رنج حماقت - حکمت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
رنج حماقت
روزي حضرت عيسي عليه السلام راديدندكه درحال فراربه طرف كوه مي دويد،بطوريكه گويي ازشيردرنده اي كه به اوحمله كرده ومي خواهدخونش را بريزد .مي گريزد .يكي ازمريدان به دنبالش دويده وگفت:ياعيسي ،كسي تورا تعقيب نمي كند .آخرچرامانندپرندگان مي گريزي ؟اماآن حضرت چنان باشتاب مي رفت كه نمي توانست پاسخ اورابدهد .آن مردهم دست بردارنبود،همچنان مي دويدومي گفت:براي رضاي خداكمي صبركن !زيرامن درباره اين فرارتومتحير مانده ام ومي خواهم بدانم كه توازچه كسي مي گريزي ،درحاليكه نه دشمني ،نه شيري ونه چيزترس آوري دنبال تواست .عيسي عليه السلام ازسرعت قدمهاي خودكم كردو فرمود:معطلم نكن !بگذاربروم !من براي دورشدن ازآدمي نادان كه خودش رادانا مي پندارد،مي گريزم ومي خواهم خودراازهم صبحتي اوخلاص كنم .مردگفت:مگر توهمان مسيحانيستي كه كوروكروافليج ازتوشفامي يابند؟فرمود:چرا،همانم .مردگفت:مگرتوهمان كسي نيستي كه ازمنزلگاه افسون غيب آگاهي وچون آن افسون رابه مرده اي بخواني ،زنده مي شود؟عيسي عليه السلام فرمود:آري ،همانم كه گفتي :مردپرسيد .توهمان نيستي كه ازگل ،مرغمي سازي وبرآن مي دمي وازنفس تومرغگلي جان پيداكرده وپروازمي كند؟عيسي عليه السلام پاسخ داد .بلي ،من همان هستم كه مي گويي .مردعرض كرد .اي روح پاك ومقدس ،توكه هرچه بخواهي مي كني ،پس ازچه چيزي باك داري وازچه مي ترسي ؟فرمود:قسم به ذات پاك حق كه آفريننده جان وتن است وبه حرمت ذات وصفات پاك اوكه گردون مطيع اراده اوست ،آن اسم اعظمي راكه من به كروكوروفلج خواندم ،خوب شدندوبركوه خواندم ،ازهم شكافته شدوبه تن مرده خواندم ،زنده شد،همان اسم اعظم رااز روي دوستي هزاران باربه دل جاهل احمق پرمدعاخواندم وبيماري نادانيش شفا نيافت واخلاقش عوض نشد .آن مردباحيرت پرسيد .اي فرستاده خدا،چه حكمتي است كه اسم حق درآنجامفيدواقع شدواينجااثري نكرد؟آن بيماري بودواين هم بيماري .چرادرآنجادرمان شدودراينجانشد؟عيسي عليه السلام فرمود:اگرجهل باغرورآميخته شود،درمان ناپذيراست ...جاهل مغرور،احمقي است كه همنشيني با اوبزرگترين رنج است ومن ازاحمقي نادان مي گريزم .