محاصره - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

محاصره

اول محرم سال هفتم بعثت است. رسول اللّه(ص) همراه با خاندان بنى هاشم از جور كفّار مكّه به شعب ابى طالب پناه مى بَرَند. همه خاندان هاشمى هستند. در ميان آنها تنها ابولهب ديده نمى شود كه «تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ ».

اما چه كسانى رسول خدا(ص) را همراهى كرده اند؟ ابوطالب، على بن ابى طالب، حمزه عموى گرامى پيامبر، عقيل و طالب بن ابى طالب، نوفل بن الحارث و فرزندش حارث، و خديجه بنت خويلد همسر گرامى پيامبر اكرم(ص). بَهْ، چه جمع پاكباخته و شيدا و باصفايى هستند. جوانان هاشمى به دور شمع وجود پيامبر خدا حلقه زده اند و تو اى كوه ابوقبيس كه حجرالاسود را از بلاى سيلاب مكّه محفوظ نگه داشتى، هان اينك قرآنِ مجسم را چون نگينى ارجمند در ميانه بگير. ابوقبيس، امانتِ خداوندگارى را در دل دره سوزان و خشك محاصره شده ات محفوظ نگه دار و اى سنگريزه هاى دامنِ كوه به پاهاى آبله گون يار و ياور رسول اللّه(ص) يارى دهيد كه على(ع) شبروِ خستگى ناپذير شعب است و بار اطعام ميهمانان خداوند را بر دوش دارد و راه بس دشوار است.

و مشركانِ قريش در آن گوشه به دور هم گرد آمده اند. اين طومار برنبشته به خط «منصور بن عكرمه» را بنگريد. آن را به پرده كعبه آويخته اند و مكيان را از معامله با محاصره شدگان برحذر مى دارد. طومار به امضاى چهل مشرك ناآگاه مكّه رسيده است و چه نفرين جانانه اى مى كند رسول اللّه(ص) و چگونه دستان پسر عكرمه فلج مى شود و اين همه را از پَسِ اوراق قرون و اعصار مى بينيم.

منصورى از كنارم مى گذرد و در خود فرو رفته است. براى اين كه از گرفتگى بيرونش بياورم، خصلت تهاجمى پرده چهارگاه را بهانه مى سازم وگوشه منصورى را از او مى خواهم و او رجزوار و از سرِ ستيز و تهاجم به كوه ابوقبيس مى تازد كه:




  • بخت جوان دارد آن كه با تو قرين است
    ديگر از آن جانبم نماز نباشد
    حسن تو هر جا كه طبل عشق فروكوفت
    بانگ برآمد كه غارت دل و دين است (19)



  • پير نگردد كه در بهشت برين است
    گر تو اشارت كنى كه قبله چنين است
    بانگ برآمد كه غارت دل و دين است (19)
    بانگ برآمد كه غارت دل و دين است (19)



اتوبوس، چون راحله اى عجول، بى قرارى مى كند و من در حلقه ياران به خواستِ جمعىِ آنان گردن مى نهم در حالى كه ديواره حصارگونه و دژمانند قبرستان ابى طالب تا دقايقى مرا به واپس نگريستن مجبور مى سازد. اتوبوس از پيچ و خم خيابان هاى مكّه مى گذرد و من مغموم و محزون. آوازِ حزينِ ابن سُرَيج (20) را زمزمه مى كنم كه در سفرى به مكّه شعر عمرو بن ابى ربيعه (21) را در گوشه رَمَل و زمانى نيز در خفيف ثقيلِ اول برخواند:




  • حَنَّ قلبى مِن بعد ما قَد أَنابا
    وَ دَعا الهَمُّ شَجوَهُ فأجابا



  • وَ دَعا الهَمُّ شَجوَهُ فأجابا
    وَ دَعا الهَمُّ شَجوَهُ فأجابا



و آن گاه نغمه جانسوز مَعبَدِ(22) مغنى را مى شنوم كه شعر فَرَزْدَق (23) را در ثقيل اول پاسخ مى گويد كه:




  • مَنَعَ االحياةَ مِن الرجال و نَفعها
    حَدَقُ تُقَلَبها النساءُ مِراض



  • حَدَقُ تُقَلَبها النساءُ مِراض
    حَدَقُ تُقَلَبها النساءُ مِراض



امروز، روز سنگينى بود. عرفات، مشعر، منى ، رمى جمرات، شعب ابى طالب، كوه حرا، غار ثور، ديدنى هاى مكّه، مسير راه، بالا رفتن، پايين آمدن، دعاى عرفه، حجةالوداع رسول اللّه(ص) اينها همه اش ديدنى و پرجاذبه بود. اما اين گردش جانانه به هر حال مرا از كعبه دور داشت. در كنار كعبه بمانى و از كعبه دور باشى درد جانكاهى است. در كنار كعبه باشى و طواف نكنى، به سعى صفا و مروه نروى، در نماز جماعت مسجدالحرام شركت نكنى، اينها همه سخت و دردآور است و من: حاشا كه من به موسم گل تركِ مى كنم!(24)

/ 69