حماقت

نسخه متنی -صفحه : 151/ 121
نمايش فراداده

عجله -در- امور

براي يكنفر كار واجبي پيش آمد كه براي انجام آن مجبور بود از آبادي خودشان به يك آبادي ديگر كه در چند فرسخي آنجا بود برود .

ميان دو آبادي رودخانه اي بود كه يك پل روي آن زده بودند و كمي از آبادي دور بود و كساني كه ميخواستند به ده ديگر بروند بايد مقداري پياده ميرفتند تا به پل ميرسيدند .

اما او آدم عجولي بود خواست ميان بر بزند تا راهش نزديكتر بشود ، بهمين خاطر خيال كرد كه از ميان آب رودخانه رد بشود تا زودتر برسد .

همين كار را هم كرد ولي آب رودخانه زياد بود و او را غرق كرد .

همولايتي هايش كه خبر شدند ، پل آنقدر دور بود كه هنوز نرسيده بود .

/ تمثيل و مثل