نتيجه بدخواهي - حکمت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
نتيجه بدخواهي
مردي بودبه نزدپادشاهي ،وهرروزبرخاستي وگفتي :بانيكوكارنيكوكاري كن كه بدكردارراكرداربدوي كفايت كند .پادشاه وي راعزيزداشتي برآن .يكي ،وي راحسدكردوگفت:وي همي گويدكه ملك را گنددهان همي آيد .گفت:دليل توبراين مطلب چيست ؟گفت:آنكه وي رانزديك خويش خواني دست به بيني خويش بازنهدتابوي نشنود .آنگاه بيامدوآن مردرا به خانه بردوطعامي دادكه اندروي سيربود .پس ملك وي رابه نزدخودخواند .وي دست به دهان بازنهاد .ملك پنداشت كه آن مردراست گفته است .ملك را عادت بودكه برات خلعت وسياست تنبيه هردوبه خطخويش نوشتي ومهركرده بدادي .پس برآن مردبرات سياست بنوشت ومهركردوبه وي داد .اوپنداشت كه برات خلعت است .چون بيرون آمدهمان مردرفته بودتابازدارندكه حال وي به چه انجامد .چون بيرون آمدوبرات داشت ،مردگفت:چيست ؟گفت:برات خلعت است .گفت:چون حق نان ونمك داريم ايثاربه من كن .گفت:كردم .ازوي بستدگرفت وپيش عامل برد .عامل گفت:پادشاه فرموده است كه تربكشندوپوشت به كاه بياكنند .گفت:الله الله !اين درحق ديگري نبشته اند،رجوع كن با ملك .گفت:درفرمان ملك رجوع نبود .وي رابكشت .ديگرروزآن مردپيش ملك بايستادوهمان بگفت:ملك راعجب آمد،گفت:آن خطچه كردي ؟گفت:فلان از من بخواست ،به وي بخشيدم .گفت:اومي گويدكه تومراچنين گفتي :گفت:نگفتم:گفت:دست به دهن چرابازنهادي ؟گفت:آن مردمراسيرداده بود .ملك گفت:سخن هرروزه بازگوي !بازگفت كه بدكرداررابدخويش كفايت كند .گفت: مردي كه حسدبردومرابه گمان اندازدتابيگناهي راهلاك كند،خودهلاك شد، بدوي هم به وي بازرسيد ...