ابراهيم - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابراهيم

گذشتن از گيسوان خم اندر خم و زلفين پرشكن اسماعيل در برابر حكم محبوب كار دشوارى نيست؛ وسوسه بلبل و شرح پيراهن يوسف نيز راه به جايى نمى برد. تو ابراهيم شده اى، با اسماعيل بسى ماجراها دارى. شيطان را كه كشته اى، حاكم غالب و مطلق ميدانى و تو داناى كارى، خردمندى مى كنى. شايد هم به جنون رنگ خرد پاشيده اى! هرچه هست كارى مى كنى كارستان! كارد را آماده كرده اى، اسماعيل را به مسلخ مى كشى. دستى به تيغه كارد، چنگى به گيسوان اسماعيل. مصمّم و پرخاشگر، او را به پيش مى كشى. قصاب وار(11)، او را به زمينِ داغ مى كوبى، بى رحم و عصيانگر. اسماعيل هم بى تأثير نيست، تو را به كارت تشويق مى كند. با نگاهش، با تبسم شيرينش، با همراهى و همگامى اش تو را به انجام فرمان خداوندگار ترغيب مى كند. اسماعيل وسوسه نمى شود، هراسى به دل ندارد، تهديدپذير نيست، از كشتن نمى ترسد، گويى به يقين رسيده است:




  • تو مكن تهديدم از كشتن كه من
    عاشقان را هر زمانى مردنى ست
    او دوصد جان دارد از جان هدى
    گر بريزد خون من آن دوست رو
    آزمودم مرگ من در زندگى ست
    اُقتُلونى اُقتُلونى يا ثقات
    اِنّ فى قتلى حياتاً فى حيات (12)



  • تشنه زارم به خون خويشتن
    مردن عشاق خود يك نوع نيست
    وان دوصد را مى كند هر دم فدا
    پايكوبان جان برافشانم بر او
    چون رهم زين زندگى پايندگى ست
    اِنّ فى قتلى حياتاً فى حيات (12)
    اِنّ فى قتلى حياتاً فى حيات (12)



انگار همه تمنيّات وسوسه گرايانه ايام حياتت را به زمين كوبيده اى، از همه چيز درگذشته اى: از مال، از مقام، از فرزند، از عيال، از معشوق، از عشق. از هر آنچه پاى دل را در تار و پود عنكبوتى حياتِ سپنجى مى پيچد، از همه تعلّقات و وابستگى ها درگذشته اى. چه لحظه باشكوهى است، چه ابهت و عظمتى دارد، چه تلخى شكننده به حلاوت نشسته اى دارد! نگاه معنادارى به عرصه پيكار مى كنى. تيغه تيز نگاهت از تيغه كارد سلاخى برّان تر است. شعاع هاى نگاهت از يك كانون متمركز مى گذرد. نگاهت مى شكافد، مى سوزاند، آتش مى زند و تو ابراهيم شده اى. ديگر بايد كار را تمام كنى. كارد را به حلقوم بلورين اسماعيل مى گذارى.(13) هنوز چرخى نداده اى كه خداوند از تو مى پذيرد، گوسفندى حاضر مى شود، فديه جان اسماعيل مى شود و تو امتحان داده اى، از امتحان پيروز بيرون آمده اى، ابراهيم شده اى.

ابراهيم شدى، قدر آن بدان، غرّه مشو، نخوت و منيّت را از خود دور نگه دار. ابراهيم شدى، ابراهيم بمان. جنگيدن فى نفسه كار مشكلى نيست. مثل آب سرد است، همين كه خود را به شط انداختى وضع تغيير مى كند، با وضعيت موجود خو مى گيرى، بدنت عادت مى كند، خون در وجودت موج مى زند، گرمت مى كند. ديگر كارى جز جنگيدن ندارى. فارغ البالى، اما چيزى كه مشكل است نگهدارىِ پيروزى است. عرفات و مشعر را به ياد آور! همه اش شناخت و معرفت و آداب نبرد در منى بود،آنها را آموختى، به كار بستى، پيروز شدى، امتحان هم دادى، قبول هم شدى، ديگر دشمن خارجى در كار نيست كه با گلوله نابودش كنى. حالا هر چه هست در درون خودت غوغا مى كند و مشكل اساسى همين جاست. احتمال شسكت از درون مى رود. و تو اى بازآمده از رمىِ جمره عقبه به هوش باش، خضوع و خشوع بسيار كن، در برابرِ خداوند، در برابرِ حضرت معبود به ريسمان الهى درآويز! شيطان را راندى در را به روى او بسته نگه دار، روزن و رخنه هاى احتمالى را نيز مسدود كن، عاشق بمان، عشق بورز كه: عاشقى شيوه مردان بلاكش باشد.

/ 69