دزدی

نسخه متنی -صفحه : 8/ 6
نمايش فراداده

آدم ساده لوح وجماعت دزدان

شخصي گوسفندي رابراي قرباني كردن خريد .

درراه عده اي ازدزدان اورابديدندوطمع كردندكه گوسفندرا بربايند .

يك تن جلوآمدوگفت :اي شيخ ،اين سگ كجامي بري ديگري گفت :اي شيخ ،مي خواهدبشكاربرودوسگ دردست گرفته است كه اودرشكاركمك برساند .

سومي به آنهاگفت :اين شيخ ظاهرش خوب استوشخص باايماني بنظرمي رسد،اما عجيب است كه آدمهاي باايمان هيچگاه باسگ بازي نكنندودستولباس خودرااز سگ دورمي دارندكه حيواني نجس است .

هركدام ازدزدان حرفهاي ديگري هم زدندتا شكي دردل آن مردافتادوخودرابواسطه آن شك متهم كردوگفتكه :شايدفروشنده اين گوسفندمردحقه بازي بوده استكه بوسيله شعبده بازي ونيرنگ اين سگ رابجاي گوسفندبمن فروخته است .

گوسفندراگذاشت وبرفت وآن جماعت دزدان آنرا بگرفتندوببردند