شهداى احد
رسول اللّه با آن همه جراحت به جنازه حمزه حاضر مى شود. چه مى گويد؟ حمزه را به صفتى مى ستايد: «سيدالشهدا». حمزه سيدالشهدا اولين سيّد و سالار شهداى صدر اسلام. خاك ميدان نبردش را مدفن او مى سازند و يارانى از او را نيز در كنارش به خاك مى سپارند.جنگ تمام شده است. گرد و غبار ميدان خوابيده است. حمزه را به خاك سپرده اند. همين گوشه، همين جا. سپاهِ غالبِ مغلوبِ ابوسفيان را بنگريد، اعمالشان در عرف و آداب جنگى نمى گنجد. به مدينه وارد نمى شوند. راه ذوالحليفه را پيش گرفته اند، باز مى گردند! به مكّه روى آورده اند، مى گريزند! انگاراعجاز غزوه اُحُدآنهاراگرفته است.مانده سپاه اسلام آنهاراتعقيب مى كنند.ومن اينك دركنار مزار حمزه سيدالشهدا وازپس آيينه هزاروچهارصدساله تاريخ به اُحُد چشم دوخته ام. از پَسِ اين ديوار غربت گرفته، به چند تكه سنگ سياهِ دامنه كوه اُحُد مى نگرم كه مدفن ومزار حمزه وشهداى اُحُد را نشان مى دهند و از پَسِ ديوار و لا به لاى پنجه بركشيده نرده هاى حصارى اش به زيارت بزرگانى مى پردازم كه نام ماندگارشان تاريخ صدراسلام رارقم زده است:عبداللّه بن جحش، مُصعَب بن عُمَيْر، عمارة بن زياد، شمّاس بن عثمان، عمر بن معاذ، حارث بن انس، عمر بن ثابت، سلمة بن ثابت، عباد بن سهل، و عبداللّه بن جبير.اين نام آخر را به خاطر ثابت قدمى اش در حراست تپه اُحُد مى ستايم و آواز حزين او را در گوش دارم كه به پنجاه تن ياران سواره اش فرياد مى زد بازگرديد. جذبه غنايم دنيا در مقابل چشمانم پديدار است كه خميرمايه دنياپرستى و دفينه اندوزى در طول تاريخ گرديد. در حالى اُحُد را ترك مى كنم كه ايام، گرد ملال و كدورت بر ديواره حصرِ حصينِ مزار حمزه سيدالشهدا پاشيده است و غربت او را پيام مى دهد.در بازگشت از اُحُد مسجد ذوقبلتين را مى بينيم و ياد رسول اللّه(ص) در آن نماز به وحى آميخته اش را گرامى مى داريم كه «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ »(10) و در حين نماز به فرمان خداوند قبله مسلمانان از سوى مسجدالاقصى به كعبه گردانيده شد كه تعيين و تغيير قبله به حق و از جانب خداوند است.و از طريقِ «طريق خالد بن وليد» كه شارعى است به نام همان فرمانده يمين سپاه ابوسفيان به مدينه بازمى گرديم كه تاختنش را در غزه اُحُد ديديد و در باختنش را در عرصه حيات دنيى و عقبى دانستيد. از كنار بقاياى نخلستان هاى حاشيه مدينه و كوهى كه يثربيان عرصه پيكاراُحُد راازبلنداى آن مى نگريستند مى گذريم، مسجد عمربن الخطاب وآن گاه محل جنگ خندق راتماشا مى كنيم.غزوات ديگر
در جنگ بدر مسلمانان به اشتهار بزرگى رسيده بودند و ابوسفيان و كفّار مكّه در ناباورى و با خشم و برآشفتگى در انتظار فرصت تازه اى بودند، لذا جنگ اُحُد را در سال سوم هجرى به پا كردند و على رغم پيروزى ظاهرى از آن طرفى نبستند. آن گاه در سال پنجم هجرى ديگر بار به مدينه حمله ور شدند. سپاهيان ابوسفيان بين هفت تا ده هزار تن بودند كه ششصد سواره نظام در ميان آنان بود. مدافعان مدينه را حدود سه هزار مهاجر و انصار تشكيل مى داد. اين نابرابرى، پيامبر گرامى اسلام و ياران او را به فكر چاره جنگى انداخت.سلمان فارسى طرح ايجاد خندق بزرگى در اطراف مدينه را ارائه نمود و با دقت بسيار به اجرا درآمد و براى اولين بار در تاريخ جنگ هاى قبيله اى و اسلام از اين شيوه تازه استفاده گرديد. سپاه كفر در پشت ديوار مدينه با پديده بديع و تازه اى مواجه شد و زمين گير گرديد.عمرو بن عبدود و عكرمة بن ابى جهل كه از پهلوانان نامى عرب بودند از خندق گذشتند تا با رزم يك تنه رخنه اى در شيوه جنگ خندق بيابند. ابى جهل در جنگ بدر به قتل رسيده بود و عكرمه در پى قصاص او بود. عمروبن عبدود رجزخوانى بسيار مى كرد و كسى را ياراى مواجهه با او نبود. همه چشم ها به تصميم پيامبر اكرم دوخته بود تا كه را مأمور نبرد با عمرو مى نمايند. على(ع) شمشير كشيد و به ميدان رفت. قصه كشتى گرفتن مولاى متقيان با سرخيل نابكاران روزگاران، قصه ماندگار صحيفه تاريخ است:
از على آموز اخلاص عمل
در غزا بر پهلوانى دست يافت
او خدو انداخت بر روى على
در زمان انداخت شمشير آن على
گفت بر من تيغ تيز افراشتى
گفت من تيغ از پى حق مى زنم
بنده حقّم نه مأمور تنم (11)
شير حق را دان منزه از دغل
زود شمشيرى برآورد و شتافت
افتخار هر نبىّ و هر ولى
كرد او اندر غزايش كاهلى
از چه افكندى مرا بگذاشتى
بنده حقّم نه مأمور تنم (11)
بنده حقّم نه مأمور تنم (11)