مقدمه
درياى پهناور و گسترده ادب پارسى، لبريز از گوهرهاى گرانبهاى ستايش و توصيفى است كه شاعران بزرگ و نويسندگان نام آور اين ديار به آستانه پر از جلال و جبروتِ حضرت حق نثار كرده اند.اين آثار گرانمايه گاه در قالب قصيده هاى بلند و گاه به صورت ديباچه و مقدمه بر آثار منثور جلوه گر شده و زمانى در نسج يك غزل عارفانه و عاشقانه رخ مى نمايد و ميمنت و شكوه نام حضرت بارى به آن آثارِ ستايش انگيز، ماندگارى و جاودانگى بخشيده است.از اين روست كه نام هاى پرآوازه ناصرخسرو قباديانى، سعدى و خاقانى و جامى و ديگر شاعران عارف چون سنائى و مولوى و عطار و حافظ بر پيشانى سرافراز فرهنگ اين سرزمين كهنسال مى درخشد.بررسى اين آثار بازمانده از زمان هاى دور تا امروز، ما را هم با شيوه نگارش و هم باخاطرات سفر گروهى از اين ستايشگران كه بى هيچ پروايى از سرزنش هاى خار مغيلان به طوف كعبه قدم زدند آشنا مى سازد.ناصرخسرو، ابن بطوطه، حسام السلطنه، مخبرالسلطنه هدايت، فرهاد ميرزا و از معاصران نزديك، جلال آل احمد و دكتر على شريعتى سفرنامه هايى خواندنى و ماندنى پديد آورده و هر يك به شيوه خاص و با نثرى موافقِ زمانِ نگارش به آفرينش و طرح مسائلى درباره كعبه و خداوند آن توفيق يافته اند. البته بررسى اين آثار و مقايسه آنها از لحاظ سبك نويسندگى و ميزان تأثير آنها در خواننده نيازمند تأملى سزاوار است كه بى گمان در اين يادداشت كوتاه، مجال بررسى و نقد نوشته ها و سفرنامه ها نيست. نيّت راستين من در اين مجالِ مختصر بررسى كتابى به نام «زملك تاملكوت» است كه از سوى يكى از گرامى ترين فرزندان روحانى من به نگارش درآمده و در آستانه انتشار قرار گرفته است.در سفرنامه هاى پيشين كه به معرفى تعدادى از آنها اشارت رفت ويژگى چشمگيرى كه در اين تأليف به چشم مى خورد كمتر ديده شده است. در بيشتر آن آثار تنها به جهات صورىِ سرزمينِ مكّه و ظواهر كعبه توجه شده، فى المثل از دورى راه و رنج سفر و گرمى هوا و بيتوته در پناهگاه هاى ميان راه و نرخ ارزاق و اين قبيل مسائل اشاره شده است، ولى از تصويرگرايى هاى خواندنى و نثر زيباى عاشقانه و عارفانه كه گاه با صبغه فلسفى در اين سفرنامه احساس مى شود و بعداً به نمونه اى از آنها توجه داده خواهد شد خبرى نيست.منظور اين است كه در اين سفرنامه، هم ويژگى هاى سرزمين مكّه، موقع جغرافيايى آن و ديگر آگاهى هاى لازم مطرح گرديده و هم با بينش خاص فلسفى و عرفانى، حالات روحانى نويسنده به تصوير كشيده شده است.در بعد تاريخى و جغرافيايى به اسامى مكّه، تعداد مساجد، جبل الرحمه و كوه ابوقبيس، اُحُد، غار ثور، گلدسته هاى مسجدالحرام، فاصله شعب ابوطالب تا كعبه، اركان اربعه كعبه و هم از زمان هاى دور به ماجراى طوفان نوح و ويرانى كعبه و طرح ساختمان اين بناى عظيم روحانى به دست ابراهيم و اسماعيل و جنگ اُحُد و شهادت حمزه سيدالشهدا و كمى دورتر ماجراى سقايت و پرده دارى قصى بن كلاب، نياى پنجم پيامبر، و نيز ناودان طلايى كه سلطان عبدالحميد به ديوار كعبه آويخته و حتى به نام قبايل پيشين عرب و تقسيم بندى به بائده و باقيه، و عدنانيان و قحطانيان اشاره شده است.