حرم نبوى - ز ملک تا ملکوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ز ملک تا ملکوت - نسخه متنی

اسدالله بقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حرم نبوى

ديشب تا حرم نبوى باز بود در آنجا بوديم و امروز صبح قبل از اذان صبح به مسجدالنبى آمده ايم تا نماز جماعت را در كنار تربت پاك رسول اللّه(ص) اقامه نماييم و چنين نيز نموديم و امام جماعت در حلقه همراهان از درب كنار محراب وارد شد و با لحن شيرين حجازى نماز خواند و بعد از حمد، سوره مباركه «حم» را تلاوت نمود و چه خوش عرضه داشت. و حلاوت لحن دلنشين او را فراموش نمى كنم.

پنج و نيم صبح هنوز تاريكى شب بر زمين و آسمان غالب است و من از مسجدالنبى بيرون آمده ام تا در صحن جلو باب جبرائيل از اين همه شكوه و عظمت و زيبايى و جلال و جبروت حيران بمانم كه: مرا بگذار تا حيران بمانم چشم بر ساقى.

و اين سرچشمه دارِ كوثر ازلى چه خوش جام مى پيمايد و چه نيكو جرعه حيات به ساغر مى خوارانِ وادى عشق مى ريزد:




  • نخستين باده كاندر جام كردند
    چو با خود يافتند اهل طرب را
    به گيتى هر كجا درد دلى بود
    به هم كردند و عشقش نام كردند(25)



  • ز چشم مست ساقى وام كردند
    شراب بيخودى در جام كردند
    به هم كردند و عشقش نام كردند(25)
    به هم كردند و عشقش نام كردند(25)



به آسمان مدينه مى نگرم. پرده سياهى بر آسمان شهر پيچيده است و نقاش فلكى بر اين زمينه مسحور، بيجاده سرخ و صدف آتشين پاشيده است تا سبزى زمرّدين گنبد فرخنده فال نبوى در پَسِ اين سحاب منير به چشم عشاق سينه چاك عالم خوش نشيند و من در اين طليعه خورشيد جهانتاب و در جوار تربت پاك نبوى، حضور رسول اللّه را احساس مى كنم و اين معبر شريف را كه زمانى بوسه گاه پاى مبارك برگزيده خداوند بوده است به نيكويى مى شناسم و جاى پاى تاريخ را از نرماى ابريشمين و نگارينش مى بينم و باور مى كنم كه اين گنبد لاجوردين در متن پرشكوه و سيه فام آسمان مدينه تا به عرش اعظم خداوندگارى ادامه دارد. و لاجرم بر سنگ فرش هاى سپيد جلو باب جبرائيل مى نشينم و سبزى قبةالخضراء را بهانه شعر مى سازم و زمزمه كنان و اشك ريزان چنين مى سرايم كه:




  • اى قبه سبز كلمينى
    تو سبزترين نشان عالم
    سرسبزى عالم از تو بينم
    اى سبزه قباى كوزه بر سر
    يك جرعه بريز تا بگويم
    از تركِ كلاه هفت تركت
    سرپوش قرابه اى كه مى را
    قاب قدح شراب خضرا
    سر مى كشى از فلك فراتر
    تو طرّه تارك زمانى
    اى جام زمردين وارون
    اى سبز مرا به سبزه بنواز
    در باغ خداست خوشه چينى (26)



  • از آنچه به جام باده بينى
    از نام محمّد امينى
    سبزى همه را در آستينى
    با ساقى مى كشان قرينى
    خمخانه كوثر زمينى
    فارغ زجهان هفتمينى
    در شيشه كند به اربعينى
    وارونه به جام مى نشينى
    با اينكه به قامتى رهينى
    يا سبزه خط مه جبينى
    در پنجه كهكشان نگينى
    در باغ خداست خوشه چينى (26)
    در باغ خداست خوشه چينى (26)



اين غزل تنها تبيين سبزى قبة الخضراى نبوى بود، باشد كه شرح معنويت آن را بزرگان بنگارند. غزل را كه گفتم باز چشمانم خيل سودايى مهاجر و انصار را مى بيند. و اين انبوه ياران و انصار و خاندان خاتم النبيين است كه در تاريك و روشن صبحگاهانِ مدينه به دنبال رسول اللّه(ص) حركت مى كنند و آن يگانه روزگار، على مرتضى است كه در پيچ اوّل راه را كج مى كند تا مائده روزانه ايتام مدينه را هم در دل سياهى شب كامل كند و اين حجاب برگرفته نورانى، فاطمه زهراست كه دوشادوش نبى اكرم اسلام(ص) به خانه باز مى گردد تا حسنين را ارتضاع نمايد و من اين بنده سعادتمند و تو اى برادر و خواهر مباهى و سرفراز كه توفيق تنفّس در چنين فضاى عطرآگينى را يافته ايم بر آنيم تا ريه هاى خويش را از شميم حياتبخش عطر رسول اللّه مالامال كنيم كه حيات جاويد را مايه، همين است و ارمغان بقيت عمر را خميرمايه بقا نيز هم.

