قربانى - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قربانى

دهم ذيحجه، قريب دو شبانه روز است در بيابان هاى اطراف مكّه در عبادتى. عرفات، مشعر، منى و اينك رمى جمره عقبى را به پايان رسانيده اى. از جنگ بازآمده اى، از ميدان نبرد با اهريمن، از مقتل شيطان بزرگ، پيروز و مباهى، اما همچنان كار ادامه دارد. تكليف صحراى منى پايان نيافته است. تو همچنان در نيّتى، آگاه و با شناخت كامل. محشرى از آدم هاى مُحْرِم و جنگى به پاست. در منى نيت و انبوهى جمعيت، حرف نخستين اعمال است. نيت تو در متن اين توده عظيم معنا مى گيرد. حالا با نيت و در جمع بودن عادت كرده اى. دشت عرفات و مشعرالحرام و منى به تنهايى هيچ معنايى ندارد. اين كه در اين مرحله تنها باشى، وحشتناك است. همه زيبايى كار در حضور توده جمعيت يكدل و يك جهت است، چه باشكوه است! نيت را در دل و ذهن خود دارى، رمى جمره عقبى را نيز تنها خودت انجام دادى اما با اين همه هردو اينها در جمع اقيانوس آدم ها معنا پيدا مى كند. اين كه تنها در ايام تشريق بايد اعمال را انجام دهى، معنايش همين است. در ساير ايام اگر هم انجام دهى حج نكرده اى. حج ابراهيمى در جمع معنا پيدا مى كند و تو سرباز، تو حاجى، تو احرام پوشِ مسلمانِ نيّت دار، در دل اين اقيانوس عظيم آدم ها به حج پرداخته اى. در حضور اين خيل عظيم مشتاق است كه تو توان مضاعف گرفته اى. ديگر تنهايى را احساس نمى كنى، انگار به نىِ نيستان ازلى وجود پيوند خورده اى. نيت و در جمع بودن همه وجود تو را پر كرده است.

و حالا با اين ويژگى هاى ممتاز و الهى به قربانگاه مى روى. بعد از رمى جمره عقبى، بعد از شكست شيطان بزرگ، بلادرنگ تكليف بعدى را انجام مى دهى. هنوز گَردِ ميدان جنگ را بر پيشانى دارى، هنوز هول و هراس تيراندازى به شيطان را همراه مى كشى، هنوز خستگى راه را در زانوهايت احساس مى كنى، اما در گرماگرم كارزار بايد كار را تمام كنى، تا از حرارت نيفتاده اى بايد ادامه دهى، بايد قربانى كنى، بايد به قربانگاه بروى.

قربانى كردن، قربانى مى خواهد، اول بايد قربانى را پيدا كنى، انتخاب كنى. سالم باشد، مناسب باشد، در تعريف بگنجد، خودت بهتر مى دانى، در حدّ وسع و توان و نيتِ دل تو باشد. گوسفند، گاو، شتر، هر چه هست تو بايد انتخاب كنى، اما هرچه بزرگتر و بهتر باشد تعلق خاطر به آن بيشتر مى شود. هرچه فربه تر و والاتر باشد بهتر است. جوان و تازه و شاداب و فربه، همان قربانى كه تعلق خاطر به آن بيشتر است، همان قربانى كه بيشتر دوستش دارى، جوان و فربه و زيبا:

پير چون گشتى گرانجانى مكن
گوسپند پير قربانى مكن
اين ذبح ظاهرى حيوانات حلال گوشت هم يك نماد است. قربانى كردن يك عمل نمادين مى باشد. تو با اين كار خود را محك مى زنى. در قياس با ابراهيم، قدرت قربانى كردنت را امتحان مى كنى. ابراهيم را شاخص قرار داده اى. چقدر توان و مايه مى گذارى. اما دل كندن از تعلّقات مشكل است. به چه چيزى و به چه كسى تعلق خاطر دارى، بايد از همان دلبستگى دل بكنى. در اينجا دل كندن راتجربه مى كنى. كار مشكلى است. شايد مشكل ترين مرحله حج همين باشد. تا به اينجا كه كار چندان دشوارى نكرده اى، يك بار اعمالت را مرور كن. نصيب الحج شده اى، نيّت كرده اى، از خانه و كاشانه ات بيرون آمده اى، راهىِ مكّه شده اى، مسجدالحرام را زيارت كرده اى، طواف نموده اى، نماز خوانده اى، سعى صفا و مروه كرده اى، باز طواف و نماز و از شهر خارج شده اى، عرفات و مشعرالحرام و منى و رمى جمره عقبى نموده اى، شيطان بزرگ را مغلوب كرده اى، اينها كه كار دشوارى نيست. همه اش زيارت و عبادت و حتى تفريح است. با خدا حرف زدن كه كار سختى نمى باشد. در صفا بودن كه آرزوى همه است. با دعا و ثنا و ذكر و حتى استغاثه به سوداى بهشت رفتن كه مشكلى ندارد. چيزى كه مشكل است قربانى كردن است. دل از تعلّقات خاطر كندن سخت است. اما اسماعيل سر به تيغ دوست مى نهد، اسماعيل به مسلخ مى آيد تا ابراهيم، ابراهيمى كند:




