همراه كاروان - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

همراه كاروان

بوى بارانى كه از بركه هاى اطراف جاده به مشام مى رسد، هواى حوالى مدينه منوره را مطبوع نموده است. شعارهاى مذهبى چون:

أذكراللّه، سبحان اللّه، اللّه اكبر و تعّوذ من الشيطان، حال و هواى اسلامى گونه اى به جاده داده است اما بلافاصله تابلوهاى تبليغاتى، آن را كمرنگ مى كند و امان از اين خط نستعليق عرب ها كه آدم را بيچاره مى كند تا جمله اى از آن را بخواند!

شتربچه اى زيبا پاهاى بلند خود را از لب ديواره سيمين (سيمى) جاده به اين طرف گذارده و بسيار خطرناك در حريم اتوبان چرا مى كند و اين شترها ذلول وبمير (17) نام دارند و سفينه صحرا و ميراث خواران اصلى جاده بلادِ حجازند. قرن هاى متمادى بار سنگين كاروان ها را به پشت فرتوت خود نهادند و پاهاى متورم و آبله گون خود را به شن هاى داغ باديه كشيدند و چشمان مضطرب و نجيب خويش را پيوسته در حدقه چرخانيدند و تنها به ناى حزين شتربان دلخوش بودند و حدى (18) خوانى قافله سالار در گوشه هاى حزين دشتى و شوشترى، رمقِ جانِ خسته شتر بود و ناى هفت بند شتربان، اين نجيبِ بى قرار و راهوار را رامِ جاده مى كرد كه:




  • مو كه چون اشترم قانع به خارم
    از اين خرج قليل و بار سنگين
    هنوز از روى مالك شرمسارم (19)



  • خوراكم خار و خروارى به بارم
    هنوز از روى مالك شرمسارم (19)
    هنوز از روى مالك شرمسارم (19)



و چند كوه مخروطى، چونان اهرام ثلاثه مصر در سمت چپ جاده به زاويه ديد عصرگاهى ما موزونى خاص بخشيده است، اما حكمت اين انحناى كمان وار خطوطالراس آنها را نمى دانم و اين همه شرح و وصف جاده مدينه حكايت از شوق رسيدن مى كند.

«اليُمْتَه» آبادى نخلستان دار حاشيه جاده در 75 كيلومترى مدينه منوره است. وقتى سفر با اهميت باشد آدم اين قدر به جزئيات مى پردازد وگرنه اين آبادى چيزى ندارد جز آن كه آدم را به صدر اسلام و صحابه و انصار رسول اللّه بازمى گرداند كه چگونه خرما طعام اصلى اعراب بود و در كشاكش و گرماگرم نبردى دشوار، چه بسا حبه خرمايى رمق جان مجاهدى مى گرديد و قصه شيرين رطب خوردن رسول اللّه(ص) و زيبايى نخل و مايه ارتزاق خانواده اى در كنار باديه اى و شكر خداى گفتن بسيار از اين حلواى آويخته از نخل باسق. اما اينك همين رطب شيرين تنها نقل تزئينى مطبخ اعراب است و حلاوت ماندگارش عموماً در زير پوست نازكش تخميرِ بى ميلىِ باديه نشينان ديروز و اروپاگردان امروزِ شبه جزيره مى گردد! دلار نفتى و وجوهات مصرفى زوار و حاجيان چگونه فرهنگ و آداب اجتماعى اعراب را برهم زده است!

و اين كوه هاى نزديك مدينه، كم ارتفاع اما پيوسته و بسيار تودرتو هستند. جاده چون مارى پيچان از سينه صحرا و دامن كوه ها مى پيچد و مى گذرد. شصت كيلومترى مدينه هستيم. هزار سال پيش هم از اينجا تا مسجدالنبى را با جذبه شوق به يك منزل طى مى كردند. وقايع نگارانى چون ناصرخسرو و ابن بطوطه و حسام السلطنه و فرهاد ميرزا و ديگران نيز به طريق يقين اينجا را ديده اند و آيندگان نيز خواهند ديد و از آن خواهند گذشت، اما اين سلسله جبال ايستاى ماندگار و مقاوم همچنان نظاره گر تاريخ است. ديگر راهى نيست، از پشت اين تپه ها كه بگذرى مدينه از دور طالع مى شود. همين چند تپه ماهور حجاب گونه را بايد پشت سر گذارى. چشم بگشا، چشم دل را باز كن. ديگر حجاب مادّى در برابر تو نيست، هر چه هست و نيست حجاب درون است، آن را پاره كن، از پوسته ترديد و تاريكى برون آى. بنگر، مهبط وحى را مدينةالرسول را، خانه عشق را، سبزى جاويد قبه خضراء را كه:




  • در فراز است و خانه عطرافشان
    همه چشم انتظار رؤيت دوست
    همگى پاى كوب و دست افشان (20)



  • سوره اِن يكاد و مجمر جان
    همگى پاى كوب و دست افشان (20)
    همگى پاى كوب و دست افشان (20)



و ديگر حريمِ حرم رسول اللّه(ص) است. شوق آميخته به حزنى عارفانه به رگ هاى آدمى مى خزد. چه روز پرشكوه و بزرگى است. يك عمر سوداى وصال در سر داشتى. هان، اينك بگير سرحلقه وصال يار را. هان بنوش كه جام مى ازلى را فراروى خويش دارى. و اينك مدينه انوار منير جمال بى همتاى رسول اللّه(ص) را متصاعد مى كند و بارقه هاى شموس تربت پاكش از پَسِ ابرهاى تكه پاره فراز مدينه منوره مشهود است و بوى عشق به مشام مى رسد و تبْ لرزه شوق به جانمان افتاده است كه:




  • دل من از هوس بوى تو اى مونس جان
    خاك راهيست كه در پاى نسيم افتادست (21)



  • خاك راهيست كه در پاى نسيم افتادست (21)
    خاك راهيست كه در پاى نسيم افتادست (21)



و تو اى شيداى سودايى ساليان دراز انتظار، اينك به انتظار خط بطلان كش. آغوش جان باز كن، غبار از ديدگان بزداى، لرزش و تپش قلب را در سينه بشكن كه مدينه در راه است؛ پشت اين تپه در وراى اين كوهِ كوچكِ سر به زير بال خضوع فروبرده. و از كدامين معبر گذر كرده است آن ناقه نجيب رسول اللّه(ص) كه در نخستين روز هجرت چشمان مضطربش را به رؤيت مهاجر و انصار مى چرخانيد تا بارِ نور را بر زمين گذارد و در مكانى كه نهيبش زنند زانو زَنَد و عگالش نمايند و چگونه است كه هنوز بوى يار از خم اندر خم اين درّه ها و اوتاد كوبيده بر صحارى حجازى مدينه استشمام مى شود و چه جذبه اى دارد اين خاك پاك كه بر آن بوسه گذاريم:




  • اَحاديا به جمال الحبيب قف و انزل
    كه نيست صبر جميلم ز اشتياق جمال (22)



  • كه نيست صبر جميلم ز اشتياق جمال (22)
    كه نيست صبر جميلم ز اشتياق جمال (22)



/ 69