شب وصال - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شب وصال

ساعت نه و نيم شب جمعه 21 رجب 1416، هتل دارالحرمين مكّه معظمه، آماده مى شويم تا يك بار ديگر به مسجد تنعيم برويم، دو تكه پارچه موصوف براى سومين بار از چمدان بيرون آورده مى شود و باز اين آيينه وسوسه گر به شيطنت مى پردازد. قرار است با دوستان به تنعيم رويم و محرم شويم و عمره مفرده ديگرى به جاآوريم كه امشب،شب قدرماونيزعمره ماحجةالوداع ماست.

حالا كه آخرين شب وصال سر رسيد آدم از خواب گران بيدار مى شود. دوباره وضعيت احرام پوشيدن مسجد شجره و آن جذبه بى منتهاى آن تكرار مى گردد. گوشه احرام را به روى شانه چپ مى اندازم و نيم نگاهى در آيينه و به طرف چمدان نيم بسته مى روم كه يك عالم كار دنيا با يك دنيا كار آخرت همه روى دستم مانده است و شب گذشته و دوستان آماده رفتن به مسجد تنعيم اند. انگار روز رستاخيز است. باز هم كسى را با كسى كارى نيست، همه به فكر خود افتاده اند. همه سپيدپوش و يك شكل شده اند. همه سر به كار خويش دارند. آماده شدن براى ترك كعبه، كم از مردن نيست. آدم به حال عجيبى مى افتد، مردنى به او دست مى دهد كه با چشم خود مى بيند كه جانش مى رود. هر چند روز هم در جوار كعبه باشى فرقى ندارد، درست مثل ايام حيات، تازه علاقه و تعلق خاطرت بيشتر مى شود. دل كندن از كعبه به وصف نمى گنجد، تنها بايد در چنين حالى قرار گرفت تا آن را حس نمود. شقيقه آدم داغ مى شود، سينه آدم فرو مى ريزد، قلب آدمى به تپش مى افتد، نفس تنگى مى كند، بغض در گلو مى ميرد، نگاه بى فروغ مى شود، كلام جلوه دريغ مى گيرد، خلاصه آدم از خود فرومى افتد. جدايى هاى بزرگ همه اش همين طور است، مرگ به عنوانِ شروع يك آغاز هم همين طور است اما جدايى از كعبه نه مرگ آغازگر است و نه شروع پرجذبه و نشاط. جدايى از كعبه يك حزن دردآلود است، جدايى از كعبه، بيرون افتادن از حلقه سماع ياران است و من اينك از چنبره سماع حرم بيرون مى افتم. بايد به تنعيم برويم و تنعيم ميقات مكيان است. بايد با اهل مكّه به ميقات رويم. همين كه با مردم شهر به ميقات مى رويم پس غريبه نيستيم. دل را به همين خوش مى كنيم و هتل دارالحرمين را ترك مى نماييم.

محرم شديم و حالا در نيمه هاى شب به مكّه و كعبه بازمى گرديم. دو ستون سيمانى كنار خيابانِ جلو مسجد تنعيم آدم را به حدود حرم آگاه مى كند. از اينجا به بعد در منطقه حرم امن الهى هستى، اما مگر در تمام دوران حياتت نبودى؟! همه جا حَرَم امن الهى است. در اينجا تنها تفاوتى كه دارد نشانه ورود به حَرَم است، يعنى از اين نشانه به بعد به حرم وارد شده اى و محرمات بيست و چهارگانه را بايد رعايت كنى....

محرم شدم و طواف و نماز و سعى و تقصير را هم انجام دادم، امّا اين مكعب در پرده پيچيده طناز رهايم نمى كند. بار ديگر به گرد آن مى گردم، حجر را پيش رو دارم، مگر استلام حجر آرامم كند. پرده كعبه را چنگ مى زنم، حلقه ها را به دست مى گيرم، حلقه به حلقه پيش مى روم و غزل مى جوشد:




  • حلقه به حلقه مى روم تا سرطره صنم
    ساقى مى كشان اگر باده به ساغرم كند
    گِرد جمالِ عارضش هروله وار مى دَوَم
    بسته به حُسن خود رهم سر به كمندوى نهم
    مى كشدم به كوى خود ذرّه صفت به سوى خود
    او شده جسم و جان من آن قدرم در او عيان
    دوزخى ام اگر كند لعل خراب احمرش
    شهد لبان اين صنم مى كشدم به هر طرف
    گاه مقيم طرّه ام گاه به روى روزنم (13)



  • رندِ خرابِ شب زنم شب نزنم سحر زنم
    جام و سبو به هم زنم شيشه توبه بشكنم
    تا مگر از نفس فتد جمله جوارح تنم
    باز نمى كند چرا بند مهار توسنم
    چون برسم به طرّه اش بار شتر بيفكنم
    كز جهتى گمان كنم من نه منم نه من منم
    بوسه زدم به صورتش ره بنما به گلخنم
    گاه مقيم طرّه ام گاه به روى روزنم (13)
    گاه مقيم طرّه ام گاه به روى روزنم (13)



/ 69