به سوى ميقات
و اينك احرام بسته ايم و با اتوبوس، خيابان هاى مدينه منوره را پشت سر مى گذاريم. چه شورى و چه حالى دارد تن دادن به دو تكه پارچه سپيدِ بى بوىِ بى طرحِ بى دوختِ يكدستِ يك شكلِ يكسان كه آدم را از گذشته متكبرانه و متفاخرانه اش به يكباره فرومى ريزد. آدم دراين مَلْبسِ نيكو چونان طفلِ به سيل افتاده اى تسليم راهِ نهايى مى شود. چه زود و چه خوب با اين ارمغان نوين خو مى گيريم، اگرچه عمرى در جريان روزمره گى حيات آن را باور نكرديم و حاضر به پذيرش آن نبوديم و از اين پس نيز خدا مى داند چگونه خواهيم بود!از كنار مسجدالنبى مى گذريم و با اندوهِ به شوق آميخته اى مدينةالنبى و گنبد خضراى نبوى(ص) را بدرود مى گوييم. اين نگاهِ وداعمان بس سخت و دشوار است. دزديده در شمايل نيكويش مى نگريم كه طاقت نگريستن مطلوب را نداريم:
بگذار تا مقابل روى تو بگذريم
شوقست در جدايى و جورست در نظر
ما خود نمى رويم دوان از قفاى كس
آن مى بَرَد كه ما به كمند وى اندريم (4)
دزديده در شمايل خوب تو بنگريم
هم جور به كه طاقت شوقت نياوريم
آن مى بَرَد كه ما به كمند وى اندريم (4)
آن مى بَرَد كه ما به كمند وى اندريم (4)
زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت
كان كه شد كشته او نيك سرانجام افتاد(5)
كان كه شد كشته او نيك سرانجام افتاد(5)
كان كه شد كشته او نيك سرانجام افتاد(5)