معروف است روزي قائم مقام براي رفتن به باغنگارستان اسب خواسته بود .موقع سوارشدن به كربلايي محمدجلوي اسب قائم مقام راگرفت و گفت:كجامي رويد؟قائم مقام پرسيد .بازپيرمردچه خبراست ؟پيرمردبالهجه اراكي خودگفته بود .آقا،نرو!من شوشب خوديدم خواب ديدم براي شماخطري هست .قائم مقام خنديدوگفت:پيرمرد،مي روم وزودبرمي گردم .آن پيرمردهرچه خواهش كردنتوانست قائم مقام راازحركت منصرف سازدورفت وطبق توطئه اي كه ازقبل چيده شده بودبوسيله ماموران محمدشاه كشته شد .راستي مي دانيدكه اين پيرمردچه كسي بود؟ازپدرميرزاتقي خان اميراكبيربود .