نه بتواند زبان گويد چه ها كرد
چه گويم من از آن بدتر ز شدّاد
نبودش گر سنان بر قلب آن شاه
اگر زخمى نزد بر جسم زارش
زظلم كربلا تا شام ميشوم
ولى آمد بر آنها زآن ستمگر
همين تقرير از آن آقاى بيمار
زنم دم گر از آن ظالم از اين بيش
ببندم لب ديگر از اين شكايت
خداوندا تو بر هر كس پناهى
تو ايمانى چو مهدى هرشب و روز
به ذكر كربلا مى باش ومى سوز