ارزش اميد - حکمت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
ارزش اميد
حضرت عيسي بن مريم ع درمزرعه اي نشسته ،استراحت مي كرد .چشمش به پيرمردي افتادكه بابيل مزراعه اش راشخم مي زدوبااميدوآرزوزمين رابراي بذرافشاني آماده مي كرد .حضرت عيسي بن مريم ع لحظه اي به اوخيره شدوبا تعجب گفت:چگونه اين پيرمردناتوان كه پايش لب گوراست ،دل ازدنيا برنمي كندوبه سراغكارهاي آخرت نمي رود؟اينهمه تلاش وكوشش براي چيست ؟حضرت عيسي بن مريم ع دست به دعابرداشت وازخداوندخواست تااميدوآززوراكه مايه حركت چرخهاي زندگي است ازدل اوبزدايد .دعاي حضرت مستجاب شد،ناگهان ديد آن پيرمردبيل خودرازمين گذاشت ،به گوشه اي رفت وروي زمين درازكشيدوخوابيد .ساعتي گذشت .حضرت عيسي بن مريم همچنان حيرت زده به اومي نگريست .اين بار ازخداوندخواست تاآرزوواميدرابه دل اوبازگرداند .مجدداخداونددعاي حضرت عيسي بن مريم ع رااجابت كردواميدوآرزورابه قلب پيرمردبازگرداند .پيرمردازجايش برخاست ،به سراغمزرعه خودرفت ،بيل به دست گرفت وباشوق بيشتري مشغول كارشدوزمين راشخم مي زد .حضرت عيسي بن مريم كه ازدورشاهدحركت پيرمردبودنزداورفت ،سلام كردوآنگاه گفت:چرادست ازكارت كشيدي و ساعتي به خواب رفتي ومجددامشغول كارشدي ؟پيرمردگفت:دربين كارناگهان مطلبي درذهنم خطوركردونفس مرامخاطب قراردادوگفت:اي پيرمرد!تاكي كارمي كني ؟تاكي زحمت مي كشي ؟توپيرمردناتواني شده اي .مگرچقدردردنيازندگي خواهي كرد؟چقدراندوخته نيازداري ؟من هم فورابيل رابه كناري انداخته ، خوابيدم .ساعتي به خواب رفتم .وقتي ازخواب بيدارشدم ،بارديگرنفسم مرا مخاطب ساخت وگفت:اي پيرمرد!عمروزندگي شيرين است .توبايدكاركني و باقيمانده عمرراباعزت وخوشي بگذراني .زندگي به اميدوآرزوبسته است .معلوم نيست پايان عمرتوكي باشد .همين افكارباعث ايجادنشاطدرروح وروان من شد .لذابرخاستم وبه سراغبيل خودرفته ،آن رابرداشتم ودوباره مشغول كارشدم .