولين آستانه كه براى اين خادم احترام خاصى قائل بودند با خواسته اوموافقت مى كنند و هنگامى كه صندوق برداشته مى شود ، او كفن را بر روى سنگمى اندازد و غبارها را درون كفن جمع مى كند آسوده خيال از اينكه «نامه» نيز در بينغبارهاست ، بلافاصله از حرم خارج شده و در گوشه امنى كفن را مى تكاند به اندازهيك مشت غبار كه در اين مدت 40 سال زير صندوق جمع شده بر روى زمينمى ريزد ، اما از كاغذ خبرى نيست!

بار ديگر تشويش و نگرانى به جانش مى افتد خداى در اين چهل سال كه صندوقاز جايش تكان نخورده است ، بنابراين فقط يك احتمال باقى مى ماند و آن همسهل انگارى در جمع كردن غبار است ، حتماً نامه درون حرم افتاده است!

حرم هم قرق و درها بسته ، بهانه اى هم براى برگشتن به داخل نيست در اينلحظه كه ديگر خود را براى عواقب بعدى آماده كرده بود ، رنگ پريده و مضطربكنار حوض امامزاده عليه السلام مى نشيند تا آبى به صورت بريزد ، صدايى از پشت سرتوجه اش را جلب مى كند كسى مى پرسد: «نامه را پيدا نكردى؟» بر مى گردد جوانىخوش رو و بلند قد را مى بيند كه متبسم بالاى سرش ايستاده است پاسخ مى دهد: آقا ،كدام نامه؟ و بعد سكوت مى كند .