مكّه روزگار ما
و اين مكيان، عجيب به جانِ كوه هاى مكّه افتاده اند. آن وصف نيكوى ناصرخسرو از كوه هاى كنار كعبه را به ياد مى آوريد؟ چه كوه هاى زيبايى اطراف مسجدالحرام را احاطه كرده بود اما اينك به سختى مى توان از لابه لاى آسمانخراش هاى شهر، صخره كوچكى را نظاره نمود. هر چه فكر مى كنم حيف بود طبيعت زيباى اطراف خانه خدا را اين طور به هم زنند و سلّاخى كنند. اگر از چند جريب زمينِ نامسطح و سنگلاخىِ اطراف كعبه مى گذشتند، آن وقت جاى پاى ابراهيم و نشانه هاى رسول اللّه(ص) و سرفصل هاى تاريخ اسلام و ريشه هاى ديرين كعبه را آن طور مى ديديم كه اسماعيل ديد و على(ع) نگريست و امامان و اولياءاللّه مشاهده نمودند. اگر مكّه را از شكل نمى انداختند چه خوش بود.ما با همه بى مهرى مان به آثار و ميراث فرهنگى اجازه نمى دهيم فى المثل در كنار منار مسجد على اصفهان ساختمان چندطبقه بسازند، مبادا مَأذنه مناره از چشم بيفتد، آن وقت مكيّان نه تنها كوه هاى اطراف خانه خدا را تراشيده اند بلكه به جاى آن، قصور و ساختمان هايى بنا كرده اند كه چشم ظاهربين اهل دنيا بعضاً آنها را به جاى كعبه دقايقى چند در حدقه مى نشاند. من در مكّه تأسف مى خوردم وقتى مى ديدم ماشين آلات و ادوات خورنده كوه، غُرغُركنان به جان خطالرأس كوه ابوقبيس و خويشان و نزديكانش افتاده اند و آنها را مى مكند و مى خورند و پيش مى روند تا مگر شارعى به شوارع عديده اش بيفزايند و يا تونلى به قيمت سوراخ سوراخ شدن پيكر مكّه به مجموعه حاضر اضافه كنند. مردم شهر هم در اين كشاكش بى منتها، فتواى خرد را به سويى نهاده اند و حريصانه گوشه و كنارى را تملك مى كنند و سينه كوه را مى تراشند و هنوز جراحتش التيام نيافته، شبكه فولادين مى گسترند و با دوغابِ موسوم به بتن مستحكمش مى كنند و صد البته آسمانخراشى از پسِ سفره زمينِ فراهم آمده سر بر مى كشد كه «انا المشتاق المسافر» يا «الفندق» يا «القصرالقصور». اين رويه و عملكرد، سرانجام چهره مكه زمان رسول اللّه(ص) را به كلى از شهر كعبه و زمزم مى ستاند و آن را از نظر صور ظاهرى به شهرهايى چون سنگاپور و بمبئى تبديل خواهد نمود.پشت ديوار كعبه و در مجاورت بابِ ملك عبدالعزيز، خلال دندان فروشانى بساط گسترده اند و چوب خلال مى فروشند و اعراب به لحاظ استحباب عمل كه به عادت اجتماعى بدل گرديده است پيوسته آن را به دندان مى كشند و اين عمل مرا به يادِ هنديان مى اندازد كه معجونى تند و تيز بر برگ سبز مى پيچيدند و مدتى طولانى مى جويدند و مزمزه مى كردند و اقوام و ملل ديگر نيز اين عادت به فطرت افزون شده را به نحوى عمل مى نمايند و هيچ كدام نمى دانند كه حافظ مى گفت:
از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من
كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم (2)
كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم (2)
كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم (2)