مسجد شجره
ديگر اين كه در صحن مسجد شجره، گل هاى زيباى محبوبه شب با ما بازى مى كنند. يك امشب را هم كه به گل كارمان نيست در بازى اين عروسك هاى شب بوى فتنه انگيز افتاده ايم. چند بوته گلِ محبوبه شب، درست در اولين مكان شروع ممنوعيت استعمال بوى خوش عطرافشانى مى كنند. همين كه از كنارشان مى گذرى با فتّانى خاصى دامنِ احرامت را مى گيرند و تا از چنگالشان فرار كنى دست و تن پوش تنت را خوش بومى كنند.با خود گفتم اين همه تمرين و ممارست همين بود؟! ديدى چگونه يك گلپركِ شبگردِ شب بوىِ باغچه مسجد شجره همه چيز را نقش بر آب كرد. تازه اين اول كار است، معلوم مى شود هر يك از محرمات 24گانه قادرند چنين نابودت كنند. پس آن همه رجزخوانى جلو آينه هتل الافندى مدينه چه شد. مى رفتى و مى آمدى كه چه شده، تمرين خوددارى از محرمات مى كنم. بالا مى رفتى، پايين مى آمدى، اوج مى گرفتى، عروج مى كردى، پهلوان بازى درمى آوردى، ديدى چگونه در اولين پله عروج سقوط كردى!دستم را چند بار از آرنج در هوا مى شكنم تا بوى محبوبه شب از آن زدوده شود، اما در اين شبِ بى بو همه چيز به هم ريخته است. تلاش و كوششم به جايى نمى رسد كه هيچ، تازه محبوبه هاى شبانه افكارم طالع مى شوند. خيلِ خيالِ در هم، بر من باريدن مى گيرد. شميم سحرانگيز محبوبه شب، اين شبِ نادره ايام حياتم را به بازى كودكانه مى كشد و من در چنگال اين گُردبچه فتان گرفتار مى شوم. نه توان رهايى دارم و نه ياراى ماندن، لاجرم به مخاطب لبيك پناه مى برم كه هم او چاره ساز مطلق است: «لبيك، اللهم لبيك...» و آن گاه با ده تن سپيدپوشِ لبيك گوىِ سبكبالِ برهنه از مفاخر روزگاران چونان قاصدك هاى به دست بادِ بهارى درافتاده زمزمه خوان به راه افتاديم. پيچ و خم راهروها و شبستان و صحن مسجد شجره را به شيوه مخصوص طى كرديم و در مقابل قافله سالار به خيل عظيمى از قاصدك هاى سپيدپوش پيوستيم كه همگى به دريا مى رفتند. نغمه ملكوتى لبيك در ميقات خاصه رسول اللّه(ص) دلِ آسمانِ مدينه را مى شكافت و اين لمحه خوش در طومار سپنجى حيات يا دست نمى دهد يا اگر داد به طرفةالعينى مى گذرد:
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
بعد از اين روى من و آينه وصف جمال
كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند(6)
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند(6)
كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند(6)