و بر بلنداى گنبد خضراى نبوى كه مى نگرى چونان قاصدك هاى بهارى پرواز مى كنى و در كانون شعاع هاى تابيده از اين گنبد مينا قرار مى گيرى و جسم و جان را يكسويه كرده و در عرش اعظم خداوندگارى بالا مى روى تا به سدرةالمنتهى رسى و در اين عروج روحانى ماه و خورشيد را فرو مانده در جمال محمدى(ص) مى بينى كه اعتدال موزون سروِ قامت دوست را هم او رقم زده است:




  • ماه فرو مانَد از جمال محمد
    قدر فلك را كمال و منزلتى نيست
    شايد اگر آفتاب و ماه نتابد
    آدم و نوح و خليل و موسى و عيسى
    آمده مجموع در ظلال محمد(27)



  • سرو نرويد به اعتدال محمد
    در نظر قدر با كمال محمد
    پيش دو ابروى چون هلال محمد
    آمده مجموع در ظلال محمد(27)
    آمده مجموع در ظلال محمد(27)



و در پشت سر و درست در مقابل باب جبرائيل و گنبد خضراى نبوى، قبرستان بقيع در تاريكى ظاهرى محض و در حصر حصين ديواره هاى سنگى و نرده هاى فلزى فولادين قرار دارد و اينك زيارت امامان خفته در خاك خاموش بقيع.

اى ديواره هاى سنگى كه را پنهان مى داريد؟!

اى نرده هاى پولادين كه را در ميان گرفته ايد؟!

و اين خانه عقيل بن ابى طالب است. آن را مى شناسم، كوچه بنى هاشم را هم مى شناسم. در و ديوارش آشناى آشناست. جاى پاى پيامبر اكرم(ص) در جاى جاى كوچه به چشم مى خورَد. اين خانه برادر شير خداست. ملكِ طلقِ ابن عمّ رسول اللّه(ص) است. پس چرا ويرانه اش كرده اند. چرا از بيخ و بن مخروبه اش ساخته اند. اينجا كه در بلنداى مشرف به حرم رسول اللّه(ص) همه چيز در امن و امان است پس چرا اين خانه را ويران ساخته اند، آن اتاقك گلين را چرا خراب نموده اند، مگر رسول اللّه و على مرتضى به آن قدم نگذارده بودند. واى بر من، تربت پاك امامان معصوم را چه كرده اند؟! امام حسن مجتبى(ع)، امام سجاد(ع)، امام جعفر صادق(ع) و امام محمدباقر(ع).

قبور فاطمه بنت اسد و ابراهيم فرزند رسول اللّه(ص)(28) و عباس عموى پيامبر اكرم(ص) همه را از بن بركنده اند، پس مزار شريف فاطمه زهرا كجاست؟ با آن چه كرده اند؟ در كنار تربت رسول خدا(ص) كه نبود، در بقيع هم كه نيست، شايد من نمى بينم؟ خدايا، خداوندگارا، به يقين همين جاست، در كنار فرزندانش، در دل اين خاك ورم كرده، در زير اين سنگ پاره شكسته قبرستان بقيع، اما هرچه كرده اند جاى پاى تاريخ در سينه كوچه بنى هاشم ماندگار خواهد بود. و بقيع در مجاورت مسجدالنبى و درست روبه روى حرم پاك رسول اللّه(ص) و در دل خاك گرم مدينةالرسول، آغوش بر روى چهار امام معصوم(ع) و فاطمه بنت اسد مادر گرامى على بن ابى طالب(ع) و عباس عموى پيامبر اكرم(ص) گشوده است و هم در حال صدها صحابه و اولياءاللّه را در سينه دارد. بقيع، ماجراى پرفراز و نشيبى دارد. در دوره هايى از تاريخ اسلام سر و سامانى داشته است و حتى قبور ائمه بقيع داراى ضريح و صندوق و روپوش و فرش و چراغ و قنديل بوده است. اما در سال 1344 هجرى شمسى به كلى ويران و مخروبه گرديد و تنها تكه سنگ هاى كوچكى در گوشه و كنار قبرستان، راوى حكايت غم انگيز بقيع است و اين سنگ هاى كوچك بى نشان، نشانه خانه ابدى نشانه دارانى است كه بشريت به وجود آنها افتخار مى كند، اما خاك بقيع محكوم به ميزبانى دردآلود و نامتناسب در اين روزگاران است.

/ 69