حماقت

نسخه متنی -صفحه : 151/ 52
نمايش فراداده

شاهزاده کودن

پادشاهي پسرخودرابه جماعتي اهل هنرسپرده بودتااوراازعلوم نجوم و رمل وغيره آموخته بودندواستادتمام گشته ،باكمال كودني وبلادت .

روزي پادشاه انگشتري درمشت گرفت .

فرزندخودراامتحان كردكه بيابگودرمشت چه دارم .

گفت:آنچه داري گرداست وزرداست ومجوف است .

گفت:چون نشانهاي راست دادي ،پس حكم كن كه آن چه چيزباشد؟گفت كه مي بايدغربيل باشد!گفت:آخر اين چندين نشانهاي دقيق راكه عقول درآن حيران شونددادي ازقوت تحصيل ودانش ، اين قدربرتوچون فوت شدكه درمشت غربيل نگنجد؟