سخن دوست
و باز كعبه و كعبه كه «از هر چه بگذرى سخن دوست خوش تر است» و در صحن مسجدالحرام، از بالا، پايين، گوشه و كنار هر جا به كعبه بنگرى، حركت مشهود است. سعى صفا و مروه هفت بار رفتنِ جهت دار است كه به رفتن معناى عينى مى بخشد. در سعى صفا و مروه، جستجوى هدف دار آب، به حركتِ جستجوگرانه معناى فلسفى حيات مى دهد. طواف گرد خانه خدا نيز حركتى جهت دار است. زمزم هم حركت آب را به زندگى پيوند مى زند و در كعبه هر عملى با حركت شكل مى گيرد، زيرا رسيدن به مقصود و مطلوب در ماندن و سكون حاصل نمى شود و در كعبه هر چه با پاى چوبين طواف كردى، صور ظاهرى اعمال است و چون به خلوت دل پرداختى، عروج و وصولِ مطلوب حاصل مى شود و دل با كعبه، انسى عجيب دارد كه دل، خود برگرفته اى از خانه خداست. اين دلِ به هم ريخته دردمندِ دردآشنا با خانه خدا عجين شده است. هنوز هفت دور طواف و ركعتين و هروله صفا را انجام نداده اى كه از چنگت مى گريزد و گوشه انسى مى يابد و خلوت مى كند، آخر دل، خانه زاد خانه خداست. دل با اين مكعبِ در پرده پيچيده ساده بى طرح بى شكل به گودى نشسته در حاشيه كوه ابوقبيس الفت ديرينه دارد. تا بود آن غزل طوافى بود كه هر بيتش در طوفى و شوطى حاصل آمد و حالا هم كه خواستم شعرى از مولانا زمزمه كنم:
اى با من و پنهان چو دل، از دل سلامت مى كنم
در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو
اينها چه باشد تو منى وين وصف عامت مى كنم (3)
تو كعبه اى هر جا روم قصد مقامت مى كنم
اينها چه باشد تو منى وين وصف عامت مى كنم (3)
اينها چه باشد تو منى وين وصف عامت مى كنم (3)
دلى پيش دلدار دارد دلم
تو خود مُهر كردى زبان مرا
شكسته دلى دارم از دست يار
دو چشم فريبات بر دل نشست
دو مخمور بيمار دارد دلم (4)
سَرِ ديدنِ يار دارد دلم
به دل حرفِ بسيار دارد دلم
سَرِ زخمه بر تار دارد دلم
دو مخمور بيمار دارد دلم (4)
دو مخمور بيمار دارد دلم (4)
شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زبان بگذار تا وقت دگر(5)
اين زبان بگذار تا وقت دگر(5)
اين زبان بگذار تا وقت دگر(5)