رؤيت محبوب - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رؤيت محبوب

سرانجام در نيمه هاى شبِ ميانه رجب 1416 و مقارن با ايام تولد مولود كعبه به مكّه معظمه وارد شديم و به ديدار كعبه مقصود شتافتيم. در دمادم ورود، پشت انگشتان به خمار ديدگان مى كشيديم كه خواب و بيدارى را مشخص سازيم و به سجده شكر افتاديم و پيشانى به سنگ سپيد صحن مسجدالحرام ساييديم و دل به سوى حضرت معبود يكسويه كرديم و مات و مبهوت سر بر آورديم و كعبه را در رواق منظر چشم نشانيديم، اما ذكر حالات و مشاهدات به قلم و كاغذ درنمى گنجد، بايد بود و ديد و در حلقه طواف افتاد كه بتوان از جذبات شوق بهره وافى گرفت:




  • من چه گويم يك رگم هشيار نيست
    شرح آن يارى كه او را يار نيست (20)



  • شرح آن يارى كه او را يار نيست (20)
    شرح آن يارى كه او را يار نيست (20)



از درب ملك عبدالعزيز وارد مى شويم. رواق ها و ايوان ها و ستون هاى بسيارى را پشت سر مى نهيم و در شيب ملايمى به درون خانه و صحن اصلى پيش مى رويم. تعجيل ورود و رؤيت كعبه با لرزه و اضطراب چنين ديدارى به هم مى آميزد. چند پله سنگى را طى مى كنيم و در زير طاق مقرنسى، پيكر فرتوت خود را بى رمق مى يابيم، زانوها سست شده اند، تنت به لرزه مى افتد، سرد و گرمت مى شود، پيشانى ات به عرق مى نشيند. همه اين حالات به لمحه اى روى مى دهد. به خاك مى افتى، به سجده شكر خداوندگارى پيشانى به خاك مى سايى، سجده مى كنى، خداوند را به اين نعمت و عزّت عظيم كه ارمغانت نموده سپاس مى گويى. استحباب ورود از باب بنى شيبه را به يادمى آورى، امّا ديگر آمده اى. در لحظه رؤيت محبوب آدابِ عمل رنگ مى بازد. باب السلام و باب الفتح و باب العمره و باب الصفا و هر باب ديگرى يكى است. اينك به درون خانه آمده اى. از در درآمدى يا از ديوار، هر چه هست تو كعبه را در برابر دارى. در برابر كعبه مى ايستى و دستانت به آسمان بلند مى شود. يك لحظه به فكر مى روى، دربرابر خانه خدا، رو در روى خدا ايستاده اى، پس چرا دستانت را به آسمان گرفته اى، اين فطرت و عادت معهود و مطلوب ساليان حيات است. با اين شيوه ديرين خداوند را مى خوانى: «اللهم اِنى اسألك فى مقامى هذا و فى اوّل مناسكى ان تقبل نوبتى و ان تتجاوز عن خطيئتى...». در محاذى حجرالاسود به وحدانيت خداوند و پيامبرى رسول اللّه(ص) شهادت مى دهى و خداوند را به بزرگى مى ستايى و حجر را بوسه مى زنى و استلام مى كنى و به طواف مى پردازى كه: اللّه اكبر، اللّه اكبر!

در برابر حجرالاسود خداوند را به بزرگى ياد مى كنى و پيامبرش را به صلوات مى ستايى و با قلب نيت دار به طواف كعبه مى پردازى كه طواف گرداگرد كعبه است و نه در كعبه و نه بر كعبه و نه با معاينه و مشاهده ديواره هاى كعبه، و مستقيم مى نگرى و به گرد كعبه مى گردى و هر طوف از محاذى حجرالاسود آغاز مى شود، نه راست را مى نگرى و نه چپ را مى بينى و نه پشت سر را در نظر دارى و الّا اوست و الّا به سوى او طوف مى كنى و هفت بار طوف كعبه بدين شيوه و مرام تو را از طواف فارغ نموده است. در پشت مقام ابراهيم و روى در خانه و بر خانه مقام مى كنى و قرارى مى گيرى تا خداوند را به دوگانه اى تسبيح كنى و اينك چون ذره اى در دل بى كران سماوات به رقص افتاده اى و به چشمه نور مى پيوندى و دستك زن و پاى كوبان به چشمه خورشيد مى روى:




  • در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
    با دلِ زخم كش و ديده گريان بروم (21)



  • با دلِ زخم كش و ديده گريان بروم (21)
    با دلِ زخم كش و ديده گريان بروم (21)



حالا ديگر طواف كرده اى، نماز خوانده اى، دلت را مهياى پرواز كرده اى، از عرصه خاكى زمين خود را كنده اى، پروازى شده اى، جهت گرفته اى، ديگر قرار ماندن ندارى، در حلقه كعبه افتاده اى و بازت گرفته اند. جذبه طواف، تو را به كعبه مى كشاند، تنها در حلقه آرام مى گيرى، گويى وصال يار را احساس مى كنى، يك جرعه كافى نيست، يك جام آرامت نمى كند، يك سبو مى طلبى، خود را به شطّ باده مى زنى كه:




  • يك جرعه خمار ما نگيرد
    خود را به سبوى باده بستم (22)



  • خود را به سبوى باده بستم (22)
    خود را به سبوى باده بستم (22)



اما ساغر سبعه وصال به دورى مكرر پر مى شود، اما اگرچه «دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش». اين بار كافى است، بايد قبول كنى هفت شوط گرد خانه خدا براى نخستين بار كافى است، يعنى بيشتر تحمل ندارى، بايد به آن بسازى. نماز طواف را هم كه خوانده اى، پس ادامه راه را فراروى خويش دار، بدان بپرداز، بدان صفا كن، صفا و مروه، صفاى صهباى عشق، كه «اِنَّ الصَّفا وَ المَروَةَ مِن شَعائِر اللَّهِ فمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ اَوِ اعْتَمَرَ فلا جُناحَ عَلَيْهِ اَن يَطَّوَّفَ بهما وَ مَن تَطَوَّعَ خَيراً فَاِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ».(23)

/ 69