در قلمرو ادبيات به شعر عرب عهد جاهلى و پس از آن، پرداخته و بعد از ذكر نام حسان بن ثابت و كعب بن زهير به تناسب، به موقع و مقام شعر بلند عاشقانه امرؤالقيس كه با مطلع «قفا نبك من ذكرى حبيب و منزل» آغاز مى شود اشاره كرده و به سعدى در شعر و نهج البلاغه در نثر گريزى مى زند؛ همچنين به تعداد سوره هاى قرآن و تفكيك آنها به مكى و مدنى و هم وصف سبك شناسانه نثر قرآن، كه در تقسيم بندى هاى اديبانه نخواهد گنجيد، اشاراتى دارد.در زمينه مناسك حج اگرچه قصد توضيح كامل آن را نداشته، ولى از لحظه احرام كه نخستين گام ورود در مناسك به شمار مى رود آغاز كرده و به نماز در مقام ابراهيم و پرهيز از محرمات بيست و چهارگانه و ميقات شجره اشاره كرده و از گل هاى شب بو و محبوبه شب در حريم مسجد شجره ياد مى كند و سپس به شرح اعمال مختلف و طرح اصطلاحات ويژه اين سفر روحانى از قبيل : عرفات، مشعر، منا، رمى جمرات، قربانى، سعى ميان صفا و مروه، طواف نساء و فتح الفتوح (عيد اضحى ) مى پردازد و سرانجام در زمينه بعد سياسى حج به قرائت آخرين خطبه پيامبر كه به منشور بزرگ اسلام تعبير شده اشاره دارد و به وصف ماجراى بزرگ تاريخى فتح مكّه در سال هشتم هجرى كه با فداكارى ده هزار سپاهىِ جان بركف از مهاجران و انصار نصيب مسلمانان گرديد و همچنين به نبرد سال دوم هجرى كه سپاه سيصد و سيزده نفرى رسول گرامى اسلام در مقابل سپاه كفر به فرماندهى ابوسفيان قرار گرفته پرداخته است.منظور من از نقل برخى نكات مطرح در اين سفرنامه اين است كه بگويم نويسنده اين كتاب نه با بينش خاص مذهبى مانند ناصرخسرو و نه به شيوه نثر اشرافى سلطنه ها و نه تنها به انگيزه سياسى آل احمد در «خسى در ميقات» به تشكيل كنگره بين المللى اسلامى روى خوش نشان داده بلكه او عاشقانه به سفر حج رفته و بدين سبب توفيق يافته است كه خواننده را با خويش در موج جمعيت ميليونى زائران بيت الله الاعظم رها سازد؛ اين است كه به گمان من «ز ملك تاملكوت» تنها يك سفرنامه نيست، نجواى عاشقى است كه براى نخستين بار به ديدار معشوق خود دست يافته است. او افسانه جنون قيس عامرى را در نظر خواننده كمرنگ كرده است. او از خويشتن خويش به در آمده و ديوانه وار تمام طول راه اين سفر را با پاى دل پيموده است و به جاى هروله به رقص و سماع پرداخته و با خداى خود خلوت كرده است، يعنى سفرنامه او منظومه اى است بلند كه عاشق سرگردانى به پيشگاه معشوق خود نثار كرده است.آنچه مرا با ديدگانى كم نور و بى فروغ به خواندن دوباره اين اثر واداشته است، نثر شيواى عاشقانه اى است كه اين تلاشگر عاشق براى به تصوير كشيدن امواج احساسات شاعرانه خود از آن بهره جسته است و هم بدين سبب است كه من هنگام قرائت اغلب صفحات اين كتاب، تصوير مؤلف را در لباس سپيد احرام با وضوح كامل در برابر ديدگان خود ديده ام. وقتى از ورود به بقيع سخن مى گويد تصوير محو و مبهم درگيرى او را با شرطه هاى متعصب چوب به دست حجاز از يك سو و اشك هاى پنهانى زائران آن بقعه متبرك را كه بر گونه هاى غبارآلودشان فرو مى چكد از سوى ديگر احساس كردم و بر مظلوميت خفتگان