كاسه نبات كعبه - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كاسه نبات كعبه

و اين كوه هاى اطراف مسجدالحرام، چون كاسه نباتى كعبه را در ميان گرفته اند و با شيب آهنگين ملايمى سينه باز مى كنند تا فضاى مناسبى در برابر گلدسته هاى هفتگانه آن ايجاد كنند و اين اوتاد محكم و ستوار الهى بر سينه زمين مكّه چنان كوبيده شده اند كه كعبه در حصار حصين آن از وزش باد حجازى و طوفان باديه نيز مصون باشد و اين همه ملاحظات طبيعى در تقدّس و حرمت كعبه اعمال شده است، اما دستِ حجّار جرّاحِ زمين خوار و زمين پرست روزگاران، اين كاسه نبات شريف را به حجّارى كشيده است و از سفره مصنوعى زمينِ فراهم آورده، كاخ ها و قصور وبلوك تجارى و مسكونى ساخته است كه همگى حجاب و پرده سياهى است بر شاخه نبات كعبه.

تاريخ كعبه

و در صحن مسجدالحرام كه مى نشينم پرده تاريخ كعبه از نظرم مى گذرد. درست 620 سال پيش، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون حضرمى معروف به ابن خلدون، فيلسوف و مورخ شهير اسلامى به منظور اداى فريضه حج به مكّه معظمه سفر نموده است (9) و پيش از او نيز مورخانى سفر كردند و بعد از اين نيز هم، و همه وصف مكّه معظمه و كعبه و مسجدالحرام نمودند و خواهند نمود. اما با دريغ بسيار، ما آمدگان و رفتگانى هستيم كه عموماً تن خاكى را به جريان موج گونه كاروانيان سفر مى سپاريم و جسم را منزل به منزل مى كشانيم و سرانجام كعبه را نيز مى بينيم و از درب ديگر مى گذريم بى آن كه در حدّ شايسته و سزاوار به تاريخ و فلسفه تاريخ آن، كه سراسر روايت و قصه خواندنى است، بپردازيم و حتى زمان بنا و بانى نخستين آن را بشناسيم و لاجرم به آدم و ابراهيم و اسماعيل و محمد مصطفى(ص) درود فرستيم و حق يگانه را به چنين موهبت شريفى كه به ما ارزانى داشته است تسبيح سزاوار گوييم؛ لذا روايتى از قصه كعبه را از پرده ظريف ذهن جستجوگر مى گذرانيم:

خداوند سه نقطه از زمين را حرمت بخشيد و گرامى داشت تا تسبيح خداوندگارى در آن مكان ها ثواب مضاعف يابد و آن مكان هاى ثلاثه، بيت المقدس و مدينه و مكّه معظمه اند و مى دانيم بيت المقدس خانه داوود و سليمان پيامبر بود و بسيارى از فرزندان اسحاق(ع) در حوالى آن مدفونند.

مدينه منوره سرزمين هجرت رسول اللّه(ص) است و خداوند به چنين امرى حكم فرموده است و مسجدالنبى هم حرمت مسجد دارد و هم آرامگاه شريف خاتم پيامبران است.

و كعبه را حضرت آدم(ع) در برابر بيت المعمور (خانه اى است در آسمان كه در محاذى كعبه قرار دارد) بنا نمود تا اين كه ابراهيم و اسماعيل آن را احيا نمودند: «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ »(10).

و آن گاه پيامبرى ابراهيم و قصّه آميخته در خصلت زنانه «ساره» همسر ابراهيم و ماجراى هيجان انگيز و رقت آميز هاجر كه كنيزى بود سياه پوست اما ايمانش از ابيض و بيضا سفيدتر و فرمان الهى كه اسماعيلِ خردسال را در گودى ميان كوه هاى مكّه فرو گذارد و هم در حال به سعى صفا و مروه پردازد و آن هروله شيرين هاجر در جستجوى مايه حيات اسماعيل و آن گاه جوشيدن چشمه عشق در زير پاى اسماعيل و من اينك در فراز اين چشمه سار جاويد نشسته ام تا ضمن تسبيح خداوندگارى اين پرده رنگارنگ و لطيفِ تاريخ مكّه و كعبه را از نظر بگذرانم كه قصه كعبه و مكّه به درازاى تاريخ ادامه دارد.

و اسماعيل را مى بينم كه رشد نموده و برومند گرديده است و اين قبيله خوش سيرت «جُرهُم» است كه از يمن آمده اند و در حوالى مكّه معظمه منزل نموده اند. اسماعيل با اينان تزوّج مى نمايد و چه وصلت مباركى است و كنار كعبه، سكناى خاص او مى گردد. اسماعيل به معمورى كعبه چه سعى وافرى دارد! گرداگرد كعبه، حصرى حصارگونه مى سازد از چوب درختان «كوكل» و «كُنار» و ديوار كعبه چه وجهه نيكويى پيدا نموده است و چه صفا و سادگى خاصى در اين حصار ساده نهفته است و اين قصه به هم ريختن همان شاخه نبات ماضى است كه اينك شمايل مطلوب زمان ابراهيم و اسماعيلش را از او گرفته اند و هيبت پُروقار پيشين را به نيش تيشه سترده اند و اينك اين قصور و برج هاى سركشيده بر ديواره حصار كُوكِل و كُنار اسماعيل از سادگى و بى پيرايگى مسجدالحرام كاسته است.

