عيد اضحى - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عيد اضحى

از قربانگاه خارج مى شوى، دهم ذيحجه، عيد اضحى ، عيد قربان، روز پيروزى بر شيطان، روز فتح، فتح الفتوح نيز بر تو مبارك باد. روز پرهيجانى بود، اما در اين اقيانوس متلاطم تو خودت را بازيافتى. با اين همه ازدحام و شلوغى و جنگ و رمى و ستيز با خود و شيطان، سرانجام به خويش رسيدى، گم كرده ازلى را بازيافتى، خودت را باور نمودى، بزرگى ات را ديدى، شمايل ابراهيمى ات را امتحان كردى، از ايثار و دل به دريازدنت نتيجه گرفتى. در دريا غوطه ور شدى، در دريا دُردانه حيات را به چنگ آوردى. امروز ديگر بس است، آتشِ دشمن نيز خاموش شده است، قربانگاه هم از جوش و خروش افتاده است. روز از هيبت افتاده است، خورشيد نيز از تماشاى صحراى عرفات و عرصه مشعرالحرام و قربانگاه منى دست كشيده است. روز دهم ذيحجه كم كم به پايان مى رسد. تو هم آزاد شده اى، تو بندهاى اسارت را پاره كرده اى، تو از لجن زار بودن و ماندن و پوسيدن بيرون آمده اى، تو پيروز و فاتح شده اى، تو بر ترديد و خودخواهى ايام حياتت فايق آمده اى، تو به گوهر پاك انسانى ات رجعت كرده اى، تو حج كرده اى، حجِ نيت دار، حج اكبر، حج ابراهيمى.

حج كردى و تقصير كردى و از احرام بيرون آمدى. حالا بايد دوباره به زندگى عادت كنى با تأثيرى كه از حج گرفته اى، با تحولى كه پيدا كرده اى. سر را تراشيده اى، اين آخرين ريشه هاى تعلّق و وابستگى را هم جدا كرده اى و به كنارى انداخته اى. بارِ گران سر را انداخته اى. حالا ديگر آزاد شده اى، آيينه هم مجاز مى شود. در آيينه بنگر، خودت را تماشا كن، ببين! چه شمايلى پيدا كرده اى، ديدنى است، خودت هم خنده ات مى گيرد. يك عمر تعلّق، يك عمر وابستگى، وابستگى به چه چيز، به چند جعد موى درهم و پريشان و حالا آنها را نيز در مسلخ عشق درباخته اى. خودت با دست خودت آنها را ريخته اى و حالا سبك شده اى، سبكبالى چون پروانه هاى سپيد، چون پرندگان صحارى، چون باد صبا، چون قاصدك شوق، آزادِ آزاد، رهاى رها و تو بر دارِ عشقى:




  • اين عشق جمله عاقل و بيدار مى كشد
    بى تيغ مى بُرَد سر و بى دار مى كشد



  • بى تيغ مى بُرَد سر و بى دار مى كشد
    بى تيغ مى بُرَد سر و بى دار مى كشد



ديگر جاى ماندن نيست، نبايد هم بمانى، نه اين كه به كلى منى را ترك كنى، اين طور نيست، تو هنوز هم كار دارى؛ مگر نه اين كه در ميدان جنگ بودى؟ پس از حمله هاى شيطان ايمن نيستى، بايد امشب و فردا شب را نيز در اينجا بمانى، در حالت جنگى، آماده و مهيّا و حتى در نبرد. با سه شيطان، در سه جبهه پى درپى، قاطع و استوار، اما امروز ديگر بس است. تا روز باقى است بايد آزادى ات را جشن بگيرى، آزادى ات را به دوست بگويى و دوست در كعبه است و تو راهىِ كعبه مى شوى، تا او را در دلِ كعبه جستجو كنى، طواف كنى، نماز بخوانى، سعى كنى، طواف نسا و نماز طواف نسا به جا آورى و سرانجام بازگردى، بازگردى تا در منطقه جنگى به پاسدارى بپردازى. تو هنوز هم مأموريت جنگى دارى، تو هنوز هم در تمرين مقابله با شيطانى. دو شبِ يازدهم و دوازدهم هم در منى خواهى ماند. رمى جمرات ثلاثه را در پيش دارى. دو روز پى درپى، هر روز با سه شيطان: جمره اولى، جمره وسطى و جمره عقبى، دوباره تيرها را آماده مى كنى. به هر كدام هفت تير، روزانه 21 تير، پس از دو روز جمعاً چهل و نُه تير پرتاب كرده اى، بيست و يك تير ديگر مانده است. اگر لازم دانستى پرتاب كن، اگر هم لازم نيست آنها را در خاك منى پنهان كن، ذخيره كن. اما با خود مبر، تنها همين و بس! و تو ديگر حج را تمام كرده اى، تو حاجى شده اى.

از طريق شارع ملك عبدالعزيز و شارع سوق العرب به مكّه بازمى گردى.همراهان هر كدام به كارى مشغولند. بعضى ها صندلى اتوبوس را بستر استراحت نسبى كرده اند و گروهى هنوز هم گردونه چشم رادر حدقه مى چرخانند تا مناظر بديع مسير را به ديده كشانند. و تعدادى ازحاجيان نيز در حال و هواى خوش عارفانه خود زير لب زمزمه اى سرداده اند:




  • اى قوم به حج رفته كجاييد كجاييد
    معشوق تو همسايه ديوار به ديوار
    گر صورت بى صورت معشوق ببينيد
    ده بار از آن راه بر اين خانه برفتيد
    آن خانه لطيف است نشانهاش بگفتيد
    يك دسته گل كو اگر آن باغ بديديد
    با اين همه آن رنج شما گنج شما باد
    افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد(18)



  • معشوق همين جاست بياييد بياييد
    در باديه سرگشته شما در چه هواييد
    هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد
    يك بار از اين خانه بر اين بام برآييد
    از خواجه آن خانه نشانى بنماييد
    يك گوهر جان كو اگر از بحر خداييد
    افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد(18)
    افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد(18)



/ 69