ابراهيم
گذشتن از گيسوان خم اندر خم و زلفين پرشكن اسماعيل در برابر حكم محبوب كار دشوارى نيست؛ وسوسه بلبل و شرح پيراهن يوسف نيز راه به جايى نمى برد. تو ابراهيم شده اى، با اسماعيل بسى ماجراها دارى. شيطان را كه كشته اى، حاكم غالب و مطلق ميدانى و تو داناى كارى، خردمندى مى كنى. شايد هم به جنون رنگ خرد پاشيده اى! هرچه هست كارى مى كنى كارستان! كارد را آماده كرده اى، اسماعيل را به مسلخ مى كشى. دستى به تيغه كارد، چنگى به گيسوان اسماعيل. مصمّم و پرخاشگر، او را به پيش مى كشى. قصاب وار(11)، او را به زمينِ داغ مى كوبى، بى رحم و عصيانگر. اسماعيل هم بى تأثير نيست، تو را به كارت تشويق مى كند. با نگاهش، با تبسم شيرينش، با همراهى و همگامى اش تو را به انجام فرمان خداوندگار ترغيب مى كند. اسماعيل وسوسه نمى شود، هراسى به دل ندارد، تهديدپذير نيست، از كشتن نمى ترسد، گويى به يقين رسيده است:
تو مكن تهديدم از كشتن كه من
عاشقان را هر زمانى مردنى ست
او دوصد جان دارد از جان هدى
گر بريزد خون من آن دوست رو
آزمودم مرگ من در زندگى ست
اُقتُلونى اُقتُلونى يا ثقات
اِنّ فى قتلى حياتاً فى حيات (12)
تشنه زارم به خون خويشتن
مردن عشاق خود يك نوع نيست
وان دوصد را مى كند هر دم فدا
پايكوبان جان برافشانم بر او
چون رهم زين زندگى پايندگى ست
اِنّ فى قتلى حياتاً فى حيات (12)
اِنّ فى قتلى حياتاً فى حيات (12)