سخن دوست - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سخن دوست

و باز كعبه و كعبه كه «از هر چه بگذرى سخن دوست خوش تر است» و در صحن مسجدالحرام، از بالا، پايين، گوشه و كنار هر جا به كعبه بنگرى، حركت مشهود است. سعى صفا و مروه هفت بار رفتنِ جهت دار است كه به رفتن معناى عينى مى بخشد. در سعى صفا و مروه، جستجوى هدف دار آب، به حركتِ جستجوگرانه معناى فلسفى حيات مى دهد. طواف گرد خانه خدا نيز حركتى جهت دار است. زمزم هم حركت آب را به زندگى پيوند مى زند و در كعبه هر عملى با حركت شكل مى گيرد، زيرا رسيدن به مقصود و مطلوب در ماندن و سكون حاصل نمى شود و در كعبه هر چه با پاى چوبين طواف كردى، صور ظاهرى اعمال است و چون به خلوت دل پرداختى، عروج و وصولِ مطلوب حاصل مى شود و دل با كعبه، انسى عجيب دارد كه دل، خود برگرفته اى از خانه خداست. اين دلِ به هم ريخته دردمندِ دردآشنا با خانه خدا عجين شده است. هنوز هفت دور طواف و ركعتين و هروله صفا را انجام نداده اى كه از چنگت مى گريزد و گوشه انسى مى يابد و خلوت مى كند، آخر دل، خانه زاد خانه خداست. دل با اين مكعبِ در پرده پيچيده ساده بى طرح بى شكل به گودى نشسته در حاشيه كوه ابوقبيس الفت ديرينه دارد. تا بود آن غزل طوافى بود كه هر بيتش در طوفى و شوطى حاصل آمد و حالا هم كه خواستم شعرى از مولانا زمزمه كنم:




  • اى با من و پنهان چو دل، از دل سلامت مى كنم
    در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو
    اينها چه باشد تو منى وين وصف عامت مى كنم (3)



  • تو كعبه اى هر جا روم قصد مقامت مى كنم
    اينها چه باشد تو منى وين وصف عامت مى كنم (3)
    اينها چه باشد تو منى وين وصف عامت مى كنم (3)



پس ديگر گريزى نيست. كعبه و دلِ سودازده با هم ساخته اند. اين دو گوهرناب و پاك الهى با هم عجين شده اند و حال كه اين چنين است بايد با اين دو همنواى همسو درآميخت كه كعبه خدا در هر دل خداجويى وجود دارد:




  • دلى پيش دلدار دارد دلم
    تو خود مُهر كردى زبان مرا
    شكسته دلى دارم از دست يار
    دو چشم فريبات بر دل نشست
    دو مخمور بيمار دارد دلم (4)



  • سَرِ ديدنِ يار دارد دلم
    به دل حرفِ بسيار دارد دلم
    سَرِ زخمه بر تار دارد دلم
    دو مخمور بيمار دارد دلم (4)
    دو مخمور بيمار دارد دلم (4)



و آن وقت با چنين دل سودازده اى اگر نيمه هاى شب به كعبه درآمدى يا از كعبه درآمدى و دل را به كعبه پيوند دادى و حلقه سماعيان ابراهيمى را نگريستى و در پَسِ اين همه سادگى و شكوهِ درهم شده از صور ظاهرى اعمال درگذشتى و آن سان به جمال كعبه نگاه كردى كه در پَسِ پرده، طلعت محبوب را تماشا كنى، آن گاه زنِ مسلمان مالزيايى با لباس الوانِ زيبا و خواهر مسلمانِ سياه پوست و سپيدپوشِ سودانى و طفل احرام بسته بر شانه پدر نشسته حجازى و پير عابد هشتادساله بر چرخ رونده خوابيده شامى و جوان پرشوروحال اسوانى و سيّاح مسلمان طانجه اى و بيابانگرد باديه نشين نيجرى و خودت را و او را و آن را و اين را همه يكى مى بينى و همه چيز در او خلاصه مى شود و در همه چيز شمايل خوبِ يار جلوه مى كند كه يكى هست و هيچ نيست جز او. در چنين جايگاه ملكوتى، ديگر نه فروغ شمعِ استجابت مى خواهى و نه با دادوستدهاى دعاگونه به لفاف بيع و تجارتْ پيچيده كارى خواهى داشت، همه او مى شوى و با او نجوا مى كنى، زمزمه عاشقانه ات به گنبد مينا مى رسد و ملايك هفت آسمان در حريم حرم ستر عفاف و ملكوت به چنين منظر نيكويى رشك مى برند و غبطه مى خورند كه دل، كعبه خداست و وصف چنين حالتى را با زبان الكن و قلم شكسته نتوان كرد:




  • شرح اين هجران و اين خون جگر
    اين زبان بگذار تا وقت دگر(5)



  • اين زبان بگذار تا وقت دگر(5)
    اين زبان بگذار تا وقت دگر(5)



/ 69