و ديگر اين كه:
و شعر مرا به تاريخ ادبيات عرب مى كشاند و پرده ظريف دل را به بال ابريشمين انديشه مى نشاند و از معلّقات سبعه درمى گذرد و بزرگانى چون «اِمرؤالقيس» و «طرفة بن العبد» و «زُهير بن اَبى سُلمى » و «لبيد بن ربيعه» و «عمرو بن كلثوم» و «عنترة بن شدّاد العبسى» و «حارث بن حلّزه» را به خاطر مى آورم كه زرنوشته هاى آنان بر پرده كعبه بود و اعراب جاهلى به بلنداى سحرانگيز شعر آنان مى باليدند. و شايد اعجاز قرآن مجيد و كلام وحى در چنين سرزمينى بدان جهت باشد كه نزول آيه هاى نور و رحمت پروردگار آنان را كه به شعر جاهلى و فصاحت كلام عرب و قدرت بيان و جزالت لفظ آن مى باليدند از سمند تفاخر و تكبر به زير اندازد و الحق طليعه آياتِ نور، دفترِ مفاخرت اينان را فروبست كه «اقراءباسم ربك الذى خلق». فرمان خواندن بود و امّى امين مكّه، شعر نور و رحمت را از دفتر وحى الهى تا به آخر برخواند و معلّقه امرؤالقيس را اگرچه به جان آدم مى نشيند كمرنگ نمود كه:
يعنى اى همراهان، لحظه اى توقف كنيد تا به ياد يار سفركرده و منزلگاه اودر اين ريگستان ميان دخول و حَومَل بگرييم و... و من گفتم، مهار شترت راسست كن و بگذار هر جا كه خواهد برود و بگذار تا از گلبن جمالت همچنان بهره گيرم.
و تأثير ديدار امرؤالقيس با دخترعمويش «عنيزه» و ذبح ناقه راهوارش در ميزبانى او و شعر محزون او در روايتِ هجران شنيدنى است:
معنا: چه شب هايى چون امواج دريا سهمناك و دمان كه دامن قيرگون خود را بر سر من فروكشيد و خواست در عشقم بيازمايد و هنگامى كه درازى اش از حد بگذشت و آغاز و انجامش را فاصله اى عظيم پديد آورد، فرياد زدم: اى شبِ ديرنده، آيا دريچه هاى بامدادى را نخواهى گشود، هرچند پرتو بامدادى از تيرگى شامگاهى خوش تر نيست.
و اين تغزّل ماندگار امرؤالقيس آن هم در كنار كعبه آدم را به بوستان و گلستانِ غزل سعدى شيراز مى كشاند كه:
كلمات و عبارت و مضامين و ابياتش را با هم مقايسه كنيد. به حق اگر شعر سعدى سنگينى نكند موازنه اى استوار برقرار مى گردد و اين سنجش مقايسه اى از اعتبار شعر امرؤالقيس نمى كاهد.
از دوره جاهلى عرب كه بگذريم دوره شعرى مربوط به خلفاى راشدين را پيش رو داريم و شاعرانى، چون «كعب بن زهير» و «حسان بن ثابت» كه شعرشان در خدمت مبارزات دينى بود و شاعران ديگرى، چون «جميل بن معمر» و «عمرو بن ابى ربيعه» كه غنايى سرايان اين دوره بودند و در قلمرو سياست نيز شاعرانى، چون اخطل و فرزدق و جرير و عبداللّه بن قيس را مى توان نام برد.
و نثر ايجازى دوره خلفاى راشدين اگرچه پهنه بسيار دارد، اما همه در يك نام آشناى جاويد و ماندگار و مؤثر خلاصه مى شود كه راوى آن، مولاى متقيان على(ع) است و اثر ماندگارش «نهج البلاغه» كه اوج بلاغت و فصاحت و معناست و مجموعه خطبه ها و اوامر و نامه ها و رسائل و حِكَم و مواعظ اميرالمؤمنين مى باشد و شريف رضى در سال 406 هجرى قمرى آن را جمع آورى نمود و بزرگانى، چون «ابن ابى الحديد» و «شيخ محمد عبده» به آن شرح نوشته اند و همچنين در قلمرو انقلاب ادبى شعر و نثر عرب به شاعران و نويسندگانى، چون «بشار بن برد» و «ابونواس»، «عبداللّه بن مقفع» و «عمرو بن سعده» برخورد مى كنيم.
و من در مظهر چشمه جوشان زمزم، نيم نگاهى به رواق هاى كهن مسجدالحرام و سوى دل به كعبه مقصود و با جسم وانهاده در پله هاى سنگى باب الصفا از روايت شعر و بيان غزل درمى گذرم كه كعبه و خانه خدا همه جاذبه عظيم فصاحت و بلاغت است و خداى كعبه با آيه هاى نور، نه تنها دفتر شعر و شاعرى اعراب جاهلى را فرو بسته است، بلكه به كلام و قلم چنان اعتبار و احتشامى بخشيده است كه «ن والقلم و مايسطرون» اوجِ ارج نهادن به قلم و سخن گفتن و شعر سرودن است.