در آن گورستان متروك و محصور اشك ريختم. گويى بوى محبوبه شب و شب بوهاى مسجد شجره در لابه لاى اوراق اين كتاب پيچيده است و پندارى خواننده، خود را در صفوف به هم فشرده ساعيان بين صفا و مروه احساس مى كند و در مقام ابراهيم به نماز مى ايستد و سپس ديوانه وار در موج انبوه سپيدپوشان بى نام و نشان غرق مى شود. براى تشريح احساس خود نمونه هايى از سطور پريشان و پراكنده اين سفرنامه عاشقانه را برگزيدم تا حال و هواى انديشه هاى روحانى مرا كه ساعت هاى بعد از نيمه شب به تحرير اين مقدمه ناچيز سرگرم بودم دريابيد.اين چند سطر، حالت سرگردانى و اضطراب مادرى را در چشم مى نشاند كه ديوانه وار براى رفع تشنگى فرزند خردسال خود در برهوت بى انتها سرگردان است:سعى كه پايان يافت از حلقه سماع صفا و مروه بيرون مى رود، به كعبه روى مى آورد، از كنار چشمه زمزم مى گذرد، اسماعيل را مى نگرد و عشق در زير پاى اسماعيل جوشيده است و عشق مشكل هاجر را حل مى كند و عشق مفتح الابواب است، يك دسته كليد است به زير بغل عشق.در عبارات زير فلسفه والاترين حكم الهى را با اندودى از عرفان، به هم آميخته مى بينيد:سعى صفا و مروه هفت بار رفتنِ جهت دار است كه به رفتن معناى عينى مى بخشد. در سعى صفا و مروه جستجوى هدف دار آب، به حركت جستجوگرانه معناى فلسفى حيات مى دهد. طواف گرد خانه خدا نيز حركتى جهت دار است. زمزم هم حركت آب را به زندگى پيوند مى زند و در كعبه هر عملى با حركت شكل مى گيرد.عباراتى مقطع و بريده از صفحات اين كتاب را در باب عرفات و مشعر به دقت بخوانيد:يك قلعه تاريخى و استوار و محكم، يك باغ خوش انديشه و خرد، يك صفّه مسحور تفكر و معرفت، يك رواق به گودى نشسته هزارتوى تشنه تجسس و تفحص و عرفات سرزمين معرفت الله است. از ازل، ميقات شناخت آدم بود... و تو اى احرام بسته سپيدپوش به گرداب آدمى درافتاده، هان اينك نور معرفت تابيده است، چشم دل بازكن كه آن بينى كه اينجا عرفات است.و همچنين: «مشعر وعده گاه موحدين عالم است. در مشعرالحرام شناخت و معرفت پيشين به شعور و آگاهى ماندگار عجين مى شود. مشعر، خاكريز نخستين جهاد فى سبيل اللَّه است و مشعر، آمادگاه رزمى سپاه توحيد است و درياى بى انتهاى ايمان تا دُردانه هاى توحيد در آن به هم پيوند خورند و خود را به درياى بيكران وحدت رسانند كه مشعر، مشعر است. اين قطراتِ مشتاقِ پيوستن به دريا آمده اند تا شناخت يابند و به شعور رسند و واصل گردند».كوتاه سخن اين كه همه اين حالات از عشق مايه مى گيرد و رمز و راز اين سخنان عاشقانه را كسى مى داند كه بوى نفت را از بورياى نيم سوخته اى كه بر بدن عين القضاة چسبيده است استشمام كرده باشد و پريشانى موهاى سر زلف حسين بن منصور را كه بر بالاى دار در معرض نسيم قرار گرفته است ديده باشد. سخن از عشق گفتن كار آسانى نيست، به ويژه عشق به ديدار معشوقى كه همه زيبايى ها و جلالت ها در آستانه جمال و جلال او ناچيز به نظر مى رسد و ستايش او از اين بشر ناچيز و ناتوان برنمى آيد:جولانگه عشق است به خورشيدبگوييداينجا نكشد تيغ كه بايد سپر انداخت
8 ارديبهشت 1375اصفهان دكتر محمد شفيعى