و ابراهيم را مى بينم كه از شامات آمده است تا اسماعيل راببيند و اسماعيل را در آغوش او مى بينم كه فرمان خداوندگار را بر او مى خوانَد. چه مى گويد؟! «خانه خدا را در اين مكان بنا كنيد»و ابراهيم و اسماعيل چنين مى كنند و در كنار آن زيستند و خداوند را تسبيح كردند و سرانجام هاجر مُرد و اسماعيل مُرد و هم در اين مكان مقدس به خاك رفتند.

و در پَسِ اوراق تاريخ، كعبه دارى فرزندان اسماعيل را مى نگرم و خدمتگزارى «عمالقه» و آن گاه قبيله «تبابعه» به جامه دارى كعبه پرداختند و هم اينانند كه جامه مخطط يمانى به كعبه پوشانيدند و كليددارى كعبه را مرسوم نمودند. به به كه اين مكعبِ در نيلى نشسته چه حكايت ها دارد! از پَسِ اين پرده تيره فام، سپيدى منوّر يگانه پرستى و سير تحول و تطوّر تاريخ اسلام عزيز را مى نگرم و چشمم به حلقه نشينان كعبه مى نشيند كه: اى حلقه نشينان يارب گوى خداجوى سرتاسر عالم، لمحه اى نيز بر اين گردش موزون و گونه گون اوراق تاريخ مكّه بنگريد كه چه شيرين و عبرت انگيز است.

و باز فرزندان اسماعيل را مى نگرم كه قبيله قبيله مى شوند و پراكنده مى گردند و سرانجام «قريش» از ميان آنان سر برمى كشد و هان اينك زمان فرمانروايى «قصّى بن كلاب» است كه سقف خانه خدا را از چوب كُنار و تنه نخل مى پوشاند و به كعبه دارى و كليددارى كعبه اهتمام فراوان مى كند و با اين همه مكّه را آبستن رويدادى جاويد مى بينم.

و هان اينك به پا خيزيد كه محمد(ص) سر مى رسد. محمد(ص) به مكّه قدم مى گذارد. محمد(ص) با اسب سپيد راهوارش فرا مى رسد. محمد(ص) سررسيد، در كنار ركن يمانى است. به گرد كعبه مى چرخد، هفت شوط طواف را به جا مى آوَرَد. چوب دستى خاصش را در دست دارد. چه مى كند؟! به بت ها نزديك مى شود. هبل، هبل، سرنگونى ات نزديك باد! هبل، هبل، بت شكن زمان سررسيد و محمد(ص) كارى مى كند كارستان! محمد(ص) رسم و آيين ابراهيمى را به سامان مى رساند. محمد(ص) خانه خدا را از آلودگى و بت پرستى مى پيرايد. محمد(ص) محمدى مى كند و كار اين بت شكن زمان در حلقه مستمر امامت و ولايت استمرار مى يابد. محمد(ص) به هميشه ايام تأثير مى گذارد.

و اينك حسين بن على(ع) در گوشه مسجدالحرام ظاهر مى شود. امام برحق زمان است. چه باشكوه و با هيمنه طواف مى كند. مگر قصد خاصى دارد. از طوافش بوى بدرود مى بارد، در دمادم اتمام حج سال شصت هجرى است. كعبه را بدرود مى گويد. امام، كعبه را بدرود مى گويد، مكّه را ترك مى كند. جلوه هاى شرك و بت پرستى زمان را به سويى مى گذارد. از حج مى گذرد كه حج ابراهيمى او در راه است، حجى به نام شهادت.

و باز زمان مى گذرد. صفحه ديگرى از صحيفه تاريخ اسلام ورق مى خورد. سال 64 هجرى را مى نگرم. باز آمدند، تاتاريان زمان آمدند. يزيديان از راه سررسيدند. اين دژخيم اهريمنى كيست؟ سركرده سپاه يزيد را مى گويم «حصين بن نمير سكونى» و خانه خدا را به آتش كشيدند. حجاج با منجنيق به كعبه مى تازد. اين همه سنگ بلا از در و ديوار كعبه فرو مى ريزد و كعبه را سوختند، كعبه را سوزانيدند، كعبه را ويران كردند و باز خداى كعبه آن را معمورنمود و «وليد بن عبدالملك» بر آن ستون هاى مرمرين بنا نهاد و دوران بازسازى مسجدالحرام آغاز شد و رواق هاى گونه گون بر آن افزودند و در هر دوره و هر روزگارى رواقى بر آن ساختند و اينك تنها دو درب شرقى و غربى روزگار ابراهيم نيست. از هر سو درب و رواق و گلدسته دارد و من در حالتى به اوراق كتاب تاريخ كعبه مى نگرم كه 95 درب كوچك و بزرگ گرداگرد مسجدالحرام را پر كرده است.

/ 69