غزلباران
و باز كعبه و در اين نيمه هاى شب غزلباران مى شوم. امشب به فكر افتادم غزل ديشب «اى حلقه نشين كعبه برخيز» و غزل امشب را سنگ بناى ترجيع بند بزرگ «كعبه» كنم تا يار كه را خواهد و ميلش به چه باشد:
برخيز كه بى قرار و مستم
يك جرعه خمار ما نگيرد
آنقدر بنوشم از لبانش
اى عشق مرا به كام خود گير
ديدم خم طاق ابروانش
دستم برسان به حلقه امشب
يا حلقه زلف او به دستم (12)
مستانه خم و سبو شكستم
خود را به سبوى باده بستم
تا شهره شوم كه مِى پرستم
كز چنبر بى دلى گسستم
تكبير نماز عشق بستم
يا حلقه زلف او به دستم (12)
يا حلقه زلف او به دستم (12)