عشق هشتم

کمال السید؛ مترجم: حسین سیدی

نسخه متنی -صفحه : 90/ 11
نمايش فراداده

ـ داوود گمان كرد كه آفريدگار دانشمندتر از او نيافريده است. خداوند دو فرشته فرستاد كه پنهانى وارد محراب شدند و به او گفتند: «اصحاب دعوايى هستيم كه بعضى از ما بر ديگرى ستم كرده است. پس در ميان ما به حق داورى كن و بيداد مكن و ما را به راه راست راهنمايى كن. [يكى از آنان گفت:]اين دوست من است كه نود و نه ميش دارد، و من يك ميش تنها دارم. او مى گويد كه آن را هم به من واگذار كن و با من درشتگويى مى كند.» (48)

داوود شتابناك بر عليه كسى كه ضد او ادعا شد، قضاوت كرد و گفت: «به راستى با خواستن ميش تو و افزودنش بر ميشهاى خود، در حق تو ستم كرده است.»(49) او دليلى از ادعاكننده نخواست و از كسى هم كه عليه او ادعايى شده بود، نپرسيد كه آيا مطلب صحت دارد يا نه. اين اشتباه داوود در قضاوت بود. نشنيدهاى كه پروردگار مى فرمايد: «اى داوود! ما تو را در روى زمين خليفه [خود] برگماشتهايم. پس در ميان مردم به حق داورى كن و از هوى و هوس پيروى مكن.» (50)

پس داستان اوريا چه بود؟

در زمان حضرت داوود هر گاه شوى مى مُرد، زن نبايد تا پايان عمر شوهر مى كرد. به نخستين كسى كه خداوند اجازه ازدواج با زنِ بيوه را داد، داوود بود تا با همسر اوريا كه در جنگ كشته شده و عدهاش پايان يافته بود، ازدواج كند. اين كار بر مردم گران آمد.

سرورم، پس اين سخن خداوند چيست كه محمّد (ص) را مخاطب قرار داد و گفت: «و از مردم بيم داشتى، حال آن كه خداوند سزاوارتر است به اين كه از او بيم داشته باشى.» (51)

خداوند سبحان اسامى همسران رسول خدا (ص) در اين جهان و آن جهان را به حضرت فرمود. يكى از آنان، زينب دختر جحش بود. در آن زمان، زينب همسر زيد بن حارثه بود. پيامبر نام زينب را پنهان داشت و نگفت تا منافقين نگويند كه: او درباره زن شوهردارى مى گويد كه همسر او و يكى از «امالمؤمنين»ها خواهد شد. خداوند والا به او فرمود: «و از مردم بيم داشتى، حال آن كه خدا سزاوارتر است به اين كه از او بيم داشته باشى.» يعنى: «اهميت به حرف مردم نده!» از طرف ديگر، خداوند ازدواج كسى را بر عهده نگرفت جز ازدواج آدم با حوا و زينب با رسول خدا را؛ به دليل اين آيه: «آن گاه چون زيد از او حاجت خويش برآورد، او را به همسرى تو درآورديم.» (52)؛ و على (ع) با فاطمه (س).

پسر جهم از احساس لطيفى سرشار شد. حقيقتها بهسانِ خورشيد طلوع كردند. چشمانش از اشكهايى شسته شدند كه علتش را نمىدانست. سخنانى كه شنيده بود، جان و دلش را صفا داده بودند.

اى فرزند پيامبر! من به درگاه خداوند توبه مى كنم از اين كه ديگر سخنى ـ جز آنچه شما گفتهاى ـ درباره پيامبران الهى بگويم.

فاطمه از پشت پرده به سخنان برادرش گوش مى سپرْد. جانش چنان آيات آسمانى را مى نوشيد كه غنچهاى، گرماى دلانگيز آفتاب را.