به سوى ميقات - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به سوى ميقات

و اينك احرام بسته ايم و با اتوبوس، خيابان هاى مدينه منوره را پشت سر مى گذاريم. چه شورى و چه حالى دارد تن دادن به دو تكه پارچه سپيدِ بى بوىِ بى طرحِ بى دوختِ يكدستِ يك شكلِ يكسان كه آدم را از گذشته متكبرانه و متفاخرانه اش به يكباره فرومى ريزد. آدم دراين مَلْبسِ نيكو چونان طفلِ به سيل افتاده اى تسليم راهِ نهايى مى شود. چه زود و چه خوب با اين ارمغان نوين خو مى گيريم، اگرچه عمرى در جريان روزمره گى حيات آن را باور نكرديم و حاضر به پذيرش آن نبوديم و از اين پس نيز خدا مى داند چگونه خواهيم بود!

از كنار مسجدالنبى مى گذريم و با اندوهِ به شوق آميخته اى مدينةالنبى و گنبد خضراى نبوى(ص) را بدرود مى گوييم. اين نگاهِ وداعمان بس سخت و دشوار است. دزديده در شمايل نيكويش مى نگريم كه طاقت نگريستن مطلوب را نداريم:




  • بگذار تا مقابل روى تو بگذريم
    شوقست در جدايى و جورست در نظر
    ما خود نمى رويم دوان از قفاى كس
    آن مى بَرَد كه ما به كمند وى اندريم (4)



  • دزديده در شمايل خوب تو بنگريم
    هم جور به كه طاقت شوقت نياوريم
    آن مى بَرَد كه ما به كمند وى اندريم (4)
    آن مى بَرَد كه ما به كمند وى اندريم (4)



و اينك كفِ پاى خود را بر خنكاى سنگفرش هاى تازه ساز مسجد شجره مى ساييم، نماز تحيّتى و آن گاه نماز مغرب و عشا را در صف ياران همراه به جا مى آوريم. چه مسجد زيبايى است ميقات رسول اللّه(ص)! پيامبر گرامى در طول ده سال پس از هجرت هر چه حج نمود از ميقات شجره آغاز نمود. و اين خاك مباهى، از روزگار رسول اللّه(ص) تا ابد، ميقات عشّاق سينه چاك عالم گرديده است.

دليل راهمان در حلقه يارانِ همراه مى نشيند تا آداب راه را تذكّر دهد. مى گويد: دو سال پيش در همين ميقات، پروانه اى از حلقه پروانگان بيرون جست، گوشه ديوارى گرفت و سر به سنگ تفكر ساييد. دم دم هاى بيان لبيك بود، خود را به تجاهل مطلق زد. هر چه به حلقه اش خواندند روى ننمود. پيرى به سراغش رفت كه اى شيفته شيدا برخيز، برخيز كه عاشقان درگذرند، برخيز كه خيل بيدلان مى گذرند! و او همچنان خاموش بود. گفتند: آداب راه مى دانى، پاسخ منفى داد. احرام را مى شناسى، نفى مؤكد نمود. لبيك را به زبان مى آورى، معنايش را پرسيد. بدو گفتند: لبيك يعنى صدا زدن معشوق، صلاى معبود، بيان اشتياق، آمادگى وصال، شوق ديدار، جذبه وصول، رسيدن به محبوب و لبيك يعنى «لبيك، اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك». سخن كه به اينجا رسيد سر از ديوار مسجد برگرفت و آرام و واله و شيدا زمزمه اى سر داد كه دانستم، دانستم: «لبيك، اللهم لبيك و... اِنّ الحمدَ و النعمة لك و الملك، لا شريك لك لبيك» و ديگر صدايى از او شنيده نشد. احرامش را به پيكرش كشيدند كه خوش تسليم حق شده بود!




  • زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت
    كان كه شد كشته او نيك سرانجام افتاد(5)



  • كان كه شد كشته او نيك سرانجام افتاد(5)
    كان كه شد كشته او نيك سرانجام افتاد(5)



/ 69