جوان نيکوکار - حکمت نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
جوان نيکوکار
حكايت كنندجواني بودكه ارث زيادي ازپدربه دست آورده بودوازآن مال پيوسته درراه خداانفاق وتصدق مي كرد .مادرش به يكي ازدوستان پدرآن جوان شكايت كردوگفت مي ترسم هرچه باشدانفاق نمايدوخودفقيرگردد .آن مردبه نزدجوان آمدوگفت براي خودهم چيزي باقي بگذار .جوان گفت اي مرد،چه مي گوئي ،درباره مردي كه در بيرون شهرساكن است وقصددارددرشهرساكن شودوبه خدمتكاران خودامركندكه اموال منقول اورابه شهربرندتاخودش بعدابه شهربيايد؟آيااين بهتراست يا آنكه اول خودش برودودستوردهداموال اورابعدبياورنددرحالي كه يقين ندارد حتمااموالش رابرايش بفرستند؟آن مردمتنبه شدوجوان رابه حال خودگذاشت و اوراامربه انفاق نمود .