دروغ

نسخه متنی -صفحه : 18/ 9
نمايش فراداده

حاكم آن شهرازدوستان حقيق من است

گوينددرمجلسي سخن ازشهري مي رفت .

شيادي بناي گزافگويي گذاردوازغرايب آن شهروعادات مردمش دروغبسياربگفت:يكي ازحضاردروغهاي اورابازنمود .

شيادباوي پرخاش كردن گرفت وگفت:حكاياتي كه نقل كردم همه راازحاكم آن شهركه ازدوستان حقيقي من است شنيده ام واومردي است كه هيچگاه ناسنجيده سخن نمي گويد .

ازاين پاسخ ،حضارمجلس راخنده آمد،زيراشخصي كه لافزن بااوپرخاش مي كردهمان حاكم شهربودواونمي دانست ونمي شناخت .