منى - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

منى

شناخت و شعور به هم درآميخت و زمينه تمنّى و عشق را فراهم ساخت. عشق با اين كه از تعقّلِ صِرف مى گريزد و همواره سر در آستان جنونِ لجام گسيخته دارد، اما با اين همه، شيوه هاى جنونِ در خِرَد پيچيده خويش را مى طلبد و جنون مطلوب خويش را در سر دارد. عشق با همه رسوايى اش در بستر لطيف تمنيّات عاشقانه مى جوشد، اما با چراغ منير خِرَد باهيبت شكوهمند و جاويد جلوه مى كند.(4) عشق با همه ناسازگارى اش، همزاد خوش مشرب عقل است و با اين كه در مراتب ظاهر به روى هم پنجه مى افكنند، اما به جان مشتاق و دلبندِ يكديگرند. در منى، عاشق سوخته دل چونان تشنه كامِ در باديه افتاده اى مى ماند كه مستسقىِ آب است:




  • گفت من مستسقيم آبم كِشد
    هيچ مستسقى بنگريزد ز آب
    گر بياماسد مرا دست و شكم
    چون زمين و چون جنين خونخواره ام
    تا كه عاشق گشته ام اين كاره ام (5)



  • گرچه مى دانم كه هم آبم كُشد
    گر دوصد بارش كند مات و خراب
    عشق آب از من نخواهد گشت كم
    تا كه عاشق گشته ام اين كاره ام (5)
    تا كه عاشق گشته ام اين كاره ام (5)



و اين سپاه توحيدى در وادى خموش مشعر به اسبِ تهاجم نشسته و با زادتوشه معرفتِ فراهم آورده در عرفات، به عرصه نبرد منى مى تازد. لشكر نور از روزنه تنگ و تاريك دهانه مشعر پنجه مى اندازد و با آداب جنگى خويش در دم به اردوى كفر و سياهى و تباهى يورش مى آورد. پيش قراولان نور از معبر كوچكى رخنه مى كنند و كم كم به دشت فراخ نبرد مى تازند. در تاريك - روشن بامدادان آغاز مى كنند، نه شبِ شب و نه روزِ روز. آداب نبرد بر آن مى دارد كه در زمان مناسب حمله آغاز گردد، دم دم هاى صبح در زمانى كه ديدِ دشمن قادر به رؤيت مطلوب مردان حق نباشد. و اينك مشعر و منى آبستن چنين جوش و خروشى مى باشد. سپاهى سپيدپوش و مسلّح به هفتاد گلوله توپ، كاردان و كارآمد و آگاه و زنده دل، سپاهى كه دانش و شيوه علمى نبرد را با جنون و سرمستى و شيدايى به هم درآميخته است، سپاهى كه در عرفات به شناخت علمى رسيده، در مشعر تدارك و تسليحات جنگى ساخته و در منى به بازى عشق سروسامان عملى مى دهد كه منى مسلخ عشاق است.

و تو اى احرام پوشِ عارفِ باشعورِ عاشقِ مسلّحِ نيّت دارِ به ميدان درآمده،اينك آداب جنگى را مراعات كن، از تنگه بگذر، در زمان بگذر؛قطره وار، چون پرتو نور مهر و ماه، تيز و سبك و باوقار از تنگه بگذر تا به دريا شوى. در جمع شو و در دريا حل شو. با همه، همه شو كه با هم، همه، همه مى شوند. با اين همه دشمن را ناديده مگير. يك تنه متاز، باطرح جامع جنگى حمله ور شو. از جناحين از يمين ويسارميدان، درحلقه مطلوب جنگى درافت. تو با ديگران حلقه مى سازيد. تو با ديگران پيروز مى شويد. در منى هر چه تمنيّات عاشقانه دارى، در حلقه عشّاق سينه چاك عرضه كن. وادى دوست را زير پا بگذار، از اين سو به آن سو. عرصه منى را در هم نورد. جنگى شو، جنگ كن، با تاريكى، با ظلمت، بادشمن و بكوش تا از عشق بى نصيب نمانى، بكوش تا از اين بازار پرجذبه سعادتى ببرى.(6) و منى در پرده سپيد احراميان عاشق، خلعت نو به تن نموده و سينه سيه فام خويش را به گلبرگ هاى سپيد بهارى زينت داده است.

/ 69