  • دشمن خويشيم و يار آنكه ما را مى كشد
    همچو اسماعيل گردن پيش خنجر خوش بنه
    خويش فربه مى نماييم از پى قربان عيد
    زان چنين خندان و خوش ما جان شيرين مى دهيم
    كان ملك ما را به شهد و قند و حلوا مى كشد(14)



  • غرق درياييم و ما را موج دريا مى كشد
    در مدزد از وى گلو گر مى كشد تا مى كشد
    كان قصاب عاشقان بس خوب و زيبا مى كشد
    كان ملك ما را به شهد و قند و حلوا مى كشد(14)
    كان ملك ما را به شهد و قند و حلوا مى كشد(14)



قربانى، اَشكال گونه گونى دارد. شمايل ظاهرى اش با اعمال ديگر چندان فرقى ندارد اما ذبحِ تعلقِ خاطرِ درونِ آدمى يا غيرممكن است يا لااقل كار هركسى نيست. جنگ با خويشتن است، جدال با خودخواهى و خودپرستى است. جنگ با درون آدمى شيوه خاص خود را مى طلبد. انگار دوباره به ميدان رفته اى. قربانى كردنِ اين متعلقه درونِ خيالِ آدمى بس دشوار است. لحظه حساسى را مى گذرانى. لب پرتگاه سقوطى، به باريكى مو، به تيزى نوك شمشير، به شكنندگى دل طفلان بى پناه. به حبابى مى ماند، حتى نسيم ملايمى او را فرو مى اندازد، نابودش مى كند و تو در اين وانفساى حيات بايد انتخاب كنى. انتخاب گوسفند و گاو و شترِ قربانگاه منى آسان است، تنها گذشتن از چند ريال و آن هم در برابر وعده بهشت برين است. اما صور باطنى آن حالا ظاهر شده است. بايد قربانى واقعى را انتخاب كنى. خودت كه مى دانى انتخاب كردن ندارد. مثل شمع فروزان مقابل چشم دلت ايستاده است، مثل غزال رميده اى به اين طرف و آن طرف مى رَمَد و مى دَوَد. هر چيز و هر كس كه باشد خودت خوب مى شناسى اش. اما خود را به تجاهل مى زنى، خودت را به تغافل مصلحتى زده اى، آشنايى نمى دهى، راه گم مى كنى، مى خواهى از كنار موضوع بگذرى، بازى ابراهيم را درآورده اى، منتظر گوسفند آسمانى هستى، فديه مى خواهى. فديه مى خواهى، تا او بماند، اوبماند اگرچه همه تعلّقات ديگر برود. و تو احرام پوشِ نيت دارِ در جمع نشسته ابراهيمى چه خوش به جعد سر زلف يار چنگ زدى، محبوبت را انتخاب كردى، اسماعيل را برگزيدى، كارد را آماده كردى، چنگى به زلف درهم او كشيدى، ديگر ترديد معنا ندارد، فراسويش كش، چون كه قربان مى كنى ارزان مكن، اسماعيل هم آماده قربانى شدن است، اسماعيل هم به يقين رسيده است ( قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ ).(15) قربانگاه تشنه بلعيدن خون قربانى تواست. سرش را به مسلخ گذار، كارد را بر حلقومش كش (16)، نگاهت را از نگاهش بدزد. نيت كرده اى، عزم جزم دارى، تأمل جايز نيست، حالتِ خوبى دارى، نه خشم است و نه رأفت، معجونى هفت جوش از ضميرت سر مى زند. كارد را به پوستش مى كشى، خون فواره مى زند، قربانى كرده اى و اين ايثار و اداى تكليف بر تو مبارك باد كه: «قَدْصَدَّقْتَ الرُّءْيا اِنّا كَذَلِكَ نجْزِى المحْسِنِينَ».(17)

/ 69