حماقت

نسخه متنی -صفحه : 151/ 53
نمايش فراداده

صرفه جويي يزدي ها

يك وقت ،يك مرديزدي برخري سواربودوپسرش پشت سرخرراه مي رفت وخررامي راند .

حوالي ظهرشد،پسرتكه ناني ازجيب خوددرآوردودردهن نهادوهمچنانكه طي طريق مي كرد،نان راهم مي خورد .

پدردراين وقت خواست ازپسرچيزي سؤال كند .

اورابه اسم خواند .

پسرفوراجواب داد .

"بله "!والبته چون دهن رابازكردكه بله بگويد،لقمه ازدهنش بيرون افتاد .

پدردرحالي كه خشمگين به نظرمي رسيدبالهجه غليظيزدي گفت:بله وزهرمار،چه موقع بله گفتن است ؟به جاي بله ،بگو .

"هون "كه هم جواب مراداده باشي ،هم نانت راخورده باشي وهم خرت رارانده باشي !