در باديه حجاز - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در باديه حجاز

نيمه هاى شب، احرام پوشيده در اتوبوسى كه مى نالد و سينه بيابان حجاز را درمى نوردد نشسته ايم. تقريباً عموم همسفران در خواب خوشند. من از نور مهتاب شبِ ميانه هاى رجب استفاده مى كنم تا خروشى را كه در سينه دارم به كاغذ بريزم. اين شب چه مى كند، بر پرده سياهش گرد زعفران پاشيده اند، نه تاريك است و نه روشن، وهم انگيز و فتان است. شب باديه حجاز با خلوت احراميان كعبه به هم مى سازد:




  • آن شب قدرى كه گويند اهل خلوت، امشب است
    تا به گيسوى تو دست ناسزايان كم رسد
    هر شبى در حلقه زلف تو يارب يارب است (7)



  • يارب اين تأثير دولت در كدامين كوكب است
    هر شبى در حلقه زلف تو يارب يارب است (7)
    هر شبى در حلقه زلف تو يارب يارب است (7)



هواى بيابان حجاز نه گرم كشنده اى است كه ناصرخسرو در حوالى طائف تعريف مى كند و نه سرد گزنده اى كه كوير اطراف كرمان در شب به خود مى بيند. هوا با ما امشب مى سازد و همراهى مى كند. دو تكه پارچه تن پوش تنمان، هنوز گرد پيشخوان بزّازى گوشه بازار نيم آور اصفهان را بر چهره دارد و حالا كارش به جايى رسيده كه هم لباس تن است و هم گرماى تن. مگر مى شود باور كرد، آدم اين طور عوض مى شود! نصيب الحج كه شدى همه كارها درست مى شود، وسايل سفر آماده مى شود، مشكلات روزمرّه مرتفع مى گردد، آن وقت چند متر پارچه كتان دكان بازار نيم آور هم كمك مى كند. گويى همه اشيا به هم دست مى دهند تا تو به وصال نايل شوى. در اين شبِ پررمز و رازِ نيمه هاى رجب دل به پرده ظريف شب دادن چه عالمى دارد! گوشه راست احرامم را به شانه چپ انداخته ام، اما هرچند دقيقه يك بار فرو مى افتد. نيش گزنده سرماى نيمه هاى شب باديه هشدارم مى دهد. نور ماه هم آن قدر در پَسِ لكه هاى ابر سيه فامِ بالاى سرمان كمرنگ است كه مى ترسم اين دفتر عارى از قلم خوردگى، امشب سياه مشق طفلان شود. ابرها باز هم به هم مى پيوندند و انگار فتيله ماه را پايين مى كشند.

اطراف جاده ديگر شمايل پيشين را ندارد. تپه ماهورها و كوهچه هاى دور و نزديك بر اثر حركت سريع اتوبوس به راه افتاده اند. مسافرِ بيدار هر لحظه به فكر تازه اى مى افتد. شبِ وهم انگيز و خيال انگيزى است. گويى از پشت تپه هاى كنار جاده، حراميان باديه حجاز جابه جا مى شوند. سياهى و تاريكى شب، شمشيرهاى خيالى بسيارى مى آفريند. انگار قبايل عرب به جان هم افتاده اند. گويى غزوات رسول اللّه(ص) در پَسِ اين تپه ها در جريان است. حركت سريع اتوبوس، اوراق كتاب تاريخ را ورق مى زند. در هر گوشه اى حكايتى و روايتى به چشم مى خورد.

/ 69