حکمت

نسخه متنی -صفحه : 28/ 13
نمايش فراداده

ارزش بصيرت

نقل است كه وقتي شيخ شيخ ابوالحسين نوري به راهي مي گذشت .

دهقاني راديدخرش مرده وبارش افتاده وخودايستاده وگريه مي كرد .

شيخ رابروي دل بسوخت .

نزديك خرآمدو سرپايي برآن حيوان زدوگفت:برخيزكه نه جاي خفتن است .

في الحال خرازجاي بخاست .

مرددهقان شادان شده ،باربرخرنهادوبرفت .

مردم شهرچون چنين كرامتي ديدندازهرسوي به گردوي درآمدندودست اومي بوسيدند،وهمچنين بوقفاي وي مي رفتند .

شيخ چون آنهمه غوغاوازدحام ديدبه دكان بقالي رسيده ،بنشست واز سبزيهاي اومشغول خوردن گشت ،وبابقال مزاح مي نمودمانندمردان اوباش .

خلق چون اين حالت ازوي ديدند،به گمان خفت عقل ،ازوي برميدند .

جمله پراكنده شده ،برفتند .

مريدي همراه شيخ بود .

شيخ بدوگفت:اين جماعت راحالت اين است كه ديدي .

به اشارتي بيايندوبه تغييرحالتي بروند .

برخيزتامجالي داريم سرخودگرفته ،برويم .