حماقت

نسخه متنی -صفحه : 151/ 37
نمايش فراداده

فرمان ملکه

كاترين ملكه مشهورروسيه گاهي نسبت به مردم سخت بيرحم بودوفرمانهايي عجيب درباره مجازات خطاكاران صادرمي كرد .

وي سگ خودرا بي نهايت دوست مي داشت وچون اين سگ راصراف مخصوص اوكه سودرلاندنام داشت تقديم كرده بود،ملكه سگ راهم سودرلاندناميده بود .

روزي سگ بيمارشد .

كوشش پزشكان براي معالجه اونتيجه ندادوحيوان مرد .

كاترين سخت غمگين شدودستور دادكه پوست سودرلاندراپرازكاه كنند .

ماموران حكومت خانه صراف رامحاصره كردند .

رئيس پليس مسكوخودشخصاواردخانه صراف شدوگفت:من ماموريت تاسف آوري دارم .

سودرلاندباتعجب پرسيد .

مگرمن موردغضب امپراتريس قرارگرفته ام .

رئيس پليس گفت:كاش همين بود .

سودرلاندگفت:پس آمده ايدمرابازداشت كنيد؟رئيس پليس گفت:متاسفانه فرمان امپراتريس خيلي سخت ترازاين است .

سودرلاندگفت:پس براي اعدام من آمده ايد؟رئيس پليس جواب داد .

ازآن هم بدتر!امپراتريس دستورداده اندكه همين امروزكاه توي پوست شمابكنيم .

سودرلاند بيچاره كه نمي دانست چه پيش آمده بازحمت فراوان ازرئيس پليس اجازه گرفت .

عريضه اي به ملكه نوشت وازاوخواست ازماموران بخواهدكه به همان اعدام قناعت كرده ،پوستش رانكنندوازكاه پرنسازند .

پس ازآنه عريضه به ملكه رسيدمعلوم شدكه كاترين به علن مرگ سگ عزيزش خواسته بودمرده اوراحفظكنندومقصوداو ازفرمان "پوست سودرلاندراپرازكاه كنيد"پوست سگ بود،نه صراف !