جنگ بدر - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جنگ بدر

چاه زمزم با آنچه در ذهن داشتم متفاوت است. آب چاه زمزم را در لوله انداخته اند و ميراب وار تقسيم بندى نموده اند تا خيل عظيم زمزميان را كفايت كند. جرعه اى مى نوشم و مشتى به سر و روى مى زنم كه خستگى ساليانى را برطرف مى سازد. چاه آب در باديه حجاز هميشه زندگى ساز بوده است. هفدهم رمضان سال دوم هجرى را به ياد مى آورم كه در كنار چاه هاى بدر جنگ جانانه اى اتفاق افتاد. سيصد و سيزده تن ياران رسول خدا(ص) به فرماندهى على بن ابى طالب(ع) با سپاه نهصد نفره ابوسفيان جنگيدند. ابوجهل و هفتاد تن ديگر از كفّار كشته شدند ولى مهاجر و انصارِ فاتح، وقتى شهداى خويش را جمع آورى نمودند، سيصد تن بر آنها نماز گزاردند.

در شهر مكّه

مسجدالحرام آدم را در خود ميخكوب مى كند و نگه مى دارد. هر وقت تصميم مى گيرى در شهر مكّه نيز گشت و گذارى نمايى ممكن نمى شود. بارها به قصد تماشاى شهر از هتل بيرون آمده اما همين كه به خود آمدى درمدخل باب العمره يا باب الصفا به دلِ اقيانوسِ آدم هاى محرم پيوسته اى. چندان اشكالى هم ندارد، گيرم كه شوارع عديده اى چون ملاوى، عزيزيه، اجياد، معاوده، الحجون و ابراهيم الخليل را هم ديدى، مگر با خيابان هاى بزرگ ديگر شهرهاى عالم فرق مى كند؟ اينجا مكّه است و مكّه در كعبه خلاصه مى شود!

اگر از باب السلام بيرون روى و جانب كوه مقابل گيرى مدرسه اى وجود دارد كه خانه خديجه بوده است. بر بلنداى كوه، روى بر جانب كعبه به ستونى تكيه دادم. چراغ هاى نورانى، نگين ميانه مسجدالحرام را از دور مى نماياند. به ذهنم آمد عقبة بن ازرق نخستين كسى بود كه بر ديواره خانه خود چراغ مى گذارد تا طواف كنندگان در روشنى طواف كنند. اين خانه در هر كجاى عالم بود جاذبه جذب زوّار بى حدّى مى يافت. نگاهى به پشت بام خانه خديجه كردم و وصلت فرخنده او را با رسول خدا(ص) به ياد آوردم. هشام با آن موهاى سپيد افتاده بر شانه اش حكايت مى كرد: «پيامبر اكرم(ص) در 25 سالگى با خديجه ازدواج نمود كه چهل ساله بود. خديجه دختر خويلد بن اسد بن عبدالغرى ابن قصى و از اشراف قريش بود».

خديجه يار باوفا و خردمند پيامبر اكرم(ص) و هم او بود كه در شب وحى جامه بر تن پيامبر افزون كرد و ترس خطاب وحى را از او زدود و گفت: «اى محمد تو پيامبر خدايى خوش دل باش كه خداوند تو را هرگز خوار نخواهد كرد».

در اين خانه خديجه چشم انتظار بازگشت محمد(ص) از شامات بود، در اين خانه خديجه جان و مال و عشق خود را نثار پيامبر اكرم نمود، در اين خانه فاطمه زهرا ولادت يافت و حلاوت وحى بر رسول خدا(ص) استمرار يافت، در همين خانه بود كه خديجه درگذشت و سينه رسول خدا را در غم فراقش شرحه شرحه نمود، در همين خانه بود كه پيامبر اكرم(ص) شب هجرت در آن بيتوته كرد و در حلقه مكيان افتاد و على در بستر ابن عمّ خويش خوابيد و با ترك اين خانه هجرت آغاز شد.

از پله هاى نامنظم كوچه پشت منزل خديجه بالا رفتم و پس از دويست و بيست و پنج پله چپ و راست، تازه به كمركش كوه رسيدم. خانه ها از رديف اولِ مشرف به خيابان كه گذشت همگى شمايل فرتوت چندين صدساله داشتند. نزديكى هاى اذان بود ولاجرم بازگشتم، درحالى كه ذهنم همچنان با محمدامين و ميسره غلام خديجه در شام به تجارت بود و گفته راهبى را مرور مى كردم كه به ميسره مى گفت: «به خدا كسى كه زير اين درخت نشسته پيامبر خداست»(8).

از پله ها پايين مى دويدم و نام فرزندان رسول اللّه(ص) را مى شمردم: ابراهيم، زينب، رقيه، ام كلثوم، فاطمه، قاسم، طيب، طاهر(9). بانگ اذان به كعبه ام كشانيد كه كعبه ام الحديث عشق است:




  • بانگ مؤذن مرا كشد سوى مسجد
    ناله جانسوز تار اگر بگذارد



  • ناله جانسوز تار اگر بگذارد
    ناله جانسوز تار اگر بگذارد



بعد از واقعه بقيع، كمتر دفتر وقايع نگارى ام را به ميدان نگارش مى بردم و نبودن رقعه و قلم، كار نوشتن را مشكل مى نمود و از آن مهمتر جذبه كلام و فصاحت بيان و جوش قلم و هُرم نوشته و لرزه سخن و تندى نفس و تپش سينه و نم نم اشك و هق هق گلو را از آن مى گرفت و آنچه مى خوانيد و مى شنويد ته جرعه هاى مانده از جذبات شوق و رشحات ذوق آن سفر بى مانند است. اما سخن عشق تو چندان كه برآيد به زبانم (10) ذهن را به غليان و بيان را به تاختن در عرصه انديشه و خِرَد وامى دارد و آن گاه سمند تيزپاى قلم را به صحيفه مى كشاند تا سخن عشق از روزگار آدم ابوالبشر تاطلوع خورشيد اسلام وقصه كعبه وغزوات نبوى وفراز ونشيب تاريخ وميقات وسعى وطواف، جمله ارمغان گرددوهرچه هديه اصحاب شدارزانى ياران باد وهرآنچه در بوته نسيان وچنبرفراموشى ماندبه ديده اغماض بنگرندكه دريادردرياى كعبه فراروى است و اين قطره دانِ تنگ حوصله انديشه را عددى در عِداد دريا نتوان شمرد:




  • خيال حوصله بحر مى پزد هيهات
    چه هاست در سر اين قطره محال انديش (11)



  • چه هاست در سر اين قطره محال انديش (11)
    چه هاست در سر اين قطره محال انديش (11)